اردیبهشت 1395
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31




 جستجو 


 موضوعات 

  • همه
  • بدون موضوع
  • شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)
  • شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)
  • پیام مقام معظم رهبری (مدظله العالی)به مناسبت آغاز سال نو
  • پیام مقام معظم رهبری (مدظله العالی)به مناسبت آغاز سال نو
  • سال نومبارک
  • دل نوشته ف متن ادبی وشعر(دراوج تنهایی ، فاطمه...آمد) بمناسبت ولادت فاطمه زهرا(س)
  • خدا در زندگی فاطمه علیهاالسلام
  • چهل حدیث گهربار از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
  • میلادباسعادت دخت نبی مکرم اسلام حضرت زهرای بتول سلام الله علیها
  • فضیلت و اعمال ماه مبارك رجب
  • فضايل و مناسبت هاي ماه رجب
  • رجب؛ ولادت اميرالمومنين عليه السلام:
  • رجب؛ ولادت اميرالمومنين عليه السلام:
  • رجب؛ ولادت اميرالمومنين عليه السلام:
  • رجب؛ ولادت اميرالمومنين عليه السلام:
  • رجب؛ ولادت اميرالمومنين عليه السلام:
  • ولادت اميرالمومنين عليه السلام:
  • احیاى ارزشها در حکومت علی (ع)
  • خانه امام علی علیه السلام درکوفه
  • شعردرمدح امام علی(علیه السلام)
  • تاج ولایت
  • میلادامام جوادعلیه السلام
  • میلادامام علی علیه السلام
  • ايمان و عبادت على عليه السلام
  • آيات نازله در باره على عليه السلام
  • علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
  • دو دليل عقلى و اصولى جانشینی امام علیی علیه السلام
  • ​ سخنى چند با اهل سنت
  • از ولادت تا وفات حضرت زینب (سلام الله علیها)
  • روزمعلم مبارک
  • روزمعلم مبارک
  • شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
  • مبعث پیامبراعظم صلی الله علیه وآله مبارکباد
  • اعیادشعبانیه برجمیع مسلمین مبارک
  • میلادباسعادت امام حسن مجتبی علیه السلام مبارکباد
  • امام زمان علیه السلام
  • میلادباسعادت امام رضاعلیه السلام مبارکباد
  • مقاله نویسی
  • شهادت امام جوادعلیه السلام
  • میلادامام هادی علیه السلام مبارکباد
  • رحلت پیامبراکرم یاشهادت؟
  • دهـــــــــــــه فجــــــــــــــربرانـــــــــــــــــقلابیون مبــــــــــــــارکــــــــــــــباد
  • مســــــــــــــابـــــــــــــــــــقه گــــــــــــروهی رشـــــــــــــــــد6
  • بانوی کرامت
  • اعمال مستحب ماه رمضان + فضایل آن
  • صلوات:ذکری با بی نهایت فضیلت و ثواب
  • معرفی کتاب
  • میلادامام حسن مجتبی مبارکباد
  • شهادت امام على (عليه السلام)   تسلیت باد
  • کتاب‌شناسی امام علی(علیه السلام)
  • دهه کرامت
  • مقام و فضیلت زیارت حضرت معصومه(سلام الله علیها)
  • یاامام رئوف ادرکنی
  • شهادت امام جوادعلیه السلام
  • عیدغدیرمبارک
  • قیام عاشورا
  • دهه فجرمبارک
  • نسل کشی درمیانمار
  • مسلمانان میانمار
  • میلادباسعادت امام علی علیه السلام برشیعیان مبارکباد
  • مبعث پیامبراعظم صلی الله علیه وآله مبارکباد
  • یاامام زمان علیه السلام
  • کالای ایرانی
  • یازینب کبری سلام الله علیها
  • یاجوادالائمه ادرکنی
  • یازهرای اطهرسلام الله علیها
  • حمایت کالای ایرانی
  • شهادت امام علی علیه تسلیت باد
  • روز جهانی قدس گرامی باد
  • شهادت امام صادق علیه السلام
  • میلادحضرت معصومه علیهاالسلام مبارکباد
  • میلادامام رضاعلیه السلام
  • یاباقرالعلوم
  • آثار و فواید تربت امام حسین (علیه السلام)
  • امام حسین علیه السلام
  • افیس 2013
  • يامام رضاعليه السلام
  • ياكريمه اهل بيت
  • ماه صفر
  • میلاد رسول خدا صلی الله علیه و آله
  • هفته کتاب
  • میلادامام صادق علیه السلام
  • قاسم سلیمانی
  • سردارحاجي زاده
  • امام موسی کاظم علیه‌السلام
  • شهادت امام صادق علیه السلام
  • راهت ادامه دارد ای برادرمن
  • راهتان پررهرو

  •  Random photo 

    دهـه فجـــربرانقلابیون مبـــــــــــارکــــــــــباد

     
      ​ سخنى چند با اهل سنت ...


    سخنى چند با اهل سنت

    فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولو الالباب.

    (سوره زمر آيه 18)

    ما در اين فصل از برادران محترم اهل سنت تقاضا مينمائيم كه ذهن خود را از هر گونه انديشه و ايده‏اى خالى ساخته و سپس بحكم عقل و منطق مانند شخص بى طرفى به نحوه استدلالات ما كه در فصول مختلفه كتاب بدانها اشاره شده است توجه نموده و از روى عقل سليم در اينمورد قضاوت فرمايند و چنانكه آيه شريفه فرمايد (فيتبعون احسنه) اگر سخنان ما مورد پسند آنان واقع گرديد آنها را بدون اعمال تعصب بپذيرند و يقينا ميتوان گفت كه چنانچه حضرات سنيان تعصب خشگ و تقليد بيجا را كنار گذاشته و در رد و قبول مطالب عقل و منطق را جايگزين آن گردانند بطور حتم از مندرجات اين كتاب با حسن نيت استقبال كرده و در افكار و عقايد خود تجديد نظر خواهند نمود و منظور نگارنده از شرح عقايد فريقين تشديد اختلاف و يا ايجاد تفرقه و پراكندگى ميان مسلمين نيست بلكه هدف و مقصود اصلى توضيح و بيان حقيقت امر و راهنمائى و نصيحت برادران محترم است و در هر حال فريقين بايد وحدت خود را در برابر ملل غير اسلامى و غير مذهبى كاملا حفظ نمايند كه از وصاياى پيغمبر اكرم حفظ و نگهدارى كلمة التوحيد و توحيد الكلمة است.
    برادران عزيز:

    در اينكه هر كسى بايد معتقدات خود را محترم شمارد شكى نيست ولى بايد دانست كه چه بسا برخى از معتقدات پايه علمى و منطقى نداشته و از دوران كودكى‏در اثر تربيت محيط خانواده و اجتماع در مغز اشخاص جايگزين ميگردد و مسلما تغيير چنين افكارى در اثر عادت و استمرار كه براى انسان طبيعت ثانوى ميباشد بآسانى صورت نگرفته بلكه مستلزم جهد و كوشش در كشف حقيقت و تحقيق و تتبع در ماهيت ايدئولوژى‏هاى مختلف و انتخاب منطقى‏ترين نظريات خواهد بود و در اين راه بايد هر گونه تعصب خشگ و غير منطقى كه آدمى را از رسيدن بحقايق و واقعيات باز ميدارد كنار گذارده شود.

    بحث و تحقيق در باره امامت و خلافت اسلامى در اين كتاب مخصوصا در فصول گذشته اين بخش بقدرى كه كسالت آور نباشد بعمل آمد و تمام مطالب آن كه مورد استدلال ما بود از كتب معتبره اهل سنت روايت شد و از منابع تشيع چيزى نقل نگرديد اكنون نيز بدون حب و بغض از شما مى‏پرسيم كه اگر بعقيده شما خلافت بايد بشورا و اجماع گذارده شود پس چرا عمر را اجماع مسلمين خليفه نكرد بلكه او بوصيت ابو بكر خليفه شد؟

    شما ميفرمائيد پيغمبر خليفه‏اى تعيين نكرده بود و ابو بكر را اجماع مسلمين خليفه نمود ما مى‏پرسيم چرا ابو بكر از پيغمبر تبعيت نكرد و خلافت را پس از خود بشورا واگذار ننمود؟

    ابو بكر در نامه‏هاى خود مى‏نوشت از جانب ابو بكر خليفه رسول خدا پس اگر پيغمبر خليفه معين نكرده بود ابو بكر چرا خلافت خود را منسوب به پيغمبر ميدانست؟

    جريان انتخاب خليفه پس از عمر بشكل تازه‏اى در آمد او خلافت را در شوراى شش نفرى محدود نمود و مخالفين از آنها را محكوم بقتل دانست.

    اگر خلافت باجماع و شورا حاصل ميشود بايد همه مردم در آن شركت كنند تشكيل شوراى شش نفرى چه معنى داشت؟گذشته از اين آراء اكثريت در هر شورائى معتبر و قابل اجراء است ديگر كشتن اقليت و مخالفين يعنى چه؟

    در فصول پيشين ثابت شد كه امامت منصب الهى است و امام را نميتوان از طريق اجماع و شورا انتخاب نمود و چنانچه اين امر باجماع هم واگذار ميشد اجماع‏حقيقى فقط در باره خلافت على عليه السلام بوقوع پيوست كه عموم مردم برضايت و ميل خود بخانه وى هجوم كرده و باصرار زياد با آنحضرت بيعت نمودند چنانكه خودش فرمايد:انبوه مردم چون يال كفتار بود و از فشار آنها دو طرف جامه و رداى من پاره شد.

    رسول اكرم صلى الله عليه و آله موقع رحلت كاغذ و دواتى ميخواست تا چيزى بنويسد عمر ضمن اهانت بآنحضرت گفت احتياجى بوصيت نيست كتاب خدا ما را كافى است!

    ما مى‏پرسيم اگر وصيت لازم نبود و كتاب خدا كافى بود پس وصيت ابو بكر و عمر در موقع وفاتشان بر خلاف اين قول بود و معنى قرآن و علم آنرا كسى بهتر از على عليه السلام نميدانست زيرا قرآن به پيغمبر نازل شده و آنحضرت نيز فرموده بود:انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فليات الباب (1) .

    و باز از برادران محترم سنى مى‏پرسيم اگر شما براى امامت و خلافت منشاء الهى قائل نبوده و جانشين پيغمبر را معصوم و مؤيد از جانب خدا نميدانيد در اينصورت خلفاى ثلاثه چه امتيازى بصحابه و مردم ديگر داشته‏اند كه اكنون نيز شما در صدد دفاع از آنها هستيد و چه بسا علماى عامه از نظر سواد و معلومات بر خلفاء ترجيح دارند و يقينا سواد و معلومات فخر رازى و زمخشرى و ابن ابى الحديد و امثالهم در امور دينى خيلى بيشتر از عثمان و خلفاى ديگر بوده است و بطوريكه در فصل يكم اين بخش گفته شد امام و جانشين پيغمبر رهبرى ملت اسلامى را بايد در سه جهت«از لحاظ حكومتـبيان معارف و احكامـارشاد حيات معنوى) بعهده بگيرد و اگر كسى از جانب خدا پشتيبانى نشود و معصوم نباشد از انجام چنين مأموريتى عاجز و در مانده خواهد شد حتى صرف نظر از بيان معارف و احكام،و ارشاد حيات معنوى از نظر حكومت ظاهرى و حل و فصل اختلافات مردم نيز نخواهد توانست وظيفه‏اش را انجام دهد همچنانكه خلفاء نتوانستند و دست نياز بدامن حلال‏مشكلات مرتضى على زدند و در هر مطلب بغرنج و معضلى از نظر صائب و واقع بين او استفاده كردند و بنا بنقل علماء و مورخين عامه عمر در 26 مورد گفت لو لا على لهلك عمر و همچنين در جنگهاى ايران و روم كه مضطرب و درمانده شده بود از على عليه السلام جوياى راه حل منطقى شد و آنحضرت او را ارشاد و هدايت نمود و بهمين سبب است كه خداوند فرمايد:افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى (2) ؟آيا كسى كه بسوى حق هدايت ميكند براى متابعت سزاوار است يا آنكه خود راه را نميداند تا اينكه هدايت شود؟

    و جاى تعجب است كه ابن ابى الحديد با آنهمه تحقيق و تتبع،در مقدمه شرح نهج البلاغه گويد :الحمد لله الذى قدم المفضول على الافضل.سپاس خدايرا كه مفضول را بر افضل (ابو بكر را بر على) ترجيح داد و مقدم شمرد.در صورتيكه پاسخ اين سخن در آيه مزبور داده شده است كه خداوند افضل را براى متابعت و پيروى سزاوار ميداند نه مفضول را و اين كلام ابن ابى الحديد نسبت ناروائى است كه او بساحت قدس حضرت احديت داده است زيرا ترجيح و تقدم مفضول بر فاضل (چه رسد بر افضل) نه تنها بر خلاف حكمت الهى است حتى در ميان مردم نيز چنين ترجيحى بر خلاف عقل و منطق شمرده ميشود و اين حزب سقيفه بود كه چنين تصميمى را اتخاذ كرد و مفضول را بر افضل مقدم شمرد!

    برادران سنى ما ملاحظه ميفرمايند كه استدلالات ما همگى متكى بعقل و منطق بوده و مداركى هم كه براى اثبات مطالب خود در تمام فصول اين كتاب ارائه ميدهيم عموما مستند بكتب معتبره عامه ميباشد و با اينكه در اينمورد كتب اماميه پر از دلائل محكم و متقن است مع الوصف براى جلوگيرى از هر گونه عذر و بهانه‏اى از نقل آنها صرف نظر نموديم.البته حقيقت امر نزد محققين معلوم است و امروز حفظ صورت ظاهر براى صلاح اسلام و مسلمين است و رفتار خود على عليه السلام نيز با خلفاء بهمين نظر بوده است.

    اگر خلافت ظاهرى باجتماع چند قبيله در سقيفه تحقق يافت بايد دانست كه‏خلافت حقيقى الهيه يعنى ولايت منصب الهى است و على عليه السلام بولايت منصوب شده و باتفاق كل فرق اسلامى افضل و اعلم و اعدل و اشجع و اقضى و اتقاى كل صحابه بوده است همچنانكه شاعر گويد:

    هو فى الكل امام الكل‏
    من ابو بكر،و من كان عمر؟

    پس لازم و واجب است كه عموم فرقه‏هاى اسلامى وصيت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را در مورد قرآن و عترت خود كه فرمود:انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى (3) جامه عمل بپوشانند و از تفرقه و پراكندگى در راه‏هاى مختلف خود دارى نموده و همگى بيك شاهراه اصلى و مستقيم كه ولايت ائمه معصومين عليهم السلام است قدم گذارند تا بسعادت دارين نائل گردند همچنانكه گفتار خداى تعالى شاهد و مؤيد اين مطلب است كه فرمايد:و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون (4) .

    و البته اينست راه راست من پس شما از آن متابعت كنيد و راههاى ديگر را پيروى مكنيد كه آن راهها شما را از راه حق متفرق سازد خداوند شما را براه خود سفارش كرد تا شايد پرهيزكار باشيد.

    نگارنده نيز در پايان اين فصل به برادران اهل سنت گويد برادر جان:

    من آنچه شرط بلاغ است با تو ميگويم‏
    تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال.

    پى‏نوشتها:

    (1) جامع الصيغر سيوطى جلد 1 ص 374ـمناقب ابن مغازلى ص 83ـفصول المهمه و كتب ديگر.

    (2) سوره يونس آيه 35

    (3) مستدرك صحيحين جلد 3 ص 109ـمناقب ابن مغازلى ص 234

    (4) سوره انعام آيه 153

    موضوعات: ​ سخنى چند با اهل سنت  لینک ثابت

    [چهارشنبه 1395-02-01] [ 09:39:00 ب.ظ ]  



      دو دليل عقلى و اصولى جانشینی امام علیی علیه السلام ...


    دو دليل عقلى و اصولى

    قل هذه سبيلى ادعو الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى.

    (سوره يوسف آيه 108)

    در اينجاصرف نظر از كليه مباحث در باره ولايت على عليه السلام و بدون استناد بآيات و روايات وارده فقط به بحث عقلى و استدلالى پرداخته و نتيجه را بمعرض قضاوت بى طرفانه ميگذاريم؟
    دليل يكم:

    در اينكه خود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله صاحب وحى و قرآن بوده و عالم برموز آفرينش و اولين شخصيت بشرى از نظر كمال و اخلاق بود ميان تشيع و تسنن اختلافى نيست.

    اكنون ميگوئيم جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله پس از آنحضرت هر كسى باشد لا اقل بايد آدم درستكارى باشد.براى اينكه بنفع حريف سخن گفته باشيم از كليه شرايط لازمه امامت صرف نظر كرده و فقط درستكارى را ملاك عمل قرار ميدهيم زيرا كسى كه درستكار هم نباشد اصلا شايستگى دخالت در هيچ كار مردم را ندارد چه رسد باينكه در مسند پيغمبر بنشيند و البته اين سخن مورد قبول تمام مردم روى زمين خواهد بود بدليل اينكه اصل بر اينست كه همه مردم درستكار باشند حال اشخاص عادى فاقد صفت مزبور شدند چندان مهم نيست اما بر خليفه مسلمين يعنى بر كسى كه ادعاى جانشينى پيغمبر را داشته و مسند آنحضرت را اشغال كرده است فرض و حتم است كه امين و درستكار باشد و اين امانت و درستكارى تنها در مورد خليفه بلا فصل نيست بلكه شرط دائمى و اصلى خلافت است كه تمام جانشينان پيغمبربايد صديق و امين باشند،از نشانه‏ها و علائم درستكارى اينست كه شخص امين بحق خود قانع بوده و بحقوق ديگران تجاوز نميكند.از طرفى اگر چيزى يا مقام و عنوانى تماما و فى نفسه مورد ادعا و تصاحب دو نفر قرار گيرد نظر بمحال بودن اجتماع ضدين نميتوان ادعاى هر دو نفر را صحيح دانست.

    مثلا اگر دو نفر (در زمان واحد) هر يك جداگانه ادعاى مالكيت ششدانگ خانه‏اى را داشته باشند و يا ادعاى رياست يك كارخانه و يا مديريت شركتى را بكنند نميتوان سخن هر دو را صحيح دانست زيرا ششدانگ خانه يا مال اولى است و يا متعلق بدومى است و رئيس كارخانه و مدير شركت نيز يكى از آندو تن خواهد بود و هر دو نفر در ادعاى خود صادق نميباشند (1) .

    اكنون پس از تمهيد اين مقدمات به بيان مطلب مى‏پردازيم.

    اختلافى كه پس از رحلت رسول اكرم در ميان امت اسلام بوجود آمد (اگر چه اين اختلاف در زمان حيات آنحضرت نيز بالقوه وجود داشته است) مسأله خلافت و جانشينى پيغمبر صلى الله عليه و آله بود بعقيده تشيع خليفه بلا فصل على عليه السلام است و بعقيده تسنن ابو بكر اولين جانشين پيغمبر است يعنى على عليه السلام مدعى بود كه مقام امامت منصب الهى است و رسول اكرم صلى الله عليه و آله بامر الهى مرا بجانشينى خود تعيين و معرفى نموده است ابو بكر نيز بنا بعقيده خود و بحكم اجماع سقيفه اين مقام را حق خود ميدانست!و ما قبلا ضمن تمهيد مقدمات ثابت كرديم كه بنا بمحال بودن اجتماع ضدين نميشود ادعاى هر دو نفر صحيح باشد و ناچار يكى از آن دو در ادعاى خود كاذب بوده و در نتيجه خلافت بلا فصل حق او نخواهد بود و اين مسأله مانند يك مسأله رياضى حل شده است كه دو جواب مختلف پيدا كرده است يعنى بعقيده تشيع خليفه بلا فصل على عليه السلام بوده و ابو بكر در دعوى خود كاذب است و بعقيده تسنن ابو بكر بحكم اجماع خليفه اول ميباشد.آنانكه اندك اطلاعى از رياضيات مقدماتى دارند ميدانند كه در حل مسائل رياضى براى حصول اطمينان از صحت حل آن پس از بدست آوردن جواب مسأله آنرا با مفروضات مسأله تطبيق و عمل ميكنند اگر درست در آمد حل آن مسأله صحيح بوده و الا غلط ميباشد.

    براى روشن شدن مطلب يك مسأله ساده اعمال اربعه را ذيلا حل نموده و سپس بتوضيح مى‏پردازيم .

    مسأله:

    بزازى 50 متر پارچه خريد از قرار مترى 40 ريال،موقع فروش 20 متر آنرا مترى 45 ريال فروخت تعيين كنيد بقيه پارچه را مترى چند بفروشد تا جمعا 340 ريال سود برد؟

    حال فرض كنيد دو نفر محصل اين مسأله را حل كرده و جواب آنرا يكى 48 ريال و ديگرى 60 ريال در آورده است و چنانكه گفته شده مسلما نميشود هر دو صحيح باشد و حتما يكى از اين دو جواب غلط است و براى تعيين صحت و سقم آنها بايد هر دو جواب را با مفروضات مسأله آزمايش كنيم تا هر كدام از آندو با مفروضات مزبور وفق داد صحيح بوده و الا آن جواب غلط خواهد بود.

    اگر جواب اولى يعنى 48 ريال را آزمايش كنيم با مفروضات مسأله وفق ميدهد زيرا بزاز 50 متر پارچه خريده و هر مترى 40 ريال پول داده پس جمع پرداختى بزاز دو هزار ريال (40 2000*50) ميباشد و چون قرار است 340 ريال هم سود برد پس بايد تمام پارچه را بمبلغ دو هزار و سيصد و چهل ريال (340 2340+2000) بفروشد.

    از طرفى 20 متر از آن پارچه را مترى 45 ريال فروخته است پس پولى كه از اين بابت گرفته نهصد ريال (45 900*20) ميباشد حال بقيه پول را كه يكهزار و چهار صد و چهل ريال است (900 1440ـ2340) بايد از بقيه پارچه كه 30 متر (20 30ـ50) است بدست آورد در اينصورت بايد مترى 48 ريال بفروشد زيرا (30 48:1440) پس اين جواب كاملا درست است.اما اگر جواب دومى مسأله يعنى 60 ريال را حساب كنيم پول فروش بقيه پارچه يكهزار و هشتصد ريال (60 1800*30) ميشود كه با پول فروش 20 متر اولى دو هزار و هفتصد ريال (900 2700+1800) ميشود و چون پرداختى بزاز را از آن كم كنيم سود بزاز بدست ميآيد كه هفتصد ريال (2000 700ـ2700) ميشود و اين جواب دومى يعنى 60 ريال غلط است زيرا فرض بر اين بود كه بزاز 340 ريال سود كند نه 700 ريال.

    اكنون جواب تشيع و تسنن را در حل مسأله خلافت بلا فصل كه مانند مسأله رياضى حل شده است با مفروضات آن مسأله كه در مقدمه اين فصل گفته شد آزمايش ميكنيم تا ببينيم كداميك از اين دو جواب صحيح ميباشد.

    اگر عقيده تشيع را بپذيريم با مفروضات مسأله وفق ميدهد زيرا بعقيده تشيع از دو نفر مدعى خلافت (على و ابو بكر) على عليه السلام راست ميگفت و خلافت حق او بود و ابو بكر اجحاف ميكرد و در نتيجه آدم درستكارى نبود كه جانشين پيغمبر باشد لذا تشيع على عليه السلام را بخلافت بلا فصل پذيرفته و ابو بكر را در ادعاى خود كاذب و او را غاصب ميداند.

    اما چنانچه عقيده تسنن را كه جواب دوم مسأله است بپذيريم با مفروضات آن وفق نميدهد زيرا بعقيده اهل سنت اگر ابو بكر در ادعاى خود راستگو و صديق بود در اينصورت بايد بگويند على عليه السلام دروغ ميگفت و ميخواست بحق ابو بكر تجاوز كند در نتيجه على عليه السلام آدم درست كار و امين نبود كه جانشين پيغمبر باشد.

    ما از اهل سنت مى‏پرسيم در صورتيكه على عليه السلام درستكار و امين نبود و ميخواست بحق ابو بكر تجاوز كند چرا پس از خلفاى ثلاثه بسراغ او رفتند و با هزار لابه و التماس او را خليفه كردند؟

    مگر در مقدمه نگفتيم كه جانشين پيغمبر بايد درستكار باشد و چنين جانشينى بايد هميشه و در هر مقام درستكار باشد چه خليفه اول شود چه خليفه چهارم چه خليفه دهم.پس مى‏بينيم كه جواب اهل سنت با مفروضات مسأله جانشينى وفق نميدهد و از طرفى چون على عليه السلام را بدرستكارى و در نتيجه بخلافت پذيرفته‏اند و در اينمورد با شيعه اشتراك نظر دارند لذا ابو بكر خواه نا خواه از امر خلافت مردود و بر كنار خواهد بود.

    بعضى از اهل سنت براى رهائى از اين بن بست گفته‏اند كه خود على عليه السلام بخلافت ابو بكر راضى شد و با او بيعت نمود!

    ما در پاسخ آنان گوئيم كه اولا بطلان اين سخن بسيار واضح و آشكار است زيرا برابر اخبار وارده از اهل سنت على عليه السلام را چند مرتبه اجبارا نزد ابو بكر بردند و حتى مدتى كه حضرت زهرا عليها السلام در قيد حيات بود آنجناب بيعت نكرد.

    ثانيا بيعت باجبار دليل رضايت نميشود و از كلام آنحضرت معلوم ميشود كه اين بيعت باجبار بوده و چاره‏اى جز اين نداشته است چنانكه سابقا در خطبه شقشقيه بيان گرديد كه چگونه از خلفاى ثلاثه شكايت و تظلم نموده است و همچنين در خطبه‏هاى ديگر نيز نا رضايتى خود را از آنها اظهار داشته است كما اينكه در خطبه 215 فرمايد:اللهم انى استعديك على قريش فانهم قد قطعوا رحمى و اكفؤا انائى و اجمعوا على منازعتى حقا كنت اولى به من غيرى.يعنى خدايا از تو يارى ميطلبم بر قريش كه رحم مرا قطع كردند و اساس خلافتم را بر هم زدند و براى منازعه با من اجماع نمودند و حقى را كه من از ديگران بآن سزاوارتر بودم بردند .

    و باز در خطبه‏اى كه پس از بيعت با آنحضرت بالاى منبر ايراد كرده است فرمايد:لا يقاس بال محمد صلى الله عليه و آله من هذه الامة احد و لا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا،هم اساس الدين و عماد اليقين،اليهم يفى‏ء الغالى و بهم يلحق التالى،و لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية و الوراثة،الآن اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله.يعنى كسى از اين امت بآل محمد عليهم السلام مقايسه نميشود و آنانكه پيوسته از نعمت (علم و هدايت) آنها بهره‏مند ميشوند با آنان برابرى نميكنند،آنها اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين مى‏باشند،افراط گران بايد بسوى آنها برگردند و عقب ماندگان و وا ماندگان بدانها ملحق شوند،خصايص امامت حق ايشان است و وصيت و وراثت پيغمبر در باره آنها است،الان (كه من بخلافت رسيده‏ام) حق بسوى اهلش برگشته و بمحل خود نقل گرديده است. (خطبه 2)
    دليل دوم:

    فرض كنيم بنا بعقيده اهل سنت امامت موهبت و منصب الهى نيست پيغمبر صلى الله عليه و آله هم براى ملت اسلام جانشينى معين نكرده بود لذا انتخاب خليفه باجماع مسلمين در سقيفه بنى ساعده واگذار شده بود.

    اولا چون انتخاب جانشين پيغمبر مربوط بكليه مسلمين بود بايستى تمام قبائل مسلمان عرب در آن شورى شركت ميكردند تا عقيده و نظريه اكثريت معلوم ميگرديد در صورتيكه قبيله خزرج و بنى هاشم و مسلمين ساير شهرهاى اسلامى مانند مكه و نجران و يمن و غيره از آن بى خبر بودند و گروهى از صحابه نيز با ابو بكر بيعت نكردند چنانكه يعقوبى در تاريخ خود مينويسد :قد تخلف عن بيعة ابى بكر قوم من المهاجرين و الانصار و مالوا مع على بن ابيطالب (2) .خود حضرت امير عليه السلام در اينمورد بابو بكر خطاب كرده و فرمايد:

    فان كنت فى الشورا ملكت امورهم‏
    فكيف بهذا و المشيرون غيب

    يعنى اگر تو در شوراى سقيفه صاحب امور مردم شدى اين چه جور شورائى بود كه مشورت كنندگان غايب بودند.

    جريان امور در سقيفه به بلوا و توطئه و تبانى بيشتر شبيه بود تا بيك شوراى حقيقى زيرا ابو بكر و عمر و ابو عبيده قبلا نقشه آنرا طرح كرده بودند كه خلافت را از دست بنى هاشم خارج سازند و به ترتيب آنرا تصاحب نمايند چنانكه عمر هنگاميكه‏شوراى شش نفرى را تشكيل ميداد گفت اگر ابو عبيده زنده بود خلافت حق او بود و اين قول تنها از محققين شيعه نيست بلكه علماى معتزله مخصوصا ابن ابى الحديد بدين مطلب اشاره كرده حتى پرفسور لاميس مستشرق معروف نيز پس از تحقيقات زياد وجود چنين قرار داد محرمانه قبلى را تأييد كرده است بنا بر اين اسم اين اجماع را كه دستاويز اهل سنت است نميتوان شورا گذاشت كه عده معدودى در يك محل سر پوشيده جمع شوند و با جدال و هياهو يكى را بخلافت انتخاب كنند در صورتيكه اگر هم واقعا ميخواستند بوسيله آراء مردم كسى را انتخاب نمايند لازم بود همچنانكه در عصر حاضر در كشورهاى جهان مرسوم است قبلا روز تشكيل شورا را باطلاع همگان ميرسانيدند اگر چه اصل موضوع يعنى انتخاب امام از اختيار و صلاحيت شوراى حقيقى هم خارج است.

    ثانيا فرض كنيم كه اين اجتماع،شوراى حقيقى بود و واقعا هم بارى انتخاب خليفه تشكيل شده بود!

    آيا كسى كه براى اين امر خطير و مهم انتخاب ميشود نبايستى نسبت بساير مسلمين از نظر صفات روحى و ملكات نفسانى و سجاياى اخلاقى امتياز و فضيلتى داشته باشد؟

    ما از اهل سنت مى‏پرسيم چه كسى افضل و بهتر امت بود؟

    آيا در شجاعت و سخاوت و قضاوت و حكمت و علم و عدل و تقوى و ساير صفات عاليه مقدم بر على عليه السلام كسى وجود داشت؟مگر مورخين و محدثين عامه نقل نميكنند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:اعلمكم على،افضلكم على،اعدلكم على،اقضاكم على،اتقيكم على و هكذا …پس با بودن تمام اين صفات در وجود على عليه السلام چرا ديگرى را انتخاب كردند؟مگر خود ابو بكر بروايت غزالى و ابن ابى الحديد و ديگران بالاى منبر نگفت:اقيلونى و لست بخيركم و على فيكم.يعنى مرا رها كنيد در حاليكه على در ميان شما است من بهترين شما نيستم . (3) بفرض اينكه براى جانشينى آنحضرت نصى هم وجود نداشت افضليت او بر تمام مسلمين كافى بود كه از طريق شورا هم كه باشد او را براى خلافت انتخاب كنند چنانكه ابن ابى الحديد گويد :انه (على عليه السلام) كان اولى بالامر و احق لا على وجه النص بل على وجه الافضلية فانه افضل البشر بعد رسول الله و احق بالخلافة من جميع المسلمين (4) .

    يعنى على عليه السلام بامر خلافت سزاوارتر و احق بود نه از جهت نص بلكه از نظر افضليت زيرا او پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله افضل تمام بشر بوده و بمقام خلافت از تمام مسلمين احق بود.

    حال در اين قضيه عقل سليم چه حكم ميكند؟آيا كسى را بايد انتخاب كرد (ابو بكر) كه ميگويد اگر در گفتار و كردارم خطا كردم مرا رهنمائى كنيد يا على عليه السلام را كه ميفرمايد من در ميان شما باحكام قرآن فتوا ميدهم و در ميان مسيحيان باحكام انجيل و در بين يهود باحكام توراة بطوريكه اگر خداوند اين كتابها را بنطق آورد حكم و فتواى مرا تصديق ميكنند (5) .

    خليفه مسلمين بايد در درجه اول يك رهبر و فرمانده خوبى باشد و عجز و ترس و لرز در دل و قلب او وجود نداشته باشد در اينصورت آيا ابو بكر و عمر را بايد انتخاب كرد كه بقول ابن ابى الحديد و ساير علماى عامه در احد و خيبر و حنين و ساير جنگها فرار كردند يا على عليه السلام را كه يكتنه در برابر سيل دشمن ايستادگى كرده و صدها قهرمان رزمنده را بخاك و خون كشيد و با شمشير آتشبار خود دين اسلام را بر پا نمود و مسلما اگر آنحضرت نبود اسلام با شكست قطعى مواجه ميشد چنانكه ابن ابى الحديد گويد:

    الا انما الاسلام لو لا حسامه‏
    كعفطة عنز او قلامة حافر (6)

    در غزوه خندق عمر اصرار داشت كه پيغمبر صلى الله عليه و آله با مشركين‏مكه صلح كند و ميگفت عمرو بن عبدود فارس يليل است و با او نميتوان جنگيد و بجاى اينكه در صدد دفع دشمن باشد از ترس عمرو بمدح او مى‏پرداخت و روحيه مسلمين را ضعيف ميكرد امام على عليه السلام نه تنها آن فارس يليل را بخاك هلاكت افكند بلكه خلوص نيتى از خود نشان داد كه پيغمبر فرمود پاداش ضربت على در روز خندق از اجر عبادت ثقلين افضل است.

    و عجب اينكه خود عمر به ترسوئى خود و شجاعت على عليه السلام اقرار كرده و در حضور چند نفر به سعيد بن عاص كه پدرش در جنگ بدر بدست حضرت امير كشته شده بود اعتراف ميكند كه من در آنروز ميخواستم پدرت را بكشم ولى ديدم او چنان براى قتل و كشتار تلاش ميكند مثل اينكه گاوى با شاخش حمله مى‏نمايد و از شدت خشم دو طرف دهانش مانند قورباغه كف كرده بود چون او را بدينحال ديدم ترسيدم و از پيش او گريختم و او بمن گفت اى پسر خطاب كجا ميگريزى؟در اينحال على بر او حمله كرد و بخدا سوگند هنوز از جايم تكان نخورده بودم كه او را بقتل رسانيد (7) .باز هم از اهل تسنن مى‏پرسيم كه آيا براى جانشينى پيغمبر كسيكه مثل عمر بيسواد است (و ميگويد همه شما از من داناتريد حتى زنهاى پرده نشين) بايد انتخاب شود يا،على عليه السلام كه ميفرمايد:سلونى قبل ان تفقدونىـان ههنا لعلما جما. (8) در ساير صفات و شرايط لازمه نيز احدى را با آنحضرت ياراى مقايسه و برابرى نيست و اين خود دليل بر خلافت و ولايت اوست چنانكه خليل بن احمد بصرى گويد:احتياج الكل اليه و استغنائه عن الكل دليل على انه امام الكل.يعنى نيازمندى همگان باو و بى نيازى او از همه،دليل بر اينست كه او امام و پيشواى همه مردم است.

    اهل سنت در اينجا از پاسخ در مانده شده و هيچگونه راه فرارى ندارند جز اينكه ميگويند على عليه السلام جوان بود و چون عده زيادى را در غزوات كشته بود لذا افكار عمومى آنزمان مخالف با خلافت او بود اما ابو بكر مرد مسنى بوده و مردم نيز از او راضى بودند.حقيقة چه سخن مضحكى است؟

    اولا كثرت سن كه دليل امتياز نيست ثانيا اگر زيادى سن را ملاك خلافت بدانيم اشخاص ديگرى هم بودند كه از ابو بكر مسن‏تر بودند حتى پدر ابو بكر ابو قحافه در قيد حيات بود و نوشته‏اند كه وقتى خلافت ابو بكر را بابى قحافه تبريك گفتند گفت چگونه پسر من از ميان همه صحابه پيغمبر خليفه شده است؟گفتند براى اينكه سنش بيشتر از ديگران بود گفت با اين حساب من كه پدر او هستم بدينكار از او سزاوارترم!

    بعضى از مورخين نوشته‏اند كه خود ابو بكر بپدرش كه در آنموقع در مكه بود نامه‏اى باين عنوان نوشت كه از ابى بكر خليفه رسول خدا بسوى پدرش ابى قحافه بدان كه مردم جمع شدند و مرا بعلت زيادى سن بخلافت برگزيدند!!

    ابو قحافه در جواب نوشت پسرم تو در اين يك سطر نامه سه جا لغزش پيدا كرده‏اى اول اينكه نوشته‏اى خليفه رسول خدا در حاليكه رسول خدا ترا خليفه نكرده است.دوم نوشته‏اى مردم مرا بخلافت برگزيدند و اين سخن با گفتار اولى تو تناقض دارد،سوم نوشته‏اى كه اين انتخاب بجهت زيادى سن من بوده است در اينصورت من بخلافت از تو سزاوارترم چون از نظر سن پدر تو هستم (9) .

    ثالثا شخص جوان براى اين مورد توجه براى خلافت نيست كه در اثر كمى سن و عدم تجربه ترسو ميشود،خام و ناپخته است،حريص مال و نادان است،گرم و سرد روزگار را نچشيده و آن تجربه و دانائى پير را ندارد.

    اما در صورتيكه خود اهل سنت اقرار ميكنند كه على اعلم و اشجع و اسخى‏و اتقى است ديگر چه جاى نقص باقى ميماند؟در اينصورت جوانى نه تنها براى على عليه السلام نقص نبود بلكه موجب اولويت خلافت وى هم ميباشد زيرا آنحضرت جوان بود انرژى و نيروى بيشترى داشت و ميتوانست فعاليت زيادترى بكند يعنى اگر همان صفاتى را كه على عليه السلام داشت بفرض محال ابو بكر هم دارا بود باز حق تقدم با على عليه السلام بود زيرا فعاليت و مبارزه و پشتكار او بعلت جوانى بيشتر بود و امت اسلامى را بهتر ميتوانست رهبرى كند.

    رابعا اين سخن كه افكار عمومى بعلت قتل و كشتار على عليه السلام در جنگها موافق با خلافت او نبود حرفى است بسيار پوچ و بى منطق زيرا آنحضرت كسى را بخاطر اغراض شخصى نكشته بود بلكه قتل و كشتار او در غزوات صرفا در راه خدا و براى پيشرفت دين و اعلاى كلمه توحيد بود.

    خامسا علت انتخاب ابو بكر را بخلافت در آن شوراى كذائى پس از گفتگو و بحث و جدال قرابت و مصاحبت پيغمبر صلى الله عليه و آله دانستند و مهاجرين با اين استدلال انصار را پاسخ گفتند اگر ملاك خلافت قرابت پيغمبر بود باز جاى اين سؤال است كه چرا على عليه السلام را انتخاب نكردند كه هم جزو صحابه بود هم قرابت سببى داشت و هم نسبى و هم بحكم آيه السابقون السابقون اولئك المقربون اول كسى است كه دعوت پيغمبر را پذيرفته و باسلام گرويده است چنانكه خود آنجناب فرمايد:سبحان الله اتكون الخلافة بالصحابة و لا تكون بالصحابة و القرابة .آنگاه بابو بكر خطاب كرده و فرمايد:

    و ان كنت فى القربى حججت خصيمهم‏
    فغيرك اولى بالنبى و اقرب.

    پى‏نوشتها:

    (1) ممكن است هر دو نفر در ادعاى خود دروغگو باشند يعنى خانه بهيچيك تعلق نداشته و رئيس و مدير كارخانه و شركت هيچيك از آنها نباشد بلكه شخص ثالثى باشد اما صادق بودن هر دو محال است و اين همان ضدين است كه از نظر منطق اجتماعشان محال و ارتفاعشان امكان پذير ميباشد.

    (2) گروهى از مهاجرين و انصار از بيعت ابوبكر تخلف كردند و بعلى عليه السلام رو آوردند،آنگاه از عده‏اى مانند سلمان و زبير و عمار و اباذر و مقداد و عباس بن عبد المطلب و ديگران نام مى‏برد.

    (3) امام من سلونى گفت امام تو اقيلونى دو لفظ است اين و زين منطق توان بشناخت هر يك را

    (4) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد اول.

    (5) ينابيع المودة ص 74

    (6) ترجمه اين بيت و ابيات ديگرى از قصيده خامسه در صفحات قبلى نگاشته شده است

    (7) ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 20 حديث 4

    (8) علماء و مفسرين عامه مانند زمخشرى و سيوطى و ديگران نوشته‏اند كه روزى عمر گفت هر كس مهر زنان را زيادتر از چهار صد درهم بكند آن زيادتى را ميگيرم و به بيت المال ميدهم زنى از پشت پرده صدا زد اى عمر سخن تو خلاف قول خداست كه(در سوره نساء) فرمايد و ان اردتم استبدال زوج مكان زوج و اتيتم احديهن قنطارا فلا تأخذوا منه شيئا.عمر درمانده و مبهوت شد و گفت كلكم افقه من عمر حتى المخدرات فى الحجال.

    (9) پيغمبر شناخته شده جلد 1 ص 110 نقل بمعنى.

    موضوعات: دو دليل عقلى و اصولى جانشینی امام علیی علیه السلام  لینک ثابت

     [ 09:35:00 ب.ظ ]  



      علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را ...

    علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را

    که به ماسوا فکندي همه سايه‌ي هما را

    دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين

    به علي شناختم به خدا قسم خدا را

    به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

    چو علي گرفته باشد سر چشمه‌ي بقا را

    مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ

    به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

    برو اي گداي مسکين در خانه‌ي علي زن

    که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را

    بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من

    چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا

    بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب

    که علم کند به عالم شهداي کربلا را

    چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان

    چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را

    نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

    متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را

    بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت

    که ز کوي او غباري به من آر توتيا را

    به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت

    چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را

    چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان

    که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

    چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم

    که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را

    «همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي

    به پيام آشنائي بنوازد و آشنا را»

    ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب

    غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا

    شهريار

    موضوعات: علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را  لینک ثابت

     [ 09:31:00 ب.ظ ]  



      آيات نازله در باره على عليه السلام ...


    آيات نازله در باره على عليه السلام

    انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (سوره مائده آيه 55)

    بنا بنقل مفسرين و مورخين عامه و خاصه آيات زيادى (بيش از سيصد آيه) در باره ولايت على عليه السلام و فضائل و مناقب آنحضرت در قرآن كريم آمده است كه نقل همه آنها از عهده اين كتاب خارج است لذا ما در اينجا فقط بنقل چند مورد از كتب معتبره اهل سنت اشاره مينمائيم كه جاى چون و چرا براى آنان باقى نماند.

    1ـ آيه تبليغـابو اسحق ثعلبى در تفسير خود و طبرى در كتاب الولاية و ابن صباغ مالكى و همچنين ديگران نوشته‏اند كه آيه تبليغ يعنى آيه 67 سوره مائده يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك…در باره على عليه السلام نازل شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على را گرفت و فرمود:من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم و ال من والاه…. (1)

    چون در باره نزول اين آيه و جريان غدير خم در فصل ششم بخش يكم توضيحات كافى داده شده لذا در اينجا از تكرار آن صرفنظر ميشود.

    2ـ آيه ولايتـعموم مفسرين و محدثين مانند فخر رازى و نيشابورى و زمخشرى و ديگران از ابن عباس و ابوذر و سايرين نقل كرده‏اند كه روزى سائلى در مسجد از مردم سؤال نمود و كسى چيزى باو نداد،على عليه السلام كه مشغول نماز و در حال ركوع بود با انگشت دست راست اشاره بسائل نمود و سائل متوجه شد وآمد انگشتر را از دست او خارج نمود و آيه انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (2) .نازل گشت يعنى ولى و صاحب اختيار شما فقط خدا و رسول او و مؤمنينى هستند كه نماز را بر پا ميدارند و در حال ركوع زكوة ميدهند. (اگر چه مؤمنين را بصيغه جمع آورده كه در حال ركوع صدقه ميدهند ولى در خارج مصداق واقعى آن منحصر بفرد بوده و على عليه السلام ميباشد،بعضى هم گفته‏اند چون ائمه ديگر نيز داراى مقام ولايت بوده و اولاد معصومين على عليه السلام ميباشند لذا بصيغه جمع قيد شده است.) .

    در آنحال رسول اكرم صلى الله عليه و آله از سائل پرسيد آيا كسى بتو چيزى داد؟سائل ضمن اشاره بعلى عليه السلام عرض كرد اين انگشتر را او بمن داد (3) .

    علماى اهل سنت با اينكه بنزول اين آيه در باره ولايت على عليه السلام اقرار دارند اما بعضى از آنها مانند ابن حجر و غيره در اينجا طفره رفته و ميگويند كلمه ولى بمعنى دوست و ناصر است نه بمعنى اولى بتصرف در صورتيكه از ظاهر كلام كاملا معلوم است كه ولى بمعنى زعيم و صاحب اختيار است زيرا آيه شريفه با انما كه افاده حصر ميكند شروع شده است يعنى صاحب اختيار و اولى بتصرف شما فقط خدا و رسول او و كسى است كه در حال ركوع صدقه داده است اگر ولى بمعنى دوست باشد انحصار آن بخدا و رسول او و شخص راكعى كه صدقه داده است بى معنى و دور از منطق خواهد بود چون در اينصورت مؤمنين جز خدا و رسول و على عليه السلام دوست ديگرى نخواهند داشت در حاليكه مؤمنين همه دوست و ناصر يكديگرند و دوستى چيزى نيست كه خداوند آنرا در انحصار خود و اوليائش قرار دهد،در اين مورد حسان بن ثابت حضرت امير عليه السلام را مدح كرده و چنين گويد:

    فانت الذى اعطيت اذ كنت راكعا
    فدتك نفوس القوم يا خير راكع‏
    فانزل فيك الله خير ولاية
    و بينها فى محكمات الشرايع (4)

    يعنى تو آن كسى هستى موقعيكه در ركوع بودى بخشش نمودى پس جانهاى مردم فداى تو باد اى بهترين ركوع كننده.خداوند هم در شأن تو بهترين ولايت را نازل كرد و آنرا در قرآن كريم ضمن شرايع محكم دين بيان فرمود و معلوم و واضح است كه مقصود از بهترين ولايت همان زعامت و رهبرى است نه يارى و دوستى و معانى ديگر.

    3ـ آيه يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول.و اولى الامر منكم (5) .

    (اى مؤمنين خدا و رسول او صاحبان امر از خودتان را اطاعت كنيد) .شيخ سليمان بلخى و ديگران نوشته‏اند كه اين آيه در باره امير المؤمنين نازل شده و منظور از اولى الامر ائمه عليهم السلام از اهل بيت‏اند. (6)

    اهل سنت هر رئيس و زعيمى را كه نسبت بمسلمين رياست داشته باشد اولوـالامر گويند و اطاعت او را بموجب اين آيه واجب ميدانند ولى اين قول بهيچوجه صحيح نميباشد زيرا در اينصورت بايد اطاعت معاويه و يزيد و عبد الملك و متوكل عباسى و امثال آنها كه ستمگر و فاسق بودند بر مردم واجب باشد در صورتيكه آيات ديگرى هست كه خداوند از اطاعت چنين اشخاصى نهى فرموده است چنانكه فرمايد:و لا تطيعوا امر المسرفين،الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون (7) .

    (امر اسراف كنندگان را كه در روى زمين فساد نموده و اصلاح نميكنند اطاعت نكنيد) بنا بر اين اطاعت آن اولوا الامرى واجب است كه پاك و معصوم بوده و دستورات وى همان اوامر و نواهى خدا و پيغمبر باشد و چنين كسانى جز على (ع) و يازده فرزندش‏كه جانشينان پيغمبر اكرم‏اند كس ديگرى نميباشد چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:انا و على و الحسن و الحسين و تسعة من ولد الحسين مطهرون معصومون (8) .

    يعنى من و على و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين پاك و معصوم هستيم.

    4ـ آيه مباهلهـگروهى از نصاراى نجران در مدينه خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمده و در باره موضوعات متفرقه و خلقت حضرت عيسى عليه السلام از آنجناب مطالبى پرسيدند و چون در مباحثه راه مغالطه مى‏پيمودند آيه مباهله نازل شد كه:

    فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابنائكم و نساءنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين (9) .

    يعنى اى پيغمبر هر كس با تو در امر عيسى پس از آنكه ترا در باره او علم و اطلاعى حاصل شد مجادله كند بگو بيائيد تا ما و شما پسران و زنان و نزديكان خود را كه بمنزله خود ما هستند بخوانيم و سپس بدرگاه خدا ناله و نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.

    بدينطريق رسول اكرم صلى الله عليه و آله آنها را بمباهله دعوت فرمود و فرادى آنروز نصارا با علماى خود بيرون آمده و اسقف نصارا بدانها گفت اگر محمد صلى الله عليه و آله با نزديكان و اقوامش بيايد مباهله نكنيد (زيرا اگر او بر حق نباشد نزديكانش را در معرض نفرين و بلا نميآورد) و اگر با اصحاب و مسلمين بيايد مباهله كنيد در آنحال پيغمبر اكرم با على و فاطمه و حسنين عليهم السلام حاضر شد اسقف پرسيد اينها كيستند؟گفتند آن جوان پسر عم و داماد اوست و آن زن يگانه دختر مورد علاقه اوست و آندو كودك هم نواده‏هاى او هستند .اسقف گفت بخدا سوگند من چهره‏هائى مى‏بينم كه اگر از خدا بخواهند كوهها را از جا ميكند خوبست از مباهله خود دارى كنيد و با او مصالحه نمائيد لذا گفتند يا ابا القاسم ما مباهله نميكنيم و حاضر بمصالحه هستيم حضرت نيز پذيرفت.

    ابن ابى الحديد و ابن مغازلى و ديگران نوشته‏اند كه منظور از ابنائنا حسنين و مقصود از نسائنا فاطمه و منظور از انفسنا على عليه السلام ميباشد (10) .

    بنا بر اين در اين آيه خداوند حضرت امير را از شدت اتحاد نفسانى با پيغمبر (البته بطور مجاز) نفس پيغمبر خوانده است.

    5ـ آيه تطهيرـدر تفسير طبرى و فخر رازى و همچنين در كتب ديگر اهل سنت نقل شده است كه آيه تطهير:انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (11) .در خانه‏ام سلمه بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده و آنحضرت فاطمه و حسنين و على عليهم السلام را جمع كرد سپس گفت:اللهم هؤلاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا (خدايا اينها اهل بيت من هستند پليدى را از اينها دور گردان و بتطهير خاصى پاكشان فرما) ام سلمه گفت يا رسول الله من هم جزو آنها هستم؟حضرت فرمود تو جاى خود دارى و زن خوبى هستى (اما مقام اهل بيت مرا ندارى.) (12)

    برخى از علماى اهل سنت مانند زمخشرى و غيره گفته‏اند كه اين آيه در مورد زنان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده است زيرا صدر و ذيل آيه در باره آنها است!

    پاسخ اينست كه اگر اين آيه در باره زوجات پيغمبر صلى الله عليه و آله بود ضمير مخاطب بصيغه جمع مؤنث ميآمد و آيه چنين ميشد ليذهب عنكن الرجس و يطهركن تطهيرا زيرا بكار بردن صيغه مذكر در جمع مؤنث بر خلاف قواعد زبان عرب و بكلى غلط است و علت اينكه با وجود حضرت زهرا عليها السلام در آن انجمن‏ضمير مخاطب را جمع مذكر آورده است از جهت تغليب است همچنانكه در آيه 73 سوره هود نيز با اينكه مخاطب زن است (ساره) ولى چون ابراهيم در رأس آن خاندان قرار گرفته از نظر تغليب ضمير جمع مذكر آمده استـقالوا اتعجبين من امر الله رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت…و گذشته از اين همه جا منظور از اهل بيت،على و فاطمه و حسنين عليهم السلام‏اند نه كسان ديگر زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله فقط بآنها اهل بيت خطاب ميكرد چنانكه در كتب معتبره از انس بن مالك نقل شده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله براى نماز صبح كه ميرفت مدت ششماه از در خانه فاطمه عليها السلام عبور ميكرد و آنها را صدا ميزد و ميفرمود الصلوة يا اهل البيت و آنگاه اين آيه را تلاوت ميفرمود انما يريد الله… (13)

    همچنين پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه اين آيه در باره پنج نفر نازل شده است در باره من و على و حسن و حسين و فاطمه (14) .

    در كتاب قاموس الصحيفه از صاحب رياض السالكين نقل شده است كه جمهور علماء عامه گفته‏اند زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله جزو اهل بيت او ميباشند و من بحديثى برخوردم كه سيوطى در كتاب (الجامع الصغير) از ابن عساكر از واثله نقل كرده كه مضمونش صراحت دارد بر عقيده مذهب اماميه كه زنهاى آنحضرت در شمار اهل بيتش نيستند و آن گفتار او است كه (بدخترش) فرمود نخستين كسى كه از اهل بيت من بمن ملحق ميشود توئى اى فاطمه و اول كسى كه از زنانم بمن ملحق ميشود زينب است (15) .

    6ـ بنقل علماء و مورخين فريقين چون آيات سوره برائت در مورد عهد شكنى‏و مذمت مشركين نازل گرديد رسول اكرم صلى الله عليه و آله آيات اوائل سوره مزبور را بابو بكر داد كه بمكه برده و در موسم حج بمشركين ابلاغ نمايد،پس از آنكه ابو بكر براه افتاد و قدرى راه رفت جبرئيل نازل شد و ضمن ابلاغ سلام خداوند به پيغمبر صلى الله عليه و آله عرض كرد خداوند فرمايد:لا يؤديها عنك الا انت او رجل منك.يعنى كسى از جانب تو اداء رسالت ننمايد مگر خودت يا مردى كه از خودت باشد.

    رسول خدا صلى الله عليه و آله فورا على عليه السلام را طلبيد و فرمود شتر مرا سوار شو و دنبال ابو بكر برو هر كجا باو رسيدى آيات را از او بگير و بمكه ببر و بمشركين قرائت كن،حضرت امير فورا حركت كرد و در راه بابوبكر رسيد و آيات را از او گرفته و بمكه برد و ابو بكر خدمت پيغمبر مراجعت نمود و در حاليكه از اين امر محزون و متأسف بود عرض كرد يا رسول الله مگر در باره من چيزى نازل شده حضرت فرمود خداى تعالى دستور داد كه آيات را كسى ببرد كه از خود من باشد و من هم على را براى انجام اين مأموريت اعزام نمودم (16) .

    در اينجا سه مطلب مورد توجه و بررسى است:

    اول اينكه على عليه السلام از خود پيغمبر صلى الله عليه و آله است و ابو بكر چنين خصوصيتى را ندارد.

    دوم اينكه خداى تعالى ابو بكر را براى ابلاغ چند آيه در يك شهر شايسته نديد و به پيغمبرش دستور داد كه براى اينكار على عليه السلام را بفرستد در اينصورت چگونه حزب سقيفه چنين كسى را براى جانشينى پيغمبر انتخاب كردند كه با تمام احكام قرآن در تمام شهرهاى اسلامى خلافت نمايد؟

    سوم اينكه اعزام ابو بكر در وهله اول و عزل او در وهله ثانى و نصب على (ع) بجاى وى براى اثبات و نشاندادن فضيلت و شايستگى على عليه السلام بود زيرا اگر از اول آنحضرت بچنين مأموريتى منصوب ميشد بنظر همه عادى ميآمد و چندان‏اهميتى نداشت ولى وقتى ابو بكر براه افتاد و سپس على عليه السلام بدان سمت گمارده شد اين امر دليل بر فضيلت و شايستگى على عليه السلام براى جانشينى پيغمبر و انجام وظائف او ميباشد.

    7ـ آيه مودتـقل لا اسألكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (17) .

    (اى پيغمبر در برابر زحمات تبليغ رسالت بمردم) بگو من از شما اجر و مزدى نميخواهم مگر دوستى نزديكانم را.

    زمخشرى در تفسير كشاف و گنجى شافعى در كفاية الطالب و ديگران نوشته‏اند كه چون آيه مزبور نازل شد به پيغمبر صلى الله عليه و آله گفتند يا رسول الله:و من قرابتك هؤلاء الذين وجبت علينا مودتهم؟قال على و فاطمة و ابناهما (18) .

    يعنى نزديكان شما كه دوستى آنها بر ما واجب است چه كسانى‏اند؟فرمود على و فاطمه و دو پسرشان.

    8ـ آيه قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب (19) .

    كافران رسالت پيغمبر اكرم را انكار كرده و گفتند تو پيغمبر نيستى اين آيه در پاسخ آنان بحضرتش نازل شد كه بگو (من براى رسالت خود دو شاهد دارم يكى) خدا است كه براى شهادت ميان من و شما كافى است و ديگرى كسى است كه علم كتاب در نزد اوست.ثعلبى در تفسير آيه مزبور مينويسد آنكه علم كتاب در نزد اوست على بن ابيطالب است (20) .

    همچنين ابو سعيد خدرى گويد از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم آنكس كه علم كتاب در نزد اوست كيست؟فرمود آنكس برادرم على بن ابيطالب است (21) .

    شيخ سليمان بلخى از ابن عباس نقل ميكند كه گفت آنكه علم كتاب در نزداوست على عليه السلام است زيرا او بتفسير و تأويل و ناسخ و منسوخ آن عالم بود (22) .

    9ـ آيه افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه (23) ….

    آيا كسيكه (رسول خدا صلى الله عليه و آله براى صحت گفتار خود) حجتى (قرآن) از طرف پروردگار خود داشته و پشت سر او شاهد و گواهى از خود او باشد….

    در اين آيه نيز مفسرين و مورخين عامه و خاصه نوشته‏اند كه منظور از شاهد و گواهى از خود پيغمبر على عليه السلام است (24) .

    ابراهيم بن محمد حموينى در كتاب فرائد السمطين از ابن عباس نقل ميكند كه اين آيه در شأن على عليه السلام است و احدى با او در آن شريك نيست و خوارزمى هم در مناقب خود مينويسد كه عمرو عاص در نامه‏اى كه بمعاويه نوشته بود اشاره بآياتى در شأن على عليه السلام كرده بود كه از جمله آنها آيه مزبور بوده است (25) .

    10ـ آيه الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (26) .

    كسانيكه اموالشان را در شب و روز و نهانى و آشكارا انفاق ميكنند براى آنان در نزد پروردگارشان پاداشى است و آنان خوف و اندوهى ندارند.

    خوارزمى و ثعلبى و مالكى و ابو نعيم و ديگران از ابن عباس نقل كرده‏اند كه على عليه السلام چهار درهم داشت يكى را شب (در راه خدا) صدقه داد و يكى را روز و يكى را پنهانى و يكى را آشكارا آنگاه اين آيه در باره او نازل گرديد (27) .

    11ـ آيه و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (28) .و از مردم كسى هست كه جان خود را ميفروشد (بذل ميكند) در راه بدست آوردن رضاى خدا.

    ثعلبى در تفسير خود از ابن عباس روايت ميكند كه در شب هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام در فراش وى خوابيد و اين آيه در شأن آنحضرت نازل گرديد (29) .

    12ـ آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية (30) .

    كسانيكه ايمان آورده و اعمال نيكو انجام دادند آنان بهترين مردمند.

    مقاتل بن سليمان از ضحاك از ابن عباس نقل كرده است كه اين آيه در شأن على عليه السلام و اهل بيت او نازل شده است (31) .

    13ـ وقفوهم انهم مسئولون (32) .آنها را نگهداريد كه مورد سؤال خواهند بود.

    ابو سعيد خدرى از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل ميكند كه آنچه مورد سؤال خواهد بود ولايت على بن ابيطالب است (33) .

    14ـ آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا (34) .كسانى كه ايمان آورده و عمل‏هاى نيك انجام دادند بزودى خداوند دوستى آنها را در دلهاى مردم قرار ميدهد.

    گنجى شافعى از قول خوارزمى مينويسد كه على عليه السلام فرمود مردى مرا ملاقات كرد و گفت يا ابا الحسن بدانكه بخدا من ترا در راه خدا دوست دارم على عليه السلام فرمود من برسول خدا صلى الله عليه و آله مراجعه كرده و سخن‏آنمرد را باو خبر دادم.پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود شايد در باره او احسان و نيكى نموده‏اى،گفتم بخدا من در باره او احسانى نكرده‏ام،رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود خدا را سپاس كه دلهاى مؤمنين را بدوستى تو واد داشته است آنگاه آيه بالا نازل شد (35) .

    15ـ آيه و اعتصموا بحبل الله جميعا (36) .و همگى بريسمان خدا چنگ زنيد.

    صاحب كتاب مناقب الفاخرة از عبد الله بن عباس روايت كرده است كه ما در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم عربى آمد و عرض كرد يا رسول الله شنيدم كه ميفرمودى اعتصموا بحبل الله حبل خدا كدام است كه باو تمسك جوئيم؟رسول خدا صلى الله عليه و آله دست خود را بر دست على عليه السلام زد و فرمود باين شخص تمسك جوئيد كه اين حبل المتين است (37) .

    16ـ آيه انما انت منذر و لكل قوم هاد (38) هر آينه تو بيم دهنده‏اى و براى هر قومى هدايت كننده‏اى است.از طريق اهل سنت هفت حديث نقل شده است كه مقصود از منذر پيغمبر صلى الله عليه و آله و از هادى على عليه السلام ميباشد از جمله مالكى در فصول المهمه مينويسد كه چون آيه مزبور نازل شد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:انا المنذر و على الهادى و بك يا على يهتدى المهتدون.

    يعنى من انذار كننده‏ام و على هدايت كننده و بوسيله تو يا على هدايت يافتگان هدايت مى‏يابند (39) .

    17ـ آيه و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد امنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام (40) .زمانيكه ابراهيم (بدرگاه خداى تعالى دعا كرد) و گفت پروردگارا اين شهر را (مكه) محل امن قرار بده و من و فرزندانم را از بت پرستى دور گردان.

    ابن مغازلى شافعى بسند خود از عبد الله بن مسعود نقل ميكند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود دعاى ابراهيم كه عرض كرد پروردگارا من و فرزندانم را از بت پرستى دور گردان بمن و على منتهى شد كه هيچيك از ما هرگز به بت سجده نكرديم در نتيجه خداوند مرا نبى و على را وصى قرار داد (41) .

    18ـ آيه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهير (42) .

    البته خدا و جبرئيل و صالح مؤمنين يارى كننده او (پيغمبر صلى الله عليه و آله) هستند و فرشتگان پس از نصرت خدا پشتيبان اويند.مفسرين و علماى بزرگ اهل سنت نوشته‏اند كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود در آيه مزبور منظور از صالح المؤمنين على بن ابيطالب است (43) .

    19ـ آيه لا يستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة اصحاب الجنة هم الفائزون (44) .يعنى دوزخيان با بهشتيان برابر نيستند اصحاب بهشت آنانند كه رستگار هستند.

    موفق بن احمد بسند خود از جابر روايت كرده است كه گفت ما در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم كه على عليه السلام داخل شد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود قسم بآنكه جان من در دست اوست كه اين مرد و شيعه‏اش در روز قيامت رستگارانند (45) .

    20ـ آيه و تعيها اذن واعية (46) .و نگهدارد،آن پند را گوش نگاهدارنده.

    طبرى و سيوطى در تفسير خودشان نوشته‏اند كه وقتى آيه مزبور نازل شد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد خدايا آنگوش را گوش على قرار بده و على عليه السلام فرمود از آنگاه چيزى نشنيدم كه فراموش كرده باشم (47) .

    21ـ آيه افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستون (48) آيا كسى كه مؤمن است مانند كسى است كه فاسق است (اين دو) در نزد خدا يكسان نيستند.

    ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و ابن كثير در تفسير خود و خطيب بغدادى در تاريخ بغداد و ديگران نوشته‏اند كه وليد بن عقبه در مقام مفاخره بعلى عليه السلام گفت من از تو زبانم گوياتر و نيزه‏ام تيزتر و در جنگ شجاع‏ترم!على عليه السلام فرمود ساكت شو اى فاسق.آنگاه خدا بتصديق كلام آنحضرت آيه مزبور را نازل فرمود (49) .

    22ـ القيا فى جهنم كل كفار عنيد (50) .بيفكنيد در دوزخ هر نا سپاس ستيزه جو را.

    حاكم حسكانى در شواهد التنزيل بسند خود از ابو سعيد خدرى نقل ميكند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود چون روز قيامت شود خداى تعالى بمن و على ميفرمايد هر كس دشمن شما است او را در آتش بيفكنيد و هر كه دوست شما است او را داخل بهشت گردانيد و اينست فرموده خداى تعالى القيا فى جهنم كل كفار عنيد (51) .

    23ـ آيه و اركعوا مع الراكعين (52) و ركوع كنيد با ركوع كنندگان.موفق بن احمد و ابو نعيم اصفهانى باسناد خود از ابن عباس نقل كرده‏اند كه اين آيه در خصوص پيغمبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام نازل شده و آنها اول كسى بودند كه نماز گزاردند و ركوع كردند (53) .

    24ـ آيه ثم لتسألن يومئذ عن النعيم (54) .آنگاه در آنروز از نعمتها پرسيده شوند.

    ابو نعيم و حاكم حسكانى بسند خود از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده‏اند كه فرمود مقصود از نعيم در اين آيه ولايت امير المؤمنين و ما است كه از آن پرسيده خواهد شد (55) .

    25ـ آيه سأل سائل بعذاب واقع (56) .خواست سؤال كننده‏اى عذابى را كه واقع شد.

    ثعلبى و ابن صباغ و ديگران نوشته‏اند كه چون در روز 18 ذيحجه رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را بجانشينى خود منصوب نموده و فرمود من كنت مولاه فهذا على مولاه .حارث بن نعمان پس از شنيدن اين خبر خدمت آنحضرت آمد و گفت ما را بشهادت يگانگى خدا و نبوت خود از جانب خدا امر كردى قبول نموديم و سپس به نماز و زكوة و حج و جهاد و روزه دستور دادى پذيرفتيم باينها قناعت نكردى در آخر كار اين جوان را كه پسر عموى تست بولايت نصب كردى آيا اين كار از جانب تست يا بدستور خدا است؟رسول اكرم فرمود قسم بخدائى كه جز او خدائى نيست كه اين امر بدستور خدا است حارث بن نعمان در حاليكه بسوى ناقه خود ميرفت گفت خدايا اگر اين مطلب صحيح است بر ما از آسمان سنگ بفرست يا بعذابى دردناك معذب گردان هنوز بناقه‏اش نرسيده بود كه سنگى از آسمان بر سرش افتاد و فورا هلاكش نمود آنگاه اين آيه نازل شد كه‏سأل سائل بعذاب واقع (57) .

    آياتى كه در باره ولايت و فضائل على عليه السلام نازل شده خيلى بيش از اينها است و ما براى نمونه فقط به 25 آيه از آنها اشاره نموديم و بطوريكه مفسرين و محدثين نوشته‏اند متجاوز از سيصد آيه در باره امامت و مناقب آنحضرت در قرآن وجود دارد چنانكه گنجى شافعى و ثعلبى بسند خود از ابن عباس نقل كرده‏اند كه نزلت فى على بن ابى طالب اكثر من ثلاثمائة آية (58) .

    اكنون بايد از آقايان (اهل سنت) پرسيد با وجود اينهمه آيات كه دلالت بر ولايت و برترى على عليه السلام دارد و خود شما در صورت مراجعه بكتب معتبرهـتان صحت اين مطلب را خواهيد پذيرفت چگونه ابو بكر را بجاى على عليه السلام خليفه ميدانيد آيا سخن و عقيده شما در اينمورد موضوع كوسه و ريش پهن نيست؟

    در خاتمه اين فصل از تذكر اين مطلب ناگزير است كه ممكن است بنظر بعضى چنين برسد كه خداوند چرا صريحا نام على عليه السلام را در قرآن نياورده كه او جانشين پيغمبر است تا مسلمين دچار اختلافات نشوند؟

    پاسخ اين اشكال يا اعتراض اينست كه اولا موضوع ولايت على عليه السلام مورد آزمايش است و بايستى مردم بوسيله آن آزمايش شوند چنانكه از جمله آياتى كه مؤيد اين مطلب است آيه شريفه الم أحسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون (59) ؟ (آيا مردم چنين پندارند كه با گفتن اينكه ايمان آورديم رها كرده شوند و آنان آزمايش نخواهند شد؟) كه بنا بنقل علماء و مفسرين عامه و خاصه ولايت على عليه السلام است كه مورد آزمايش مسلمين قرار گرفته است (60) .

    ثانيا بفرض اينكه نام على عليه السلام نيز در قرآن ذكر ميشد باز مردم از روى‏حب جاه و طمع دنيوى با آن مخالفت ميكردند همچنانكه با برخى از آيات قرآن مخالفت نمودند كه در فصول آتى بدين مطلب اشاره خواهد شد.

    ثالثا قرآن كريم شامل احكام كلى است و جزئيات آن بوسيله پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله توضيح داده شده است و اصل ولايت و امامت هم چنانكه در اين فصل گذشت در چندين آيه با قرائن روشن گفته شده و نبى اكرم نيز طبق بياناتى مضمون و مفاد آنها را كه بر على عليه السلام تطبيق ميكرد بمردم ابلاغ نموده است و اين مطلب را علماء و مفسرين اهل سنت نيز قبول دارند ولى عملا با آن مخالفت ميكنند.

    پى‏نوشتها:

    (1) شواهد التنزيل جلد 1 ص 189ـفصول المهمه ص 27

    (2) سوره مائده آيه 55

    (3) كفاية الطالب ص 250ـمناقب خوارزمى ص 178ـتفسير طبرى جلد 6 ص 165ـتفسير رازى جلد 3 ص 431 و كتب ديگر.

    (4) كشف الغمه ص 88

    (5) سوره نساء آيه 59

    (6) ينابيع المودة ص 114ـشواهد التنزيل جلد 1 ص 149ـغاية المرام باب 58

    (7) سوره شعراء آيه 151ـ 152

    (8) ينابيع المودة ص 445

    (9) سوره آل عمران آيه 61

    (10) مناقب ابن مغازلى ص 263ـكفاية الخصام ص 309ـفصول المهمه ص 8

    (11) سوره احزاب آيه 33ـاراده خدا است كه از شما اهل بيت پليدى را دور كند و شما را بتطهير خاصى پاك گرداند.

    (12) كفاية الطالب ص 372ـتفسير فخر رازى جلد 6 ص 783

    (13) شواهد التنزيل جلد 2 ص 11

    (14) تفسير ابن جرير طبرى جلد 22 ص 5

    (15) قاموس الصحيفه ص 25ـاين كتاب اخيرا بوسيله جناب حجة الاسلام حاجى سيد ابو الفضل حسينى بسبك جالب و زيبا در شرح لغات صحيفه سجاديه تأليف شده و تعليقات او اضافاتى نيز از نظر نقل حديث و مطالب سودمند با استفاده از منابع ارزنده در آن منظور گرديده است مطالعه اين كتاب نفيس براى محققين و اهل علم توصيه ميشود.

    (16) ذخائر العقبى ص 69ـكفاية الطالب ص 242ـينابيع الموده ص 88ـارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 17

    (17) سوره شورى آيه 23

    (18) كفاية الطالب ص 91ـتفسير كشاف جلد 2 ص 339ـذخائر العقبى ص 25

    (19) سوره رعد آيه 13

    (20) غاية المرام باب 126

    (21) شواهد التنزيل جلد 1 ص 307

    (22) ينابيع المودة ص 104

    (23) سوره هود آيه 17

    (24) تفسير ابو الفتوح رازىـينابيع المودة ص 99

    (25) غاية المرام باب 128

    (26) سوره بقره آيه 274

    (27) مناقب ابن مغازلى ص 280ـذخائر العقبى ص 88

    (28) سوره بقره آيه 207

    (29) ينابيع المودة ص 92ـكفاية الطالب ص 239

    (30) سوره بينة آيه 8

    (31) غاية المرام باب 94 حديث 9

    (32) سوره و الصافات آيه 24

    (33) شواهد التنزيل جلد 1 ص 107ـصواعق المحرقه ص 89

    (34) سوره مريم آيه 96

    (35) كفاية الطالب ص 249ـمناقب خوارزمى ص 188ـالغدير جلد 2 ص 56

    (36) سوره آل عمران آيه 103

    (37) كفاية الخصام ص 343

    (38) سوره رعد آيه 7

    (39) فصول المهمه ص 122

    (40) سوره ابراهيم آيه 35

    (41) مناقب ابن مغازلى ص 276

    (42) سوره تحريم آيه 4

    (43) شواهد التنزيل جلد 2 ص 255ـصواعق محرقه ص 144

    (44) سوره حشر آيه 20

    (45) كفاية الخصام ص 422

    (46) سوره الحاقة آيه 12

    (47) مناقب ابن مغازلى ص 265

    (48) سوره سجده آيه 18

    (49) غاية المرام باب 152ـمناقب ابن مغازلى ص 324

    (50) سوره ق آيه 24

    (51) شواهد التنزيل جلد 2 ص 190

    (52) سوره بقره آيه 43

    (53) غاية المرام باب 176

    (54) سوره تكاثر آيه 8

    (55) غاية المرام باب 48ـشواهد التنزيل جلد 2 ص 368

    (56) سوره معارج آيه 1

    (57) فصول المهمه ص 26ـكفاية الخصام ص 488

    (58) كفاية الطالب ص 231ـصواعق محرقه ص 76ـينابيع المودة ص 126

    (59) سوره عنكبوت آيه 1

    (60) شواهد التنزيل جلد 1 ص 438ـغاية المرام باب .125

    موضوعات: آيات نازله در باره على عليه السلام  لینک ثابت

     [ 09:28:00 ب.ظ ]  



      ايمان و عبادت على عليه السلام ...


    ايمان و عبادت على عليه السلام

    لم اعبد ربا لم اره.(على عليه السلام)

    حقيقت عبادت تعظيم و طاعت خدا و چشم پوشى از غير اوست،بزرگترين فضيلت نفس ستايش مقام الوهيت و تقرب جستن بساحت قدس ربوبى است،عبادت اگر با شرايط خاص خود انجام شود مقام بسيار بزرگ و افتخار آميزى است چنانكه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بوسيله كلمه عبد تجليل شده و قبل از عنوان رسالت عبوديت او قيد گرديده است:

    اشهد ان محمدا عبده و رسوله.

    براى سير مراتب كمال بهترين وسيله پيشرفت،تهذيب و تزكيه نفس است كه راه عملى آن با عبادت حقيقى صورت ميگيرد.انجام عبادت تنها براى رفع تكليف نيست بلكه وسيله نمو عقل،و موجب تعديل و تنظيم قواى وجودى است كه نفس را از آلودگيهاى مادى باز ميدارد،بهترين وجه عبادت انجام امرى است كه بدون ريا و سمعه بوده و صرفا براى خدا باشد و در اين شرايط است كه صفت تقوى ظهور ميكند و بدون آن انجام عبادات مقبول نيفتد.

    تقوى و ورع انحراف از جهان مادى و فانى بوده و توجه بعالم روحانيت و بقاء است و ايمانيكه بزيور تقوى آراسته شود ايمان حقيقى است و در اثر اخلاص در عبادات،شخص را بمرحله يقين ميرساند.

    با توجه بنكات معروضه،على عليه السلام در ايمان و تقوى و زهد و عبادت و يقين منحصر بفرد بود در اينمورد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:لو ان السموات و الارض وضعتا فى كفة و وضع ايمان على فى كفة لرجح ايمان على (1) .

    يعنى اگر آسمانها و زمين در يك كفه ترازو و ايمان على در كفه ديگر گذاشته شوند بطور حتم ايمان على بر آنها فزونى ميكند.

    على عليه السلام با عشق و حب قلبى خدا را عبادت ميكرد زيرا عبادت او براى رفع تكليف نبود بلكه او محب حقيقى بود و جز جمال دلرباى حقيقت چيزى در نظرش جلوه‏گر نميشد.

    على عليه السلام در تقواى دينى و عبادت چنان كوشا بود كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در پاسخ كسانى كه از تندى على عليه السلام در نزد وى گله ميكردند فرمود:على را ملامت نكنيد زيرا او شيفته خدا است (2) !

    على عليه السلام هنگاميكه مناجات ميكرد و مشغول نماز ميشد گوشش نمى‏شنيد و چشمش نميديد و زمين و آسمان،دنيا و مافيها از خاطرش فراموش ميشد و با تمام وجود توجه خود را بمبدأ حقيقت معطوف ميداشت چنانكه مشهور است در يكى از جنگها پيكان تيرى بپايش فرو رفته و بقدرى دردناك بود كه نميتوانستند آنرا بيرون بياورند وقتيكه بنماز ايستاد بيرون كشيدند و او متوجه نشد!

    على عليه السلام هنگام وضو گرفتن سراپا ميلرزيد و لرزش خفيفى وجود مباركش را فرا ميگرفت و چون در محراب عبادت ميايستاد رعشه بر اندامش ميافتاد و از خوف عظمت الهى اشگ چشمانش بر محاسن شريفش جارى ميشد،سجده‏هاى او طولانى بود و سجده‏گاهش هميشه از اشگ چشم مرطوب !شاعر گويد،

    هو البكاء فى المحراب ليلا
    هو الضحاك اذا اشتد الضراب

    يعنى او در محراب عبادت بشدت گريان و در شدت جنگ خندان بود.ابو درداء كه يكى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله است گويد در شب تاريكى‏از نخلستانى عبور ميكردم آواز كسى را شنيدم كه با خدا مناجات ميكرد چون نزديك شدم ديدم على عليه السلام است و من خود را در پشت درخت مخفى كردم و ديدم كه او با خوف و خشيت تمام با آهنگ حزين مناجات ميكرد و از ترس آتش سوزان جهنم گريه مينمود و بخدا پناه برده و طلب عفو و بخشش مينمود و آنقدر گريه كرد كه بى حس و حركت افتاد!گفتم شايد خوابش برده است نزديكش رفتم چون چوب خشگى افتاده بود او را تكان دادم حركت نكرد گفتم حتما از دنيا رفته است شتابان بمنزلش رفتم و خبر مرگ او را بحضرت زهرا عليها السلام رسانيدم فرمود مگر او را چگونه ديدى؟من شرح ما وقع گفتم،فاطمه عليها السلام گفت او نمرده بلكه از خوف خدا غش نموده است (3) .

    على عليه السلام علاوه از نمازهاى واجبى نوافل را نيز انجام ميداد و هيچوقت نماز شب آنحضرت ترك نميشد حتى در موقع جنگ نيز از آن غفلت نمى‏نمود،در ليلة الهرير نزديكى‏هاى صبح بافق مينگريست ابن عباس پرسيد مگر از آنسو نگرانى داراى آيا گروهى از دشمنان در آنجا كمين كرده‏اند؟فرمود نه ميخواهم ببينم وقت نماز رسيده است يا نه!

    حضرت على بن الحسين عليهما السلام كه از كثرت عبادت و سجده‏هاى طولانى بكلمه سجاد و زين العابدين ملقب شده بود در برابر سؤال ديگران كه چرا اينقدر مشقت و رنج بر خود روا ميدارى فرمود:

    و من يقدر على عبادة جدى على بن ابى طالب؟

    كيست كه بتواند مثل جدم على عليه السلام عبادت كند؟

    ابن ابى الحديد بنحو ديگرى اين مطلب را بيان كرده و مينويسد بعلى بن الحسين عليهما السلام كه در مراسم عبادت بنهايت رسيده بود عرض كردند كه عبادت تو نسبت بعبادت جدت بچه ميزان است؟فرمود عبادت من نسبت بعبادت جدم مانند عبادت جدم نسبت بعبادت رسول خدا صلى الله عليه و آله است (4) .

    از ام سعيد كنيز آنحضرت پرسيدند كه على عليه السلام در ماه رمضان بيشتر عبادت ميكند يا در ساير ماه‏ها؟

    كنيز گفت على عليه السلام هر شب با خداى خود به راز و نياز مشغول است و براى او رمضان و ديگر اوقات يكسان است.

    وقتى كه آنحضرت را پس از ضربت خوردن از مسجد بخانه مى‏بردند نگاهى بمحل طليعه فجر افكند و فرمود اى صبح تو شاهد باش كه على را فقط اكنون(بحكم اجبار) دراز كشيده مى‏بينى!

    ابن ابى الحديد گويد عبادت على عليه السلام بيشتر از عبادت همه كس بود زيرا او اغلب روزها روزه دار بود و تمام شبها مشغول نماز حتى هنگام جنگ نيز نمازش ترك نميشد،او عالمى بود با عمل كه نوافل و ادعيه و تهجد را بمردم آموخت.

    على عليه السلام موقع نماز در برابر مبدأء وجود با دل پاك و توجه تام ميايستاد و براز و نياز مشغول ميشد عبادت و پرستش او مانند اشخاص ديگر نبود زيرا هر كسى بنا بهدف خاصى كه دارد خدا را عبادت ميكند چنانكه خود آنحضرت فرمايد:

    ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار،و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد،و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار (5) .

    يعنى گروهى از مردم خدا را از روى ميل و رغبت(باميد نعمتهاى بهشت) بندگى كردند پس اين نوع عبادت عبادت تاجران است،عده اى هم از ترس(آتش دوزخ) خدا را عبادت كردند اين هم عبادت بندگان است و گروهى ديگر خدا را براى سپاسگزارى عبادت كردند و اين عبادت آزادگان است .

    و خود آنحضرت به پيشگاه خداى تعالى عرض ميكند:

    الهى ما عبدتك طمعا للجنة و لا خوفا من النار بل وجدتك مستحقا للعبادة.

    خدايا من ترا بطمع بهشت و يا از ترس جهنم عبادت نميكنم بلكه ترا مستحق‏و سزاوار پرستش يافتم.

    هر فردى حتى هر ذير وحى بنا بغريزه حب ذات هميشه در صدد دفع ضرر و جلب منفعت است و تنها على عليه السلام بود كه عبادت را بدون جلب نفع(بهشت) و دفع ضرر(دوزخ) صرفا براى خداوند بجا ميآورد!و اينگونه خلوص در عبادت از يقين او سرچشمه ميگرفت يقينى كه بالاتر از آنرا نميتوان پيدا نمود زيرا آنجناب بمرحله نهائى يقين رسيده بود چنانكه خود فرمايد:لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا!اگر پرده برداشته شود من چيزى بيقين خود نميافزايم!

    على عليه السلام خود را مانند موجى در اقيانوس حقيقت مستغرق ساخته بود و تمام فكر و ذكر و حركات و سكنات او همه از حقيقت خواهى وى حكايت ميكرد.

    على عليه السلام در تزكيه و تهذيب نفس،و سير مراتب كماليه وجود يگانه و بى‏نظير و لوح ضميرش چون جام جهان نما بود،او به هر چه نگاه ميكرد خدا را ميديد چنانكه فرمود:

    ما رايت شيئا الا رايت الله قبله و معه و بعده.

    چيزى را نديدم جز اينكه خدا را پيش از آن و با آن و پس از آن مشاهده كردم.

    على عليه السلام ميفرمود:لم اعبد ربا لم اره.عبادت نكردم بخدائى كه او را نديدم!پرسيدند چگونه خدا را ديدى؟فرمود با چشم دل و بصيرت،نه باغ ديده ظاهرى.

    بچشم ظاهر اگر رخصت تماشا نيست‏
    نه بسته است كسى شاهراه دل‏ها را

    على عليه السلام در مقابل عظمت خدا و مبدء هستى خود را ملزم بخضوع و خشوع ميديد و دعاها و مناجاتهاى او روشنگر اين مطلب است.

    دعاى كميل كه بيكى از اصحاب خود(كميل بن زياد) تعليم فرموده است يكى از شاهكارهاى روح بلند و ايمان قوى و يقين ثابت آنحضرت است كه در فقرات آن معانى عالى و بديع در قالب الفاظى شيوا و عباراتى كاملا رسا ريخته شده است،گاهى در برابر رحمت واسعه حق سر تا پا اميد گشته و زمانى قدرت و جبروت خدا چنان بيم و هراسى در دل او افكنده است كه بى اختيار بحال تضرع و خشوع افتاده‏است.همچنين دعاى صباح و نيايشهاى ديگر وى كه هر يك حاوى مراتب سوز و گداز بيم و اميد،توجه و خلوص او ميباشد.

    وقتى ضرار بن ضمره بر معاويه وارد شد معاويه گفت على را برايم وصف كن!ضرار پس از آنكه شمه‏اى از خصوصيات اخلاقى آنحضرت را براى معاويه بيان نمود گفت شبها بيدارى او بيشتر و خوابش كم بود در اوقات شب و روز تلاوت قرآن ميكرد و جانش را در راه خدا ميداد و در پيشگاه كبريائى او اشك ميريخت و خود را از ما مستور نميداشت و كيسه‏هاى طلا از ما ذخيره نمى‏نمود،براى نزديكانش ملاطفت و بر جفا كاران تند خوئى نميكرد،موقعيكه شب پرده ظلمت و تاريكى ميافكند و ستارگان رو بافول مينهادند او را ميديدى كه در محراب عبادت دست بريش خود گرفته و چون شخص مار گزيده بخود مى‏پيچيد و مانند فرد اندوهگينى(از خوف خدا) گريه ميكرد و ميگفت اى دنيا!آيا خود را بمن جلوه داده و مرا مشتاق خود ميسازى؟هيهات مرا بتو نيازى نيست و ترا سه طلاق داده‏ام كه ديگر مرا بر تو رجوعى نيست!سپس ميفرمود آه از كمى توشه و دورى سفر و سختى راه!معاويه گريه كرد و گفت اى ضرار بس است بخدا سوگند كه على چنين بود خدا رحمت كند ابو الحسن را! (6) .

    عبادت على عليه السلام منحصر بنماز و روزه و انجام ساير فرايض مذهبى نبود بلكه تمام حركات و سكنات او عبادت بود زيرا در حديث آمده است كه(انما الاعمال بالنيات) و چون نيت آنجناب در تمام حركات و سكناتش ابتغاء مرضات الله بود لذا تمام اعمال و اقوال او در همه حال عبادت خدا محسوب ميشود و اين خود يكى از موجبات تفوق و فضيلت وى بر همگان ميباشد .

    پى‏نوشتها:

    (1) غاية المرام طبع قديم ص 509ـفضائل الخمسه جلد 1 ص .191

    (2) شيعه در اسلام نقل از مناقب خوارزمى ص 92ـتلخيص الرياض جلد 1 ص .2

    (3) امالى صدوق مجلس 18 حديث 9 با تلخيص عبارات.

    (4) ناسخ التواريخ زندگانى امام باقر عليه السلام جلد 7 ص .98

    (5) نهج البلاغه كلمات قصار

    (6) امالى صدوق مجلس 91 حديث .2

    موضوعات: ايمان و عبادت على عليه السلام  لینک ثابت

     [ 09:27:00 ب.ظ ]  



      میلادامام علی علیه السلام ...

    جايگاه علي عليه السلام درهستي

    معرفت و شناخت كامل شخصيت والاي اميرالمؤمنين علي (ع) و جايگاه او در جهان هستي در حد بشر نيست چه رسول اكرم (ص) خطاب به مولا مي فرمايد :
    يا علي لا يعرفك الاّّّ الله و انا
    اي علي! تو را هيچكس نشناخت جز خدا و من

    درابتداي خلقت، معمار آفرينش، زمين و خورشيد و ماه و بر و بحر اعلام كرد كه آفرينش شما، آفرينش همه چيز، به طفيل محبت پنج نور مقدس است.
    يا ملائكتي و سكان سماواتي اعلموا اني ما خلقت سماء مبنيه و لا ارضا محديه و لا قمرا منيرا و لا شمسا مضيئه

    و لا فلكا يدور و لا بحرا يجري و لا فلكا يسري الا في محبه هؤلاء الخمسه.

    آفرينش بر محبت اينان رقم خورد و عرصه هستي به حب ولايت آنان از عدم شكل گرفت. اگر علي (ع) نبود، آفرينش به تكوينش نمي ارزيد . نوروجود علي (ع) ، مصباح پايگاه آفرينش شد وهستي اول با وجود او شكل گرفت. هدفنامه وجود را نيز به وجود او پيوند زدند.

    لو لا كلما خلقت الا فلاك و لو لا علي لما خلقتك…

    در زيارتنامه مولي در روز غدير علي (ع) را ندا مي دهيم :
    السلامٌَُُُ عليكُُ ايها النبأ العظيم، الذي هم فيه مختلفون

    سلام برتو اي خبر بزرگ عالم! خبر بزرگ هستي. پس علي (ع) راز بزرگ خلقت است! اما در او اختلاف كردند. اين بود كه اول مظلوم عالم هم ″علي″ نام گرفت.

    روزي پيامبر اكرم (ص) در جمع صحابه بودند و جبرئيل، ملك مقرب الهي هم به شكل انساني در آن جمع حاضر بود. پيامبر به جبرائيل رو كردند و با اشاره به اميرالمؤمنين علي (ع) فرمودند: آيا او را مي شناسي؟ عرض كرد: چگونه او را نشناسم كه او در عرش مرا معلم بود و شيوه عبوديت الهي را به من تعليم فرمود. تو به آدم وقتي كه از بهشت قرب رانده شد و به زمين فراق هبوط كرد، با ذكر نام علي (ع) و اهل بيت او به درگاه الهي پذيرفته شد. نوح نام او را بر كشتي خويش حك كردو لنگرگاه كشتي اش را مسجد كوفه قرار داد. خداوند در شب معراج با حبيب خويش با صوت علي (ع) سخن گفت. قرآن كريم، علي (ع) را به منزله نقش پيامبر دانست.

    فقل تعالوا ندع ابناء نا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم (آل عمران 61)

    پيامبر فرمودند: من و علي از يك درختيم (انا و علي من ش جره واحده) و باز فرموده: (انت مني بمنزله هارون من موسي) و نيز: (انا مدينه العلم و علي بابها) همانا من شهر علمم و علي در آن است. و خطاب به مولي فرمود: (انت اخي و وصيي و وارثي) تو برادر من و وصي و وارث مني. در فرازي از دعاي ندبه پيامبر خطاب به علي مي فرمايد (لو لا انت يا علي لم يعرف المؤمنون بعدي) اي علي اگر تو نبودي مردم پس از من مؤمنان را نمي شناختند.

    در زيارت مطلقه مي خوانيم ((السالم علي ميزان الاعمال)) علي ميزان و معيار اعمال است. امام صادق (ع) در زيارت جدش عرضه مي دارد درود بر تقسيم كننده بهشت و جهنم، درود بر نعمت الهي بر نيكان :

    ((السلام علي قسيم الجنه و النار السلام علي نعمه الله علي الابرار))
    محبت علي عامل رسيدن به كمال

    در دواير مختلف هستي،‌هر شعاعي به دور محوري مي چرخد و هر پديده اي حول قطب وجودي كه وابسته به اوست، دور مي زند. امام معصوم محور هستي، قطب عالم وجود، تكيه گاه آفرينش، واسطه فيض الهي به جهان هستي و نگهدارنده كائنات باذن الله است. در اين راستا، محبت و ولايت علي (ع) مربي همه موجودات، هدايتگر آنان به سوي كمال و سبب دوام و قوام تمامي پديده ها از جمال تا انسان است. پيامبر خدا (ص) در اين رابطه بيان زيبايي مي فرمايد:

    حبًٌ عليٍٍٍّ حسنه لا تضرمعها سيئهًٌ (بحار ج 9 ص 401)

    محبت علي (ع) حسنه اي است كه با وجود آن هيچ گناهي به انسان صدمه نمي رساند.

    بر اين معنا اگر محبت علي (ع) كه نمونه كامل انسانيت و طاعت و عبوديت و اخلاق است از روي صدق و راستي باشد، مانع ارتكاب گناه مي گردد. مانند واكسني كه مصونيت ايجاد مي كند و نمي گذارد بيماري در شخص ″واكسينه شده″ راه يابد. محبت پيشوايي مانند علي (ع) كه نمونه تقوا و پرهيزكاري است آدمي راشيفته رفتار علي (ع) مي كند. فكر گناه را از سر او بدر مي برد، البته به شرطي كه محبتش صادقانه باشد . كسي كه علي (ع) را بشناسد، تقواي او را بشناسد، سوزوگداز عارفانه او را، ناله هاي نيمه شبهايش را و ساده زيستي و كار و تلاش همه جانبه اش را بداند، محال است به خلاف فرمان او كه هميشه امر به تقوي و درستي مي كرد عمل كند. يعني هر محبي به خواسته محبوبش احترام مي گذارد و فرمان او را گرامي مي دارد. فرمانبرداري از محبوب لازمه محبت صادق است.

    پس محب واقعي علي ، واله و حيران علي و عاشق و جانباز علي، رهرو راستين علي است.

     

    موضوعات: میلادامام علی علیه السلام  لینک ثابت

     [ 09:26:00 ب.ظ ]