اردیبهشت 1395
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31




 جستجو 


 موضوعات 

  • همه
  • بدون موضوع
  • شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)
  • شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)
  • پیام مقام معظم رهبری (مدظله العالی)به مناسبت آغاز سال نو
  • پیام مقام معظم رهبری (مدظله العالی)به مناسبت آغاز سال نو
  • سال نومبارک
  • دل نوشته ف متن ادبی وشعر(دراوج تنهایی ، فاطمه...آمد) بمناسبت ولادت فاطمه زهرا(س)
  • خدا در زندگی فاطمه علیهاالسلام
  • چهل حدیث گهربار از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
  • میلادباسعادت دخت نبی مکرم اسلام حضرت زهرای بتول سلام الله علیها
  • فضیلت و اعمال ماه مبارك رجب
  • فضايل و مناسبت هاي ماه رجب
  • رجب؛ ولادت اميرالمومنين عليه السلام:
  • رجب؛ ولادت اميرالمومنين عليه السلام:
  • رجب؛ ولادت اميرالمومنين عليه السلام:
  • رجب؛ ولادت اميرالمومنين عليه السلام:
  • رجب؛ ولادت اميرالمومنين عليه السلام:
  • ولادت اميرالمومنين عليه السلام:
  • احیاى ارزشها در حکومت علی (ع)
  • خانه امام علی علیه السلام درکوفه
  • شعردرمدح امام علی(علیه السلام)
  • تاج ولایت
  • میلادامام جوادعلیه السلام
  • میلادامام علی علیه السلام
  • ايمان و عبادت على عليه السلام
  • آيات نازله در باره على عليه السلام
  • علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
  • دو دليل عقلى و اصولى جانشینی امام علیی علیه السلام
  • ​ سخنى چند با اهل سنت
  • از ولادت تا وفات حضرت زینب (سلام الله علیها)
  • روزمعلم مبارک
  • روزمعلم مبارک
  • شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
  • مبعث پیامبراعظم صلی الله علیه وآله مبارکباد
  • اعیادشعبانیه برجمیع مسلمین مبارک
  • میلادباسعادت امام حسن مجتبی علیه السلام مبارکباد
  • امام زمان علیه السلام
  • میلادباسعادت امام رضاعلیه السلام مبارکباد
  • مقاله نویسی
  • شهادت امام جوادعلیه السلام
  • میلادامام هادی علیه السلام مبارکباد
  • رحلت پیامبراکرم یاشهادت؟
  • دهـــــــــــــه فجــــــــــــــربرانـــــــــــــــــقلابیون مبــــــــــــــارکــــــــــــــباد
  • مســــــــــــــابـــــــــــــــــــقه گــــــــــــروهی رشـــــــــــــــــد6
  • بانوی کرامت
  • اعمال مستحب ماه رمضان + فضایل آن
  • صلوات:ذکری با بی نهایت فضیلت و ثواب
  • معرفی کتاب
  • میلادامام حسن مجتبی مبارکباد
  • شهادت امام على (عليه السلام)   تسلیت باد
  • کتاب‌شناسی امام علی(علیه السلام)
  • دهه کرامت
  • مقام و فضیلت زیارت حضرت معصومه(سلام الله علیها)
  • یاامام رئوف ادرکنی
  • شهادت امام جوادعلیه السلام
  • عیدغدیرمبارک
  • قیام عاشورا
  • دهه فجرمبارک
  • نسل کشی درمیانمار
  • مسلمانان میانمار
  • میلادباسعادت امام علی علیه السلام برشیعیان مبارکباد
  • مبعث پیامبراعظم صلی الله علیه وآله مبارکباد
  • یاامام زمان علیه السلام
  • کالای ایرانی
  • یازینب کبری سلام الله علیها
  • یاجوادالائمه ادرکنی
  • یازهرای اطهرسلام الله علیها
  • حمایت کالای ایرانی
  • شهادت امام علی علیه تسلیت باد
  • روز جهانی قدس گرامی باد
  • شهادت امام صادق علیه السلام
  • میلادحضرت معصومه علیهاالسلام مبارکباد
  • میلادامام رضاعلیه السلام
  • یاباقرالعلوم
  • آثار و فواید تربت امام حسین (علیه السلام)
  • امام حسین علیه السلام
  • افیس 2013
  • يامام رضاعليه السلام
  • ياكريمه اهل بيت
  • ماه صفر
  • میلاد رسول خدا صلی الله علیه و آله
  • هفته کتاب
  • میلادامام صادق علیه السلام
  • قاسم سلیمانی
  • سردارحاجي زاده
  • امام موسی کاظم علیه‌السلام
  • شهادت امام صادق علیه السلام
  • راهت ادامه دارد ای برادرمن
  • راهتان پررهرو

  •  Random photo 

    بازگشت امام خميني به میهن و آغاز دهه فجر

     
      نیمه شعبان مبارک ...

    پیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشاپیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش  

                                                       نیمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه شعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان

     

                                                                                                                       مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــباد

    موضوعات: اعیادشعبانیه برجمیع مسلمین مبارک  لینک ثابت

    [دوشنبه 1395-02-27] [ 02:59:00 ب.ظ ]  





      اعیادشعبانیه برجمیع مسلمین مبارک ...

    ایام نشاط و شور امت آمد


    هنگام سرور و اخذ حاجت آمد


    در روز سه و چهار ماه شعبان


    از جانب حق سه پیک رحمت آمد


    میلاد حسین است و ابوالفضل و علی


    یعنی که سه منشأ سعادت آمد


    آن ماه که ماه حاجتش میخوانند


    ما بین دو خورشید امامت آمد


    موضوعات: اعیادشعبانیه برجمیع مسلمین مبارک  لینک ثابت

    [شنبه 1395-02-25] [ 10:41:00 ق.ظ ]  




      مبعث پیامبراعظم صلی الله علیه وآله مبارکباد ...

    امام مهدي‏ عليه السلام :
    إنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً رَحمَةً لِلعالَمينَ و تَمَّمَ بِهِ نِعمَتَهُ
    خداوند محمّد را برانگيخت تا رحمتي براي جهانيان باشد و نعمت خود را تمام كند
    بحار الأنوار ، ج ۵۳ ، ص ۱۹۴ .

    موضوعات: مبعث پیامبراعظم صلی الله علیه وآله مبارکباد  لینک ثابت

    [چهارشنبه 1395-02-15] [ 08:44:00 ب.ظ ]  



      مبعث پیامبراعظم صلی الله علیه وآله مبارکباد ...

    کلیاتی درموردمبعث

    در یکی از روزها که درغار کوچک حرا مشغول خودسازی و راز و نیاز با خالق متعال بود، صدای خجسته و با صلابتی را می شنود که امر به خواندن می کند . پس از سه بار پیامبر نیز با او زمزمه می کند. ” بخوان، بخوان به نام پروردگاری که ترا خلق کرد…

    این عید بزرگ رو به شما عزیزان تبریک می گوییم .

    بعثت، یک ضرورت طبیعی و فطری

    بعثت انبیا و پیامبران، یک ضرورت و نیاز طبیعی و فطری انسان است؛ زیرا هرگز کتاب آسمانی به تنهایی کارساز نیست؛ خداوند پیامبران را برای تبیین راه و ارشاد و هدایت مردم به سوی حق و خیر و صواب، مبعوث کرده است تا حق برای همگان روشن گردد و این چنین بود که در طول تاریخ، پیامبران و یا اوصیای آنان برای راهنمایی و ارشاد مردم آمدند و مردم را انذار و هشدار دادند، تا مبادا در نتیجه تبعیت از هواهای نفسانی از صراط مستقیم منحرف شوند.

    بعثت در نهج البلاغه

    حضرت علی(ع) در بیان وضعیت اجتماعی اعراب دوران رسول خدا(ص) و نیز بعثت پیامبر گرامی اسلام می فرمایند: «خداوند حضرت محمد(ص) را برای هشدار به جهانیان و پاسداری از قرآن فرستاد، در حالی که شما گروه اعراب بر بدترین آیین و در فاسدترین جایگاه، قرار داشتید. در میان سنگ های درشت فرود می آمدید و با مارهای خشن سر و کار داشتید. آب گندیده می نوشیدند و نان خشکیده می خوردید. با این حال خون یکدیگر را می ریختید و با خویشان خود بد عمل می کردید. بت ها در میان شما بر افراشته و گناهان سراسر وجودتان را فرا گرفته بود. در چنین محیطی که مه غلیظ خرافه پرستی و سنت های زشت جاهلی سرتاسر جامعه را فرا گرفته بود، خداوند حضرت پیامبر(ص) را مبعوث فرمود تا آنان را به چشمه حقیقت و راه مستقیم هدایت رهنمون گرداند.

    بعثت در قرآن

    خداوند در یکی از آیات قرآن کریم، وضعیت دوران قبل و بعد از بعثت پیامبر را این گونه ترسیم کرده است: «به تحقیق خداوند بر آنان منت نهاد و در میان خودشان رسولی را برانگیخت؛ رسولی از خودشان که آیات او را بر آنان تلاوت کند و آنان را تهذیب و تزکیه نماید و رشد و تعالی ببخشد و کتاب و حکمت به ایشان بیاموزد؛ اگرچه پیش از آن در گمراهی آشکاری به سر می بردند».

    بعثت؛ عید مسلمین

    در بیست و هفتم ماه رجب، در غار حرا، اولین آیات خداوند بر پیامبر نازل شد و او را دعوت به خواندن کرد، خواندن به اسم رب، ربّی که انسان و همه چیز را آفریده است؛ ربّ بزرگوار و عظیمی که استفاده از قلم را به انسان آموخت و علومی را به او یاد داد که هرگز از آنها اطلاعی نداشت و پیامبر به نام پروردگارش مردم را به سوی خدا دعوت نمود. پس این روز، بسیار عظیم و بزرگ است.

    تلاوت آیات و احکام

    خداوند در سوره آل عمران یادآور می شود که یکی از انگیزه های بعثت رسول اکرم(ص)، تلاوت آیات و آموختن احکام شریعت بر مردم است. یعنی پیامبر مبعوث شد تا آیات و احکام قرآن را بر مردم تلاوت کند و واسطه فیض از سوی ذات اقدس ربوبی بر بندگانش باشد تا حجت را بر مردم تمام گرداند و مجالی برای بهانه و عذرهای سست و واهی نماند. از این روی خداوند هم قرآن را فرستاد و هم قرآن شناس را؛ هم آیاتش را فرستاد و هم کسی را که آیاتش را بر مردم ابلاغ کند تا آنان را از برگزیدن راه انحرافی باز دارد.

    قیام به عدالت

    یکی از اهداف بعثت انبیا، قیام به عدالت است. چنان که قرآن کریم به صراحت این امر را بیان می دارد: «ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب (آسمانی) و میزان (شتاسایی حق از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم، تا مردم قیام به عدالت کنند».

    رفع اختلاف

    یکی از اهداف بعثت انبیای عظام، برداشتن اختلاف ها از میان مردم است. قرآن کریم در این باره می فرماید: «مردم در آغاز یک دسته بودند و تضادی در میانشان وجود نداشت، به تدریج جوامع و طبقات پدید آمد، و اختلافات و تضادهایی در میان آنها رخ داد. در این حال خداوند پیامبران را بر انگیخت، تا مردم را بشارت و بیم دهند، و کتاب آسمانی که به سوی خود دعوت می کرد، با آنها نازل نمود، تا در میان مردم در آنچه اختلاف داشتند، داوری کند».

    تقویت و ارتقای تفکر

    یکی از انگیزه های بعثت انبیا، تقویت تفکر و اندیشه های صحیح و ارتقای سطح آگاهی مردم است. امام کاظم(ع) در این باره می فرمایند: «خداوند پیامبران و رسولان را به سوی بندگانش مبعوث نکرد، مگر این که به یاری خدا در چهارچوبی که برای اندیشه مشخص شده است بیندیشند و بر معلومات و ارتقای فکری خود بیفزاید».

    تکمیل و ارتقای ارزشهای اخلاقی

    یکی از اهداف و انگیزه های بعثت، تکمیل و رشد ارزشهای اخلاقی است. پیامبر اسلام مبعوث شد تا اخلاق انسان ها را اصلاح و کامل نماید و اخلاق زشت و ناپسند را از آنان بزداید و اخلاق نیکو و پسندیده را جایگزین آن سازد. چنان که رسول گرامی اسلام(ص) آشکارا فرمود: «همانا به پیامبری برانگیخته شده ام تا ارزشهای اخلاقی را به کمال برسانم». و در سخن دیگر فرمودند: «همانا مبعوث شده ام تا نیکی اخلاق را به درجه عالی و کمال برسانم».

    آزادی انسان از زیر یوغ طاغوت ها و استکبار

    پیمودن راههای تکامل در ابعاد گوناگون که اساس آن اعتقاد به یکتایی و بی همتایی خداوند است، و نیز اجتناب از عوامل سقوط و نفی معبودهای باطل، همواره یکی از اهداف بعثت انبیا بوده است. چنان که خداوند در این باره می فرماید: «ما در هر امّتی رسولی را برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید».

    بعثت چیست؟

    بعثت یعنی سرآغاز مبارزه با هرگونه شرک و انحراف فکری، عقیدتی، عملی و هرگونه خرافات. بعثت، یعنی رستاخیز و به پاخاستن برای نجات انسان ها از زیر یوغ اسارت های فکری، سیاسی و اجتماعی. بعثت، یعنی طاغوت زدایی، شرک زدایی و زدودن هرگونه عوامل و پیشینه هایی که موجب سقوط و عقب گرد خواهد شد. بعثت، انفجار نور درخشان الهی در میان ظلمت های متراکم گوناگون. بعثت، تجلی حق در برابر باطل و باطل پرستی، و نابودی هرگونه باطل و بیهوده گرایی بعثت، فرود صاعقه ای سوزان بر خرمن مفسدان، تبهکاران، و نیرنگ بازان و براندازی دام های شیطان، و عوامل و طرفداران شیطان. بعثت یعنی: همان عروه الوثقی ای نجات و پیروزی که به تعبیر قرآن در دو چیز خلاصه می شود: تکفیر طاغوت و ایمان به خدای بزرگ؛ همان عروه الوثقی ای که در تسلیم در برابر حق، و انجام کار نیک خلاصه می شود.

    طلوع خورشید حق

    بعثت، نعمت خدا بر بشریت است و منّت آفریدگار، بر انسان ها! اگر هستی، صدفی گوهرپرور است، آن گوهر، وجود حضرت رسول(ص) است که به «تکوین»، معنی بخشیده است. و خداوند را، چه تدبیرهایی شگفت و زیباست، در آراستن چهره خلقت و افروختن مشعل هدایت! آن گاه که خدا خواست تا چهره آفرینش را روشن کند «محمد» را آفرید. و آن گاه که خواست تا بر آدمیان منّت نهد و تاریخشان را به طراوت بهار مبدّل سازد و شب کائنات را به روز روشنایی و فروغ وحی، بیاراید، «مصطفی» را برگزید و برانگیخت. آری، بعثت، طلوعی بود که خورشید حق را از خاور تاریخ، تابانید. محمد مبعوث شد، تا شرک بت پرستی رخت بربندد، جهل و جور بمیرد، جاهلیت از صحنه زندگی ها بگریزد و چشم جهان به روی فروغ وحی گشوده شود.

    تجلای محمد(ص)تا عیان از پرده شد حسن دل آرای محمد(ص) شد جهان روشن زنور چهره زیبای محمد(ص)

    تیرگی های ضلالت پاک شد از چهر گیتی بر طرف شد گرد غم از یک تجلای محمد(ص)

    دورنمایی از آغاز بعثت

    ۲۷ رجب سال چهلم عام الفیل پیامبر(ص) بر فراز کوه حرا و در میان غار مشغول مناجات با خدا بود، ناگاه پیک وحی، جبرئیل امین بر آن حضرت نازل شد و آیات آغازین سوره علق را همراه مژده رسالت، برای آن حضرت خواند: «بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید، همان کس که انسان را از خون بسته ای خلق کرد، بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان کسی که به وسیله قلم تعلیم داد، و به انسان آن چه را نمی دانست، آموخت». به این ترتیب آغاز وحی و بعثت، با نام خدا و با خواندن و قلم و علم و آموزش آمیخته با توحید، شروع شد و این واژه های زرّین وحی، بیانگر آن است که بعثت یعنی: رستاخیز معنوی، و انقلاب در همه امور، که اساس آن انقلاب ها، انقلاب فرهنگی و آگاهی بخشی در همه زمینه هاست.

    نخستین ایمان آورده ها

    در میان زنان، خدیجه اولین زنی بود که به پیامبر(ص) ایمان آورد، علی(ع) نخستین مردی بود که به پیامبر گروید. امام علی(ع) در این باره می فرماید: «در آن زمان، اسلام در خانه ای نیامده بود، مگر خانه رسول خدا(ص) و خدیجه، و من سوم ایشان بودم. نور وحی و رسالت را می دیدم، بوی نبوّت را استشمام می کردم».

    نماز جماعت سه نفره

    گروه بسیاری از تاریخ نویسان، از عفیف کندی نقل کرده اند که گفته است: در زمان جاهلیت، روزی در مکه مهمان عباس بن عبدالمطلب بودم. ناگاه مردی را دیدم که آمد و در برابر کعبه ایستاد. پس از آن پسری آمد و در سمت راستش ایستاد. بعد هم زنی آمد، و در پشت سر آنها ایستاد. آنگاه دیدم که این پسر و این زن، به شیوه آن مرد، و به همراه او به رکوع و سجود می روند. این کار نامعمول، مرا به تعجب وا داشت و با کنجکاوی از عباس در این باره توضیح خواستم. وی گفت: آن مرد، محمد بن عبداللّه است. آن پسر، برادرزاده او، و آن زن همسرش می باشد. و من آرزو کردم که ای کاش چهارمین نفر آنها می بودم!».

    دعوت پیامبر(ص) از جوانان

    یکی از اقدام های سازنده رسول گرامی اسلام(ص) دعوت جوانان به راه های رشد و کمال بود. رسول گرامی اسلام به خوبی می دانست که روح جوان بسان سرزمین حاصلخیزی است که هرگونه بذری در آن پاشیده شود، می پذیرد و به زودی به نهالی و سپس درختی تناور تبدیل می شود. از این رو آن حضرت بسیار به جوانان توجه می کرد و آنها را به اسلام فرا می خواند.

    قطره ای از دریای مکارم اخلاقی پیامبر(ص)

    محمد(ص) از کودکی دارای ویژگی های اخلاقی فراوانی بود. وی بر عکس دیگر کودکان هم سن و سالش که ژولیده و نامرتب بودند همواره پاکیزه و آراسته بود؛ به وسایل بازی بچه ها، علاقه و رغبتی نشان نمی داد؛ از خوردنی ها، تنها به اندکی قانع بود، هرگز دروغ نمی گفت و کار زشت انجام نمی داد؛ خنده بیجا نمی کرد، خودخواه و متکبر نبود؛ هرگز کسی را نمی آزرد و با هیچ کس درشتی نمی کرد؛ بردبار، رازدار، با وفا و امین بود؛ از زیرکی خاصی برخوردار بود و همتی بلند داشت. با فقرا نشست و برخاست می کرد و آنان را دوست می داشت؛ بسیار متواضع و فروتن، و زاهد و پارسا بود؛ نمی گذاشت کسی در سلام بر او تقدّم جوید امید آنکه وجود پاک پیامبر خدا(ص) را همواره الگو و اسوه خویش بدانیم و از او درس بیاموزیم.

    پیامبر(ص) و کمک در خانه

    پیامبر در امور مربوط به خانه نیز یار و همراه همسر خود بود؛ به طوری که در نظافت خانه و پختن غذا به همسر خود کمک می نمود؛ کارهای شخصی خود را به تنهایی انجام می داد.

    پیامبر(ص) و خنده رویی با مردم

    پیامبر اسلام(ص) اغلب خندان و متبسّم بود، مگر آن گاه که قرآن فرود می آمد، یا در حال وعظ و پند دادن بود. رسول خدا(ص) کلام خویش را با تبسّم می آمیخت، و چهره ای خندان داشت، و با دیگران نیز با خوشرویی و خوشخویی برخورد می کرد. روایت شده است: «بیش از همه، لبخند داشت».

    پیامبر(ص) و ادب در برخورد

    سلام گفتن و دست دادن و مصافحه کردن، نشان ادب، تواضع و حسن خلق است. در حدیث آمده است: «از خلق و خوی حضرت آن بود که با هرکس برخورد می کرد، آغاز به سلام می نمود». و همچنین روایت شده است: «هرگاه با مسلمانی دیدار می کرد، با او دست می داد» و در دست دادن نیز مواظب بود تا دست خویش را زود عقب نکشد، تا مبادا طرف مقابل احساس بی علاقگی و سردی در برخورد پیدا کند.

    پس شایسته است که در این امور پیش قدم باشیم.

    پیامبر(ص) و مسواک زدن

    رسول خدا(ص) اهمیت زیادی به مسواک می داد. دندانهایش پیوسته برّاق و سفید بود و دیگران را نیز به مسواک زدن سفارش می کرد. هرگاه می خوابید، مسواک را بالای سر خود می گذاشت. پیش از خواب مسواک می زد، وقتی از خواب بیدار می شد مسواک می زد. از آن حضرت روایت شده است: آن قدر به مسواک فرمان داده شدم که ترسیدم بر من واجب شود. چنان که نسبت به امت خویش نیز فرموده است: اگر بر امّتم سخت نبود آنان را امر می کردم که با هر نماز، مسواک نمایند.

    پیامبر(ص) و ساده پوشی

    ساده زیستی رسول خدا(ص)، بی توجهی به جلوه های فریبنده دنیا و ناز و نعمت آن در همه شؤون زندگی وی متجلّی بود نقل شده است که گاهی آن حضرت، روی حصیر می خوابید، بی آنکه جز آن چیزی زیرش باشد.

    هرچه فراهم بود می پوشید، در حدیث است که: «هرچه که از حلال می یافت، می پوشید». مهم، مباح بودن جامه بود نه قیمت و جنس و دوخت و جذّاب بودن آن.

    پیامبر(ص) و شوق عبادت

    عارفان، مشتاق زمزمه و گفت و گو با محبوبند و چه کسی از پیامبر خدا عارف تر و عاشق تر به پروردگار بود؟ نشانه این اشتیاق را می توان در آن حضرت برای وقت اذان و نیز نماز ملاحظه کرد. آن بزرگوار می فرمود: «روشنایی چشم من در نماز و روزه قرار داده شده است». روزی ابوذر غفاری فرمود: ای ابوذر! خداوند، نماز را محبوب من ساخته است. همچنان که غذا را محبوب گرسنه و آب را محبوب تشنه قرار داده است، گرسنه هرگاه طعام بخورد، سیر می شود، و تشنه، با خوردن آن سیراب می گردد، ولی من از نماز، سیر نمی شوم.

    آبروی مدر دل مسلم، مقام مصطفی است آبروی ما، زنام مصطفی است

    طور موجی از غبار خانه اش کعبه را بیت الحرم، کاشانه اش

    بوریا ممنون خواب راحتش تاج کسری زیر پای امّتش

    در شبستان حرا، خلوت گزید قوم و آیین و حکومت آفرید

    روز محشر اعتبار ماست او در جهان هم پرده دار ماست او

    فداکاری و گذشت پیامبر(ص)

    رسول گرامی اسلام، بدرفتاری و بی حرمتی به شخص خود را با نظر اغماض می نگریست، کینه کسی را در دل نگاه نمی داشت و در صدد انتقام نیز بر نمی آمد. روح نیرومندش عفو و بخشایش را بر انتقام ترجیح می داد. در جنگ احد با آن همه وحشیگری و اهانت که به جنازه عمویش حمزه بن عبدالمطلب روا داشته بودند و آنحضرت از مشاهده آن به شدّت متألّم بود، اما به عمل متقابل با کشتگان قریش دست نزد و بعدها که به مرتکبین آن، از جمله هند زن ابوسفیان دست یافت، در مقام انتقام بر نیامد، و حتّی ابوقتاده انصاری را که می خواست زبان به دشنام آنها بگشاید از بدگویی منع کرد. همچنین پس از فتح خیبر جمعی از یهودیان که تسلیم شده بودند، غذایی مسموم برایش فرستادند. حضرت از سوء قصد و توطئه آنها آگاه شد، اما آنان به حال خود رها و متعرض آنها نشد.

    حریم قانون

    رسول گرامی اسلام(ص) از بدرفتاری و آزادی که به شخص خودش می شد عفو و اغماض می نمود، ولی در مورد اشخاصی که به حریم قانون تجاوز می کردند به هیچ وجه گذشت نمی کرد و در اجرای عدالت و مجازات متخلّف، مسامحه روا نمی داشت؛ زیرا قانون عدل، سایه امنیت اجتماعی و حافظ کیان جامعه است و نباید آن را بازیچه دست افراد هوسران قرار داد و جامعه را فدای فرد نمود. در فتح مکّه، زنی از قبیله بنی مخزوم مرتکب سرقت شد و از نظر قضایی جرمش محرز گشت. خویشاوندان وی به تکاپو افتادند که از مجازات او را متوقف سازند. امّا آن حضرت نپذیرفت و فرمود: «اقوام و ملل پیشین دچار سقوط و انقراض شدند، بدین سبب که در اجرای قانون عدالت، تبعیض روا می داشتند، قسم به خدایی که جانم در قبضه قدرت اوست در اجرای عدالت در حق هیچ کس کوتاهی نمی کنم، اگرچه مجرم از نزدیکترین خویشاوندان خودم باشد».

    احترام به افکار عمومی

    در زمان رسول خدا(ص)، اگر موردی جنبه فردی داشت و در عین حال یک امر مباح و مشروع بود، افراد، استقلال رأی و آزادی عمل داشتند. کسی حق مداخله در کارهای خصوصی دیگری را نداشت. ولی هرگاه مسئله مربوط به جامعه بود، حق اظهار رأی را برای همه محفوظ می دانست و با این که فکر سیّال و هوش سرشارش در تشخیص مصالح امور بر همگان برتری داشت، هرگز به تحکّم و استبداد رأی رفتار نمی کرد و به افکار مردم بی اعتنایی نمی نمود. نظر مشورتی دیگران را مورد توجّه قرار می داد و دستور قرآن کریم را در این مورد عملاً تأیید نموده و می خواست مسلمانان نیز این سنّت را نصب العین خود قرار دهند. در جنگ احد روش مبارزه را در معرض شور قرار داد که آیا در داخل شهر بمانند و به استحکامات دفاعی بپردازند و یا در بیرون شهر اردو بزنند و جلوی هجوم دشمن را بگیرند و پس از نظرخواهی از اصحاب دیدگاه دوم پذیرفته شد.

    بعثت؛ هجوم نور به قلب تاریکی

    بعثت، هجوم نور به قلب تاریکی است. عاشقان کوی محمد(ص) دل را به پای محبت او نثار می کنند تا صفای باطن به دست آورند. دل را به چشمه معرفت او می سپارند تا با زلال احکام الهیش زنگار از درون بزدایند. کشتی نشین دریای اهل بیت محمد می شوند تا سوار بر امواج ایمان به ساحل سعادت راه یابند! آنچه پیامبر(ص) بر این مردم خواند یکسره مایه حیات بود و وسیله نجات. دل او آسمان معرفت الهی است و کلامش باران رحمت خداوند! پس بر پویندگان راه محمد(ص) است که آن پیام آور مهر و صداقت را بشناسند و او را بزرگ بدارند.

    روز ولادت اسلام

    ۲۷ رجب، یکی از بزرگ ترین اعیاد اسلامی است. روزی که رسول خدا به پیامبری مبعوث شد و وحی الهی بر آن حضرت نازل گشت. امروز روز ولادت اسلام است، روزی که مردم از ظلمات بیرون آمدند و به نور پیوستند، پس بر امت است که امروز را در سراسر جهان جشن بگیرند و شادمانی کنند، جشنی بزرگ که سزاوار این روز بسیار بزرگ باشد.

    مشعل هدایت

    در روزگاری که مردم در حیرت و گمراهی و هواپرستی و فتنه اندوزی، دست به گریبان بودند، خداوند سبحان بهترین بندگان و سرآمد پیامبران را، که سرّ خلقت و راز آفرینش بود، به رسالت مبعوث گردانید تا شعله هدایت را بر افروزد و نشانه های رستگاری را در سراسر جهان، ثابت و استوار نماید، و روشنی خواهان از این آفتاب فروزان هدایت، بارقه ای گیرند و رهروان راه، در سیاهچالهای ضلالت گام ننهند. خداوند با بعثت پیامبر(ص) نعمت و حجتش را بر جهانیان کامل کرد و این ما هستیم که باید با اعمال و کردار و رفتار خود، این بزرگترین نعمت را سپاس گوییم و از این حجت کامل پروردگار به خوبی پیروی کنیم و او را در لحظه لحظه های زندگی خویش، الگو قرار دهیم. و تنها در آن صورت است که سعادت دنیا و آخرت نصیبمان گشته، پیروز و رستگار خواهیم شد.

    پیامبر(ص) در نگاه مهاتما گاندی خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران

    مقام و شخصیت معنوی آسمانی رسول مکرّم اسلام(ص) نه تنها پیروانش را شیفته خود ساخته، بلکه بسیاری از اندیشمندان و بزرگان غیرمسلمان را بر آن داشته تا از عظمت وی سخن بگویند و آن مرد خدایی را گرامی بدارند. گاندی، یکی از کسانی است که درباره پیامبر بزرگ اسلام چنین می گوید: «حضرت محمد(ص) پیغمبری بزرگ، و مردی شجاع بود و از کسی جز خدا نمی ترسید. هرگز ندیدند که چیزی بگوید و عملی غیر از آن به جا آورد. حضرت پیغمبر(ص) ثروت را اختیار نکرد با این که اگر می خواست می توانست. هنگامی که خواندم که خود و خاندانش چه محرومیت هایی به طور اختیاری تحمّل کردند، اشکها ریختم».

    موضوعات: مبعث پیامبراعظم صلی الله علیه وآله مبارکباد  لینک ثابت

     [ 08:43:00 ب.ظ ]  



      مبعث پیامبراعظم صلی الله علیه وآله مبارکباد ...

    پيامبر صلي الله عليه وآله :
    إنَّما بُعِثتُ لاُِتَمِّمَ مَكارِمَ الأخلاقِ
    من مبعوث شدم تا بزرگواري‏هاي اخلاقي را كامل كنم
    بحار الأنوار ، ج ۱۶ ، ص ۲۱۰ .

    موضوعات: مبعث پیامبراعظم صلی الله علیه وآله مبارکباد  لینک ثابت

     [ 08:40:00 ب.ظ ]  



      شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ...

    دستی رسید بال و پرم را كشید و رفت

    از بال من شكسته ترین آفرید و رفت

    خون گلوی زیر فشارم كه تازه بود

    با یك اشاره روی لباسم چكید و رفت

    قربون غریبیت برم آقاجان،

    بدكاره ای

    الله اكبر،الله اكبر،چقدر جسارت رو برد بالا،زن بدكاره فرستاد تو زندان برا موسی بن جعفر،اُف برتو روزگار

    بدكاره ای به خاك مناجات سر گذاشت

    وقتی صدای بندگیم را شنید و رفت

    از روزنه در نگاه كردن،دیدن زن بدكاره صورت رو خاك گذاشته،هی می گه خدایا غلط كردم،این كی بود من اومدم سراغش،چرا اینقدر صداش دل و زیر رو می كنه

    بدكاره ای به خاك مناجات سر گذاشت

    وقتی صدای بندگیم را شنید و رفت

    شاید مرا ندیده در آن ظلمتی كه بود

    الله اكبر اصلاً نمی تونم این بیتها رو وا كنم،می دونم بدون اینكه توضیح بدم،ناله شو می زنی

    شاید مرا ندیده در آن ظلمتی كه بود

    با پا به روی جسم ضعیفم دوید و رفت

    راضی نشد به بالش سختی كه داشتم

    زنجیر های زیر سرم را كشید و رفت

    بچه سیدا نشون بدن غیرتی ناله می زنن،تو این یه بیت

    وقتی كه

    خاك تو دهنم،ان شاءالله این تكه تاریخ دروغ باشه

    وقتی كه نام فاطمه را از لبم شنید

    یك حرفی از كنار دهانش پرید و رفت

    هرچی می خوای منو بزنی بزن،اسم مادرم رو درست ببر،تو رو خدا دو بیت می خونم و می شینم با تو گریه می كنم،حواست با منه

    از چند جا ضریح تنم متصل نبود

    پهلوی هم مرا وسط تخته چید و رفت

    اما چه خوب شد كفنم را كسی نبرد

    تا زیر نیزه ها بدنم را كسی نبرد

    می خوام روضه رو از زبون حضرت معصومه بخونم،وقتی مثل فردا شب،اما رضا یه لحظه از مدینه رفت،از نظرها غایب شد،حضرت معصومه دیگه برادر رو ندید،مدتی زیادی انتظاره برادر رو كشید،بعد از دقایقی برگشت بی بی یه نگاهی به داداش انداخت،دید سر رو آشفته است،موها پریشونه،لباس ها همه غرق خاكه،كجا بودی داداش،چرا منو تنها گذاشتی رفتی،یه نگاه به خواهرش كرد،گفت خواهر فقط یه جمله بگم،دیگه منتظر نباش،دیگه انتظار بابامونو نكش،خودم رفتم بدن غرق خونش رو داخل خاك گذاشتم،یه جایی ببرمت هر كی تاحالا ناله نزده،عقده ی دلش وا بشه،می خوام بگم دختر منتظر بابا بوده،همتون اهل روضه اید،دختری كه چهارده سال هی اومدن خواستگاری گفت:نه،قبول نمی كنم بابام زندانه،باید بابام آزاد بشه،اینقدر صبر كرد،آخرش خبر باباشو براش آوردند،می خوام یه جمله بگم،كاشكی تو خرابه هم خبر بابا رو می آوردند،كجای دنیا دیدید،برای دختر منتظر،سر بریده باباشو ببرند،حسین……….

    موضوعات: شهادت امام موسی کاظم علیه السلام  لینک ثابت

    [دوشنبه 1395-02-13] [ 10:38:00 ق.ظ ]  




      چگونگی شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ...

    نقشه دستگاه هارون

    در مدتی که حضرت در زندان بودند دستگاه هارون نقشه ای کشید برای اینکه بلکه از حیثیت امام بکاهد.یک کنیز جوان بسیار زیبایی مامور شد که به اصطلاح خدمتکار امام در زندان باشد.بدیهی است که در زندان،کسی باید غذا ببرد،غذا بیاورد،اگر زندانی حاجتی داشته باشد از او بخواهد.یک کنیز جوان بسیار زیبا را مامور این کار کردند،گفتند:بالاخره هر چه باشد یک مرد است،مدتها هم در زندان بوده،ممکن است نگاهی به او بکند،یا لا اقل بشود متهمش کرد،یک افراد ولگویی بگویند«مگر می شود؟!اتاق خلوت،یک مرد با یک زن جوان! »یکوقت خبردار شدند که اصلا در این کنیز انقلاب پیدا شده،یعنی او هم آمده سجاده ای[انداخته و مشغول عبادت شده است] (7).دیدند این کنیز هم شده نفر دوم امام.به هارون خبر دادند که اوضاع جور دیگری است.کنیز را آوردند،دیدند اصلا منقلب است،حالش حال دیگری است،به آسمان نگاه می کند،به زمین نگاه می کند.گفتند قضیه چیست؟گفت: این مرد را که من دیدم،دیگر نفهمیدم که من چی هستم،و فهمیدم که در عمرم خیلی گناه کرده ام،خیلی تقصیر کرده ام،حالا فکر می کنم که فقط باید در حال توبه بسر ببرم،و از این حالش منصرف نشد تا مرد.
    بشر حافی و امام کاظم علیه السلام

    داستان بشر حافی را شنیده اید (8).روزی امام از کوچه های بغداد می گذشت.از یک خانه ای صدای عربده و تار و تنبور بلند بود،می زدند و می رقصیدند و صدای پایکوبی می آمد.اتفاقا یک خادمه ای از منزل بیرون آمد در حالی که آشغالهایی همراهش بود و گویا می خواست بیرون بریزد تا مامورین شهرداری ببرند.امام به او فرمود صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟سؤال عجیبی بود.گفت:از خانه به این مجللی این را نمی فهمی؟این خانه «بشر»است،یکی از رجال، یکی از اشراف،یکی از اعیان،معلوم است که آزاد است.فرمود:بله،آزاد است،اگر بنده می بود (9) که این سر و صداها از خانه اش بلند نبود.حال،چه جمله های دیگری رد و بدل شده است دیگر ننوشته اند،همین قدر نوشته اند که اندکی طول کشید و مکثی شد.آقا رفتند.بشر متوجه شد که چند دقیقه ای طول کشید.آمد نزد او و گفت:چرا معطل کردی؟گفت:یک مردی مرا به حرف گرفت.گفت:چه گفت؟گفت:یک سؤال عجیبی از من کرد.چه سؤال کرد؟از من پرسید که صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟گفتم البته که آزاد است.بعد هم گفت:بله،آزاد است،اگر بنده می بود که این سر و صداها بیرون نمی آمد.گفت:آن مرد چه نشانه هایی داشت؟علائم و نشانه ها را که گفت،فهمید که موسی بن جعفر است.گفت:کجا رفت؟از این طرف رفت.پایش لخت بود،به خود فرصت نداد که برود کفشهایش را بپوشد،برای اینکه ممکن است آقا را پیدا نکند.پای برهنه بیرون دوید.(همین جمله در او انقلاب ایجاد کرد.)دوید،خودش را انداخت به دامن امام و عرض کرد:شما چه گفتید؟امام فرمود:من این را گفتم.فهمید که مقصود چیست. گفت:آقا!من از همین ساعت می خواهم بنده خدا باشم،و واقعا هم راست گفت.از آن ساعت دیگر بنده خدا شد.
    این خبرها را به هارون می دادند.این بود که احساس خطر می کرد،می گفت:اینها فقط باید نباشند«وجودک ذنب »اصلا بودن تو از نظر من گناه است.امام می فرمود:من چکار کرده ام؟ کدام قیام را بپا کردم؟کدام اقدام را کردم؟جوابی نداشتند،ولی به زبان بی زبانی می گفتند: «وجودک ذنب »اصلا بودنت گناه است.آنها هم در عین حال از روشن کردن شیعیانشان و محارم و افراد دیگر هیچ کوتاهی نمی کردند،قضیه را به آنها می گفتند و می فهماندند،و آنها می فهمیدند که قضیه از چه قرار است.
    صفوان جمال و هارون

    داستان صفوان جمال را شنیده اید.صفوان مردی بود که-به اصطلاح امروز-یک بنگاه کرایه وسائل حمل و نقل داشت که آن زمان بیشتر شتر بود،و به قدری متشخص و وسائلش زیاد بود که گاهی دستگاه خلافت،او را برای حمل و نقل بارها می خواست.روزی هارون برای یک سفری که می خواست به مکه برود،لوازم حمل و نقل او را خواست.قرار دادی با او بست برای کرایه لوازم.ولی صفوان،شیعه و از اصحاب امام کاظم است.روزی آمد خدمت امام و اظهار کرد-یا قبلا به امام عرض کرده بودند-که من چنین کاری کرده ام.حضرت فرمود:چرا شترهایت را به این مرد ظالم ستمگر کرایه دادی؟گفت:من که به او کرایه دادم،برای سفر معصیت نبود.چون سفر،سفر حج و سفر طاعت بود کرایه دادم و الا کرایه نمی دادم.فرمود: پولهایت را گرفته ای یا نه؟یا لا اقل پس کرایه هایت مانده یا نه؟بله،مانده.فرمود:به دل خودت یک مراجعه ای بکن،الآن که شترهایت را به او کرایه داده ای،آیا ته دلت علاقه مند است که لا اقل هارون این قدر در دنیا زنده بماند که برگردد و پس کرایه تو را بدهد؟گفت:بله.فرمود:تو همین مقدار راضی به بقای ظالم هستی و همین گناه است.صفوان بیرون آمد.او سوابق زیادی با هارون داشت.یک وقت خبردار شدند که صفوان تمام این کاروان را یکجا فروخته است. اصلا دست از این کارش برداشت.بعد که فروخت رفت[نزد طرف قرار داد]و گفت:ما این قرار داد را فسخ می کنیم چون من دیگر بعد از این نمی خواهم این کار را بکنم،و خواست یک عذرهایی بیاورد.خبر به هارون دادند.گفت:حاضرش کنید.او را حاضر کردند.گفت:قضیه از چه قرار است؟گفت من پیر شده ام،دیگر این کار از من ساخته نیست،فکر کردم اگر کار هم می خواهم بکنم کار دیگری باشد.هارون خبردار شد.گفت:راستش را بگو،چرا فروختی؟گفت: راستش همین است.گفت:نه،من می دانم قضیه چیست.موسی بن جعفر خبردار شده که تو شترها را به من کرایه داده ای،و به تو گفته این کار،خلاف شرع است.انکار هم نکن،به خدا قسم اگر نبود آن سوابق زیادی که ما از سالیان دراز با خاندان تو داریم دستور می دادم همین جا اعدامت کنند.
    پس اینهاست موجبات شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام.اولا:وجود اینها،شخصیت اینها به گونه ای بود که خلفا از طرف اینها احساس خطر می کردند.دوم:تبلیغ می کردند و قضایا را می گفتند،منتها تقیه می کردند،یعنی طوری عمل می کردند که تا حد امکان،مدرک به دست طرف نیفتد.ما خیال می کنیم تقیه کردن،یعنی رفتن و خوابیدن.اوضاع زمانشان ایجاب می کرد که کارشان را انجام دهند،و کوشش کنند مدرک هم دست طرف ندهند، وسیله و بهانه هم دست طرف ندهند یا لا اقل کمتر بدهند.سوم:این روح مقاوم عجیبی که داشتند.عرض کردم که وقتی می گویند:آقا!تو فقط یک عذر خواهی کوچک زبانی در حضور یحیی بکن،می گوید:دیگر عمر ما گذشته است.
    یک وقت دیگری هارون کسی را فرستاد در زندان و خواست از این راه[از امام اعتراف بگیرد]، باز از همین حرفها که ما به شما علاقه مندیم،ما به شما ارادت داریم،مصالح ایجاب می کند که شما اینجا باشید و به مدینه نروید و الا ما هم قصدمان این نیست که شما زندانی باشید،ما دستور دادیم که شما را در یک محل امنی در نزدیک خودم نگهداری کنند،و من آشپز مخصوص فرستادم چون ممکن است که شما به غذاهای ما عادت نداشته باشید،هر غذایی که مایلید،دستور بدهید برایتان تهیه کنند.مامورش کیست؟همین فضل بن ربیع که زمانی امام در زندانش بوده و از افسران عالیرتبه هارون است.فضل در حالی که لباس رسمی پوشیده و مسلح بود و شمشیرش را حمایل کرده بود رفت زندان خدمت امام.امام نماز می خواند.متوجه شد که فضل بن ربیع آمده.(حال ببینید قدرت روحی چیست!)فضل ایستاده و منتظر است که امام نماز را سلام بدهد و پیغام خلیفه را ابلاغ کند.امام تا نماز را سلام داد و گفت:السلام علیکم و رحمة الله و برکاته،مهلت نداد،گفت:الله اکبر،و ایستاد به نماز.باز فضل ایستاد.بار دیگر نماز امام تمام شد.باز تا گفت:السلام علیکم،مهلت نداد و گفت:الله اکبر.چند بار این عمل تکرار شد.فضل دید نه،تعمد است.اول خیال می کرد که لا بد امام یک نمازهایی دارد که باید چهار رکعت یا شش رکعت و یا هشت رکعت پشت سر هم باشد،بعد فهمید نه،حساب این نیست که نمازها باید پشت سر هم باشد،حساب این است که امام نمی خواهد به او اعتنا کند، نمی خواهد او را بپذیرد،به این شکل می خواهد نپذیرد.دید بالاخره ماموریتش را باید انجام بدهد،اگر خیلی هم بماند،هارون سوء ظن پیدا می کند که نکند رفته در زندان یک قول و قراری با موسی بن جعفر بگذارد.این دفعه آقا هنوز السلام علیکم را تمام نکرده بود،شروع کرد به حرف زدن.آقا هنوز می خواست بگوید السلام علیکم،او حرفش را شروع کرد.شاید اول هم سلام کرد.هر چه هارون گفته بود گفت.هارون به او گفته بود مبادا آنجا که می روی،بگویی امیر المؤمنین چنین گفته است،به عنوان امیر المؤمنین نگو،بگو پسر عمویت هارون این جور گفت.او هم با کمال تواضع و ادب گفت:هارون پسر عموی شما سلام رسانده و گفته است که بر ما ثابت است که شما تقصیری و گناهی ندارید،ولی مصالح ایجاب می کند که شما در همین جا باشید و فعلا به مدینه برنگردید تا موقعش برسد،و من مخصوصا دستور دادم که آشپز مخصوص بیاید،هر غذایی که شما می خواهید و دستور می دهید،همان را برایتان تهیه کند.نوشته اند امام در پاسخ این جمله را فرمود:«لا حاضر لی مال فینفعنی و ما خلقت سؤولا، الله اکبر» (10) مال خودم اینجا نیست که اگر بخواهم خرج کنم از مال حلال خودم خرج کنم، آشپز بیاید و به او دستور بدهم،من هم آدمی نیستم که بگویم جیره بنده چقدر است،جیره این ماه مرا بدهید،من هم مرد سؤال نیستم.این «ما خلقت سؤولا»همان و«الله اکبر»همان.
    این بود که خلفا می دیدند اینها را از هیچ راهی و به هیچ وجهی نمی توانند[وادار به]تمکین کنند،تابع و تسلیم کنند،و الا خود خلفا می فهمیدند که شهید کردن ائمه چقدر برایشان گران تمام می شود،ولی از نظر آن سیاست جابرانه خودشان که از آن دیگر دست بر نمی داشتند،باز آسانترین راه را همین راه می دیدند.
    چگونگی شهادت امام

    عرض کردم آخرین زندان،زندان سندی بن شاهک بود.یک وقت خواندم که او اساسا مسلمان نبوده و یک مرد غیر مسلمان بوده است.از آن کسانی بود که هر چه به او دستور می دادند، دستور را به شدت اجرا می کرد.امام را در یک سیاهچال قرار دادند.بعد هم کوششها کردند برای اینکه تبلیغ کنند که امام به اجل خود از دنیا رفته است.نوشته اند که همین یحیی برمکی برای اینکه پسرش فضل را تبرئه کرده باشد،به هارون قول داد که آن وظیفه ای را که دیگران انجام نداده اند من خودم انجام می دهم.سندی را دید و گفت این کار(به شهادت رساندن امام)را تو انجام بده،و او هم قبول کرد.یحیی زهر خطرناکی را فراهم کرد و در اختیار سندی گذاشت.آن را به یک شکل خاصی در خرمایی تعبیه کردند و خرما را به امام خوراندند و بعد هم فورا شهود حاضر کردند،علمای شهر و قضاة را دعوت کردند(نوشته اند عدول المؤمنین را دعوت کردند،یعنی مردمان موجه،مقدس،آنها که مورد اعتماد مردم هستند)، حضرت را هم در جلسه حاضر کردند و هارون گفت:ایها الناس!ببینید این شیعه ها چه شایعاتی در اطراف موسی بن جعفر رواج می دهند،می گویند:موسی بن جعفر در زندان ناراحت است،موسی بن جعفر چنین و چنان است.ببینید او کاملا سالم است.تا حرفش تمام شد حضرت فرمود:«دروغ می گوید،همین الآن من مسمومم و از عمر من دو سه روزی بیشتر باقی نمانده است.»اینجا تیرشان به سنگ خورد.این بود که بعد از شهادت امام،جنازه امام را آوردند در کنار جسر بغداد گذاشتند،و مرتب مردم را می آوردند که ببینید!آقا سالم است، عضوی از ایشان شکسته نیست،سرشان هم که بریده نیست،گلویشان هم که سیاه نیست،پس ما امام را نکشتیم،به اجل خودش از دنیا رفته است.سه روز بدن امام را در کنار جسر بغداد نگه داشتند برای اینکه به مردم این جور افهام کنند که امام به اجل خود از دنیا رفته است. البته امام،علاقه مند زیاد داشت،ولی آن گروهی که مثل اسپند روی آتش بودند شیعیان بودند.
    یک جریان واقعا دلسوزی می نویسند که چند نفر از شیعیان امام،از ایران آمده بودند،با آن سفرهای قدیم که با چه سختی ای می رفتند.اینها خیلی آرزو داشتند که حالا که موفق شده اند بیایند تا بغداد،لا اقل بتوانند از این زندانی هم یک ملاقاتی بکنند.ملاقات زندانی که نباید یک جرم محسوب شود،ولی هیچ اجازه ملاقات با زندانی را نمی دادند.اینها با خود گفتند:ما خواهش می کنیم،شاید بپذیرند.آمدند خواهش کردند،اتفاقا پذیرفتند و گفتند: بسیار خوب،همین امروز ما ترتیبش را می دهیم،همین جا منتظر باشید.این بیچاره ها مطمئن که آقا را زیارت می کنند،بعد بر می گردند به شهر خودشان[و می گویند]که ما توفیق پیدا کردیم آقا را ملاقات کنیم،آقا را زیارت کردیم،از خودشان فلان مساله را پرسیدیم و این جور به ما جواب دادند.همین طور که در بیرون زندان منتظر بودند که به آنها اجازه ملاقات بدهند،یکوقت دیدند که چهار نفر حمال بیرون آمدند و یک جنازه هم روی دوششان است. مامور گفت:امام شما همین است.و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم

    حوزه/گرد آوری: گروه دین و اندیشه سایت تبیان زنجان
    http://www.tebyan-zn.ir/Religion_Thoughts.html
    پی نوشت ها:
    1- زیارت جامعه کبیره.
    2- «کاظم »یعنی کسی که بر خشم خود مسلط است.
    3- خلفای عباسی دربانی دارند به نام «ربیع »که ابتدا حاجب منصور بود،بعد از منصور نیز در دستگاه آنها بود،و بعد پسرش در دستگاه هارون بود.اینها از خصیصین دربار به اصطلاح خلفای عباسی و فوق العاده مورد اعتماد بودند.
    4- این خاک بر سرها واقعا در عمق دلشان اعتقاد هم داشتند.باور نکنید که این اشخاص اعتقاد نداشتند.اینها اگر بی اعتقاد می بودند اینقدر شقی نبودند،که با اعتقاد بودند و اینقدر شقی بودند.مثل قتله امام حسین که وقتی امام پرسید اهل کوفه چطورند؟فرزدق و چند نفر دیگر گفتند:«قلوبهم معک و سیوفهم علیک »دلشان با توست،در دلشان به تو ایمان دارند،در عین حال علیه دل خودشان می جنگند،علیه اعتقاد و ایمان خودشان قیام کرده اند و شمشیرهای اینها بر روی تو کشیده است.وای به حال بشر که مطامع دنیوی،جاه طلبی،او را وادار کند که علیه اعتقاد خودش بجنگد.اینها اگر واقعا به اسلام اعتقاد نمی داشتند،به پیغمبر اعتقاد نمی داشتند،به موسی بن جعفر اعتقاد نمی داشتند و یک اعتقاد دیگری می داشتند، اینقدر مورد ملامت نبودند و اینقدر در نزد خدا شقی و معذب نبودند،که اعتقاد داشتند و بر خلاف اعتقادشان عمل می کردند.
    5- اصول کافی،باب صدق و باب ورع.
    6- منتهی الآمال،ج 2/ص 222.
    7- چون امام در زندان بود و کاری نداشت،آن کاری که در آنجا می توانست بکند فقط عبادت بود و عبادت،یک عبادت طاقت فرسایی که جز با یک عشق فوق العاده امکان ندارد انسان بتواند چنین تلاشی بکند.
    8- ائمه اطهار یک اعمال قدرتهایی می کردند،یعنی طبعا می شد،نه اینکه می خواستند نمایش بدهند.
    9- یعنی اگر بنده خدا می بود.
    10- منتهی الآمال،ج 2/ص 216.

    موضوعات: روزمعلم مبارک  لینک ثابت

     [ 10:17:00 ق.ظ ]  



      شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ...


    مراحل زندگی امام کاظم(علیه السلام)
    براساس طبیعت، محیط و شرایط زندگی امام کاظم(ع) بررسی زندگی آن حضرت به سه مرحله تقسیم می شود.
    مرحله نخست
    از ولادت آن حضرت در سال 128 ه .ق تا شهادت امام جعفرصادق(ع) در سال 148 ه .ق را دربردارد. در این مدت، او شاگرد پدر بزرگوارش بود. در این دوره بیست ساله، علم الهی و توانایی بالایی امام در مناظره و گفت و گوهای علمی تبلور یافت، تا آنجا که هنوز پنج سال از زندگی خود را پشت سر نگذاشته بود که ابوحنیفه را با ادله و برهان محکم به سکوت واداشت.
    مرحله دوم
    این مرحله پس از شهادت امام صادق(ع) و رهبری دینی، علمی، سیاسی و تربیتی امام کاظم(ع) آغاز شد. در این فضا و شرایط سخت سیاسی، بیم آن می رفت که جان امام در معرض خطر قرار گیرد. به همین علت، امام ششم در زمان حیات خود، امام کاظم(ع) را یکی از پنج جانشین خود معرفی کرد. به این ترتیب، برنامه منصور را برای از میان برداشتن فیزیکی امام هفتم خنثی کرد. این مرحله تا زمان مرگ منصور (158 ه .ق) ادامه داشت. پس از او مهدی و هادی به قدرت رسیدند. در زمان آنها که بیش از بیست سال به درازا کشید، فضای باز و آزادی نسبی، به ویژه در روزگار مهدی، برای اهل بیت و پیروان ایشان فراهم شد.
    مرحله سوم
    این مرحله از زندگی امام کاظم(ع) با حکومت هارون الرشید هم زمان بود. هارون در سال (170 ه .ق) به قدرت رسید. او در کینه توزی و دشمنی با اهل بیت(ع) و علویان، پس از برادرش هادی و پدرش مهدی، شهره بود. امام در این دوره از زندگی خود با تنگناها و سختی های فراوانی روبه رو شد. هنوز هارون الرشید در آغاز راه بود که امام را در سیاه چال ها به بند کشید. گاهی حضرت را در بصره و زمانی در بغداد به زندان می سپرد. این سال های طاقت فرسا، با دیگر سال ها متفاوت بود؛ زیرا هارون همواره درصدد کوچک کردن امام و کاستن از منزلت آن حضرت بود.
    اگر موضع گیری امام را در قبال منصور و مهدی در نظر بگیریم، می بینیم که فعالیت خود را علیه حکومت هارون فزونی می بخشید، اما با وجود اینکه علویان از اقدام های انقلابی علیه هارون الرشید پرهیز می کردند، هارون اهل بیت(ع) و پیروان آنان و به ویژه امام کاظم(ع) را در تنگنا قرار داد.
    حضرت کاظم(ع) در آن شرایط و نیز در پی سخت گیری حاکمیت بر علویان، تمام توان خود را برای رسیدن به هدف های الهی و انجام دادن وظایفی که بر دوش داشت، به کار بست. او سیاست های هارون را به خوبی می شناخت و می دانست که تصمیم نهایی هارون، از میان برداشتن اوست. امام این مطلب را نیز دریافته بود که هارون، حتی میانجیگری اطرافیان خود را دراین باره نمی پذیرد. بنابراین، با ایستادگی در برابر خواسته های هارون، همه سختی ها را به جان خرید.
    آن بزرگوار، وظایف خود را با دقت و ژرف نگری به انجام رساند و به امامت فرزندش علی بن موسی الرضا(ع) وصیت کرد. سرانجام در زندان سندی بن شاهک، در روز 25 رجب سال 183 ه .ق به شهادت رسید و در گورستان قریش در بغداد به خاک سپرده شد.[9]
    گفتار مجری
    1. از ویژگی های ذاتی موسی بن جعفر(ع)، فرو بردن خشمه. همه مورخان نوشتن، در برابر بدی، خوبی می کرد و از خطاهای دیگران می گذشت. روش او مثل سیره جدش پیامبر بود، تا آنجا که به کاظم، یعنی فرو خورنده خشم معروف شد.[10]
    2. امام موسی کاظم(ع)، پس از شهادت پدرش، با همت و سرسختی تمام، مکتب علمی و فکری عظیم امام صادق(ع) رو ادامه داد و از هیچ کوششی دریغ نکرد. امام کاظم(ع) در تکامل جنبش علمی و شخصیت فرهنگی اسلامی، گام های بزرگی برداشت و صدها دانشمند و مفسر و محدث تربیت کرد که در میان آنها شخصیت های سرشناسی چون علی بن یقطین، محمد بن ابی عُمیر، هشام بن حکم، هشام بن سالم، یونس بن عبدالرحمن و سعد بن سعد قمی دیده می شه.[11]
    حضرت موسی بن جعفر(ع) در روزگار پایانی حکومت امویان به دنیا اومد. دو دهه از عمر مبارک خود رو کنار پدرش جعفر بن محمد الصادق(ع) زندگی کرد و از دانش او بهره ها برد.
    پس از 25 شوال 148 ه .ق، درحالی که جامعه دستخوش بحران بود و خطر مرگ تهدیدش می کرد، امامت رو بر عهده گرفت و با سختی هایی روبه رو شد که هیچ یک از امامان در روزگار امویان و در زمان خلفای پیشین عباسی با آن روبه رو نبودند. زندان های طولانی، طرح های پیاپی برای از میان برداشتن امام و سرانجام کشته شدن به دست کارگزاران هارون که به نام خدا و پیامبر فرمانروایی می کرد، تنگناهایی بود که حضرت امام کاظم(ع) با آن روبه رو شد.[12]
    تلاوت قرآن
    قرآن کریم، همیشه همدم تنهایی ها و مونس خلوت امام کاظم(ع) بود. قرآن را بهتر و خوش نواتر از هرکس می خواند و وقتی به خواندن قرآن مشغول بود، اندوهگین می شد، آن گونه که هرکس تلاوت او را می شنید، می گریست. حفص می گوید: «امام کاظم(ع) وقت تلاوت قرآن، گویا با مخاطبی گفت گو می کند».[13]
    لقب ها
    حضرت موسی بن جعفر(ع) را صابر، الزاهر یعنی درخشنده، عبد صالح، الوفی به معنای وفاکننده به عهد، سید و امین خطاب می کردن، ولی آخرین لقبی که حضرت امام کاظم(ع) با آن خوانده می شد، باب الحوائجه. این لقب در واگویه های مردم شهرت زیادی داره. عموم مردم و حتی خواص معتقدن که هر غم زده ای اون حضرت رو واسطه قرار بده، خداوند گرفتاریش رو برطرف می کنه. شیعیان آن حضرت، بلکه تمام مسلمانان با همه گرایش ها و اختلاف سلیقه های اجتماعی و علمی، به باب الحوائج بودن موسی بن جعفر(ع) ایمان دارن. ابوعلی خلال، پیشوای حنبلیان می گه:
    در هر گرفتاری سختی که برای برطرف شدن آن نزد قبر موسی بن جعفر رفتم، خداوند آن گونه که دوست می داشتم، گره از کارم باز کرد.
    از امام شافعی نیز نقل شده: «قبر موسی کاظم، نوش داروی آزموده شده است».[14]
    رخنه در نظام
    امام کاظم(ع) با تربیت افرادی شایسته و اثرگذاری مثبت بر اندیشه برخی کارگزاران حکومتی، از وجود آنان در پیشبرد هدف های الهی خویش بهره می جست.
    علی بن یقطین یکی از عوامل نفوذی امام در نظام حکومتی هارون بود که تا مقام نخست وزیری پیش رفت. او به لطف خداوند و یاری رهنمودهای امام و بصیرت و تیزهوشی خود، کارهای مهمی را به نفع شیعیان انجام می داد. یادآوری دیدگاه های حضرت کاظم(ع) به شکل نامحسوس در جدال داخلی هیئت حاکمه، گزارش اخبار داخلی و تصمیم های حکومت غاصب به امام، ارسال کمک های مالی به امام و شیعیان، تشکیل گروه های حج از شیعیان بی بضاعت و خدمات اجتماعی و اداری به یاران امام هفتم، برخی دستاوردهای نفوذ علی بن یقطین در حکومت هارون بود. یکی دیگه از شیعیان مخلص، مسیّب بن زهیر بود که به ظاهر در سمت جانشینی سندی بن شاهک، به فرماندهی نیروهای نظامی هارون منصوب شده بود. او در کنار رساندن پیام های امام از داخل زندان به دوستان و شیعیان موسی بن جعفر(ع)، معجزه ها و کراماتی هم از آن حضرت نقل می کرد که در بیداری برخی افراد تأثیر داشت.[15]
    چراغ راه
    «درود خدا و فرشتگان و حاملان عرش او و تمام آفریدگان زمین و آسمان، بر درخت [کوه] طور.
    درود بر کتابی که در کوه طور نازل شد. سلام بر خانه آبادی که زیارتگاه فرشتگان است. سلام بر آسمان برافراشته. سلام بر راز پوشیده. سلام بر اقیانوس خروشان و سلام بر آینه نور؛ او که موسای کلیم وادی ایمن امامت است».[16]
    محی الدین بن عربی
    «موسی بن جعفر امین، بسیار راست گو و یکی از پیشوایان مسلمانان است که به عبادت و بندگی مشهور شده».[17]
    ابوحاتم رازی
    «قبر موسی کاظم نوش داروی آزموده شده است».[18]
    امام شافعی
    جعلتک حسبی فی اموری کلْها و ما خاب من أضحی و أنت له حسب
    در تمام گرفتاری هایم تو را تنها وسیله نجات یافتم و هرکس چنین باشد، ضرر نکرده است و تو او را کفایت می کنی.[19]
    ابونواس شاعر بلندپایه دوران عباسی
    «فرزندم موسی نظیر عیسی بن مریم است».[20]
    امام صادق(ع)
    «علم حکمت، درک و فهم، بخشش و بینش آنچه را مردم در موارد اختلاف امور دینی خود نیازمندند حسن خلق و وفای به عهد، در او (موسی بن جعفر(ع)) جمع است. او دری از درهای رحمت خداست».[21]
    امام صادق(ع)
    «امام موسی بنده شایسته، بخشنده و بردبار، ارجمند و در اعتقاد شیعه، یکی از دوازده امام معصوم است. او را به خاطر عبادت و کوشش در راه خدا عبد صالح می گفتند».[22]
    عبدالله بن اصعد یافی
    «موسی بن جعفر بزرگی از بزرگان بنی هاشم و امامی پیشرو در علم و دیانت بود».[23]
    دکتر زکی مبارک
    «اما مناقب و کرامات ظاهری و فضایل و صفات روشن و آشکارش، گواه بر آن است که او قله شرف و اوج بزرگواری را برگزیده و تا اوج امتیازات بالا رفته و به بلندترین مرتبه آن رسیده است. مرکب سیادت، تا آخرین مرحله برای او رام شده و بر غنایم بزرگی حاکم بوده و ارزشمندترین آنها را برگزیده است».[24]

    روزی هارون الرشید به وزیر خود، علی بن یقطین، هدایای گرا ن قیمتی بخشید که یکی از باارزش ترین آنها، لباسی طلاکاری شده بود. از آنجا که وزیر، علاقه شدیدی به امام کاظم(ع) داشت، این هدیه فاخر را به خدمتکار خود داد تا به امام برساند و به او تقدیم کند.
    امام هدیه را گرفت، ولی در فرصتی مناسب آن را به دست کس دیگری پس فرستاد و به علی بن یقطین سفارش کرد لباس را نزد خود نگه دارد. وزیر از این کار امام ناراحت شد، ولی لباس را در صندوقچه ای گذاشت.
    مدتی از آن ماجرا گذشت و وزیر، خدمتکارش را به سبب نافرمانی از خانه بیرون کرد. خدمتکار که از راز شیعه بودن علی بن یقطین باخبر بود، به قصر هارون رفت و گفت که وزیر خائن تو اموال و خمس شیعیان را به موسی بن جعفر می رساند.
    هارون وزیر را خواست و آن هدیه را طلب کرد. علی بن یقطین پاسخ داد: چون آن لباس، هدیه مخصوص خلیفه بود، آن را عطرآگین کرده و در بقچه ای در خانه گذاشته ام و هرازگاهی به آن نگاه می کنم. هارون گفت: لباس را بازگردان.
    وزیر به یکی از غلامانش دستور داد به منزل برود و آن هدیه را بیاورد. بعد از آمدن غلام و آوردن لباس، خشم هارون الرشید فروکش کرد و هدیه دیگری به علی بن یقطین بخشید و دستور داد آن خدمتکار خبرچین را هزار تازیانه بزنند. وقتی تازیانه زدن به نیمه رسید، خدمتکار جان داد. هارون رو به وزیر گفت: دیگر هیچ گزارش خلافی را در مورد تو نخواهم پذیرفت. [25]
    خواب
    پس از آنکه مهدی عباسی، امام هفتم شیعیان را از مدینه به بغداد دعوت کرد و او را به زندان انداخت، شبی امام علی(ع) را در خواب دید که این آیه را تلاوت می کند:
    فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی اْلأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ. (محمد: 22)
    آیا گمان می کنید هنگامی که حاکم امور مردم شدید، آنگاه می توانید در زمین تباهی پدید آورید و از ارحام خویش قطع رابطه کنید؟
    خلیفه وحشت زده از خواب برخاست. به سراغ ربیع فرستاد. ربیع که از این دعوت نابهنگام شگفت زده و نگران شده بود، به قصر خلیفه رفت. خلیفه آیه را خواند و ماجرای خوابش را تعریف کرد. سپس گفت: هم اکنون می روی و موسی بن جعفر را به قصر می آوری. وقتی امام را حاضر کردند، مهدی عباسی دست در گردن او حلقه کرد و امام را در کنار خود بر تخت نشاند و با او با مهربانی رفتار کرد. در آخر به او گفت: اگر اطمینان داشتم علیه حکومتم و فرزندانم شورش نمی کنی، آزادت می کردم. امام کاظم(ع) فرمود: به خدا سوگند، چنین نمی کنم و این کارها شایسته من نیست.
    آنگاه خلیفه از ربیع خواست به خزانه قصر برود و سه هزار دینار برای امام بیاورد و او را به مدینه بازگرداند.[26]
    علی بن یقطین می گوید: هارون مرد ساحری را دعوت کرده بود تا در جلسه ای با حضور خلیفه و دیگران با کارهای سحرآمیز و خارق العاده خویش، حضرت موسی بن جعفر(ع) را خوار و شرمنده سازد.
    هنگامی که غذا را آوردند، آن مرد جادویی به کار برد که وقتی خادم امام می خواست برای حضرت کاظم نان بردارد و نزد ایشان بگذارد، نان از دست او می پرید و دور می شد. هارون از این عمل چنان به وجد آمده بود که در پوست خود نمی گنجید و به شدت می خندید.
    امام وقتی احساس کرد این نقشه برای اهانت به حجت خدا طراحی شده است، با صلابت و قاطعیت، سرش را بلند کرد و به عکس شیری که روی پرده کشیده شده بود، اشاره کرد. پس آن تصویر به صورت شیر درنده ای مجسم شد و در یک لحظه آن مرد ساحر را درید و به کام مرگ فرستاد. سپس به جای خود بازگشت.
    هارون از ترس غش کرد و به رو افتاد. وقتی به هوش آمد، از امام خواست که آن مرد را دوباره زنده کند و از شکم شیر بیرون آورد.
    امام فرمود: اگر عصای حضرت موسی(ع) ریسمان ها و دیگر لوازم ساحران را برگردانده بود، این تصویر نیز آن مرد را برمی گرداند.[27]

    مرد زشتی بود، چنان زشت که همه از او کناره می گرفتن. او با اینکه قلب مهربونی داشت، اما مردم وقتی چهره شو می دیدن، فرار می کردن. چقدر دلش می خواست که رفتار مردم باهاش عادی باشه. چقدر دلش می خواست که با یکی حرف بزنه و درد دل کنه، اما همه از او کناره می گرفتن و تنهایِ تنها بود.
    حالا که همه از او فراری بودن، اونم سعی می کرد جلوی چشم مردم ظاهر نشه، اما زندگی و نیازهای روزمره باعث می شد نتونه زیاد از دیگرون دور بمونه. روزی در حال عبور از کوچه ای بود که دید چند نفری به طرفش می آن. بعضی از مردم وقتی اونو دیدن، بدجوری روشونو برمی گردوندن، اما اون چند نفر این کارو نکردن. یکی از اون ها به مرد زشت چهره نگاه کرد و با مهربونی گفت: سلام!
    مرد، با تردید جواب سلام را داد و با خودش فکر کرد که آیا رهگذر می خواد مسخرش کنه؟ اما در چهره گندمگون و زیبای رهگذر، اثری از تمسخر نبود. مرد با تعجب رهگذر را نگاه کرد. با خودش گفت: اون کی بود؟ چرا مثل دیگران اَزم روگردان نشد؟ چنان غافل گیر شده بود که نتونست چیزی بگه. رهگذر و همراهانش گذشتند، مرد زشت مدتی سر جا ماتش زد و بعد یادش اومد که اسم رهگذر رو نپرسیده است. جرئتی به خودش داد و گفت: صبر کنید، وایستید.
    یکی از رهگذرا برگشت و گفت: کاری داشتی برادر؟ مرد زشت گفت: نه، فقط می خواستم بدونم این همراه شما که آن قدر مهربون با من حرف زد، کیه؟ مرد رهگذر گفت: او رو نشناختی؟ او مولایم امام کاظم(ع) هست.
    مرد زشت آهی از ته دل کشید و گفت: جانم به فدای او![28]

    پی نوشتها:
    [1]. جواد قیومی اصفهانی، صحیفه امام کاظم(ع)، دفتر نشر اسلامی، 1381، چ 1، ص 452.
    [2]. همان.
    [3]. همان، ص 455.
    [4]. همان، ص 456.
    [5]. همان، ص 462.
    [6]. همان، ص 464.
    [7]. همان، ص 472.
    [8]. همان، ص 476.
    [9]. سید منذر حکیم و سید عبدالرحیم موسوی، پیشوایان هدایت، باب الحوائج امام موسی کاظم(ع)، ترجمه: سید حسین اسلامی اردکانی، مجمع جهانی اهل بیت، 1385، چ 1، ص 60.
    [10]. باقر شریف قرشی، تحلیلی از زندگانی امام کاظم(ع)، ترجمه: محمدرضا عطایی، نشر کنگره جهانی حضرت رضا(ع)، 1368، ج 1، ص 19.
    [11]. صحیفه امام کاظم(ع)، ص 6.
    [12]. پیشوایان هدایت، باب الحوائج امام موسی کاظم(ع)، ص 20.
    [13]. همان، ص 36.
    [14]. همان، ص 56.
    [15]. tebyan. net
    [16]. علی اصغر قربانی، امام کاظم(ع) از دیدگاه اهل سنت، مرکز پژوهش های اسلامی صداوسیما، آذر 1385، چ 1، ص 14.
    [17]. همان، ص 15.
    [18]. پیشوایان هدایت باب الحوائج امام موسی کاظم(ع)، ص 56.
    [19]. المناقب، قم، انتشارات علامه، ج 4، ص 317.
    [20]. تحلیلی از زندگانی امام کاظم، ج 1، ص 191.
    [21]. همان.
    [22]. همان، ص 193.
    [23]. همان، 195.
    [24] . همان، ص 196.
    [25]. الارشاد فی معرفة حجج الله، قم، واحد تحقیق مؤسسه آل البیت، 1413، چ 1، ص 225.
    [26]. ربیع بن یونس، حاجب و بعد وزیر منصور
    کشف الغمه: با ترجمه فارسی به نام المناقب علی بن عیسی الاربلی نشر ادب الحوزه و کتاب فروشی اسلامیه، ص 3.
    [27]. المناقب، ج 4، ص 299.
    [28]. نک: همشهری، (حکایت هایی از زندگی امام موسی کاظم(ع))، حسن حاجیلو، نشر روزنامه همشهری، بهمن 1386، ش 55، ص 170

     

    موضوعات: روزمعلم مبارک  لینک ثابت

     [ 10:10:00 ق.ظ ]  



      ارزش ومقام معلم ...

    آشنایی با روز معلم
    روز ۱۲ اردیبهشت در تقویم جمهوری اسلامی ایران، روز معلم نامگذاری شده است.پس از پیروزی انقلاب‌اسلامی و شهادت استاد مرتضی مطهری در روز ۱۲ اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۸ توسط گروه فرقان، این روز به عنوان روز معلم نامگذاری شد.
    استاد مطهری در روشنگری اقشار باسواد به ویژه قشر فرهنگی جامعه قدم‌های اساسی برداشته بود و آثار عمیق شهید در احیای فکر دینی اصیل و بی پیرایه و منطبق با نیاز روز جامعه در حال گذار ما بسیار مؤثر بوده است.
    نقش کلیدی معلمان به عنوان مجریان آموزش عمومی و الگوهای اولیه دانش آموزان بسیار مهم جلوه می‌کند. چرا که معلمان جامعه، انسان سازان نسل بعدی‌اند، لذا نقش آنان به گفته حضرت امام خمینی (ره) همچون نقش انبیا است برای مردم.
    از سوی یونسکو، نهاد فرهنگی سازمان ملل متحد، ۵ اکتبر روز جهانی معلم نامگذاری شده است.بیش از ۱۰۰ کشور جهان، از جمله ایران، در جریان تصمیم‌گیری برای نامگذاری روز جهانی معلم حضور داشته و هدف از آن توجه بیشتر نسبت به وضعیت معاش معلمان و کیفیت تدریس است.
    همه ساله و در چنین روزی در کشورهای مختلف جهان از مقام و نقش معلمان در جامعه تجلیل می‌شود.جوامع پیشرفته جهان اهمیت آموزش عمومی را به عنوان یکی از مهم‌ترین و شاید تنهاترین عامل توسعه اجتماعی دریافته‌اند و سرمایه گذاری‌های عظیم و درازمدتی را روی آن انجام داده‌اند.

    ارزش و مقام معلم
    شرافت و مرتبت معلم زمانی اهمیت دارد که بتواند شان خداوند و پیامبران را در وجود خود محقق سازد و پیوند انسان به هدف متعالی خلقت یعنی عبادت را برقرار سازد. لذا در این تعریف شهید مرتضی مطهری یکی از آن معلمان راستین است که اولاً با نگاه ترکیبی به همه معارف بشری نظر می کند و ثانیا تمامی تلاشهای علمی و عملی را مقدمه ای برای عبادت می داند و در این راه به مرحله سوم دینداری راه می یابد و با شهادت، عبادت عملی و علمی خود را کامل می سازد. خداوند را می خوانیم که او رابا سالار و سرور شهیدان امام حسین (ع) محشور سازد.

    هنر معلمی:
    معلمی شغل و حرفه نیست، بلکه ذوق و هنر توانمندی است معلمی در قرآن به عنوان جلوه ای از قدرت لایزال الهی نخست ویژه ذات مقدس خداوند تبارک و تعالی است. در نخستین آیات قرآن که بر قلب مبارک پیغمبر اکرم (ص) نازل شد، به این هنر خداوند اشاره شده است:
    اقرا باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرأ و ربک الاکرم، الذی علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم. (علق: ۱ـ ۵)
    بخوان به نام پروردگارت که جهانیان را آفرید. انسان را از خون بسته سرشت بخوان ! و پروردگارت کریمترین است همان که آموخت با قلم، آموخت به انسان آنچه را که نمی دانست.
    در این آیات خداوند، خود را «معلم» می خواند و جالب این که معلم بودن خود را بعد از آفرینش پیچیده ترین و بهترین شاهکار خلقت، یعنی انسان آورده است.مقام معلم بودن خدا، بعد از آفرینش قرارداد. نوعی انسانی را که هیچ نمی دانست، به وسیله قلم آموزش داد که این از اوج خلاقیت و هنر شگفت خداوند در امر آفرینش حکایت دارد:
    چو قاف قدرتش دَم بر قلم زد هزاران نقش بر لوح عدم زد
    از این رو، می توان گفت که هنر شگفت معلمی از آن خداوند عالم است.ـ شهید ثانی رحمت الله درباره هنر معلمی خداوند می فرماید:
    خداوند از آن جهت به وصف (اکرمیت) و نامحدود بودن کرامتش، توصیف شد که علم و دانش را به بشر ارزانی داشته است. اگر هر مزیت دیگری، جز علم و دانش، معیار فضیلت به شمار می رفت، شایسته بود همان مزیت با وصف (اکرمیت) در ضمن این آیات همراه و هم پا گردد و آن مزیت به عنوان معیار کرامت نامحدود خداوند به شمار آید. کرامت الهی در این آیات با تعبیر «الاکرام» بیان شده است. چنین تعبیری می فهماند که عالی ترین نوع کرامت پروردگار نسبت به انسان با والاترین مقام و جایگاه او، یعنی علم و دانش هم طراز است.

    گمنامان آشنا

    روز معلم، روز بزرگداشت عشق و ایثار است. تجلیل از کسانی که علم را جرعه جرعه در جان ها جاری می کردند. خود لحظه لحظه می سوختند و با دانش خویش، جامعه را می ساختند و فردایی باشکوه را نوید می دادند. امروز، روز بزرگداشت کسانی است که الف قدّشان، در راه تعلیم خوبی ها خمیده شد. روز پاسداشت عزیزانی است که در سنگر علم و دانش، سربازانی با اخلاص و دانشمند تربیت کردند. امروز، روز یاد کردن از گمنامان آشناست؛ آنان که دفترهای خاطرات از عطر یادشان آکنده است.

    الفبای عشق

    معلم عزیز! آن زمان که پای درست می نشستم و تو الفبای عشق را به من می آموختی، دلم از گوهر کلمات خالی بود و من با انبوهی از حرف ها به خانه بر می گشتم و شبانگاهان، با یاد تو به خواب می رفتم. سال ها از آن لحظات شیرین می گذرد، ولی هنوز یاد و نامت دردلم زنده است و تو را می ستایم که همچون انبیا، به تعلیم و تربیت عشق می ورزی. آن زمان برایم از دانایی می گفتی، محبت را می آموختی و زندگی را هجا می کردی، و من در سایه سار وجودت پیش می رفتم و قدم امروز به احترام نامت قیام می کنم، در زلال کلماتت رها می شوم و حدیث زندگی را با تو مرور می کنم. از قدم برمی داشتم. تو بودی که دست مرا گرفتی تا در پرتگاه ها و لغزش گاه های زندگی نیفتم.

    نیکی ماندگار

    بر اساس آموزه های دینی، آموختن دانش به دیگران، آثار معنوی ماندگاری برای آموزگار در پی خواهد داشت. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «آدمی در روز رستاخیز می آید و با خود کارهای نیکی چون ابرهای انبوه یا کوه های سر به فلک کشیده دارد. پس می گوید: پروردگارا! اینها را که من انجام نداده ام، پس از کجایند؟ خداوند می فرماید: این دانش توست که به مردم آموختی و پس از تو بدان عمل کردند». پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این روایت، آموزش را به عنوان نیکی ماندگاری برای معلمان معرفی می کند.

    همگام با پیشرفت های علمی

    دانایی، اندیشیدن و نوآوری، از ویژگی های معلمی است که همگام با علوم روز پیش می رود. معلم موفق کسی است که به اطلاعات پیشین خود بسنده نکرده، با فراگیری همیشگی دانش، در شکوفایی علمی دانش آموزان خود نقش مهمی ایفا کند. امام حسن علیه السلام می فرماید: «به مردم بیاموز و دانش دیگران را فراگیر تا دانش خود را استوار سازی و آنچه را ندانسته ای، بدانی».

    بهترین چیزها

    تعلیم و تربیت انسان ها، پاداش فراوانی به همراه دارد و کسانی که خالصانه به امر تعلیم مشغولند، از چنین پاداشی بی نصیب نخواهند بود. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «بهترین چیزهایی که انسان پس از خود به یادگار می نهد، سه چیز است: فرزند شایسته ای که برایش دعا می کند، صدقه جاریه ای که پاداشش به وی می رسد و دانشی که پس از وی بدان عمل می شود».

    آمرزش خواهی ماهیان

    یکی از آثار معنوی آموزگاری، برخوردار شدن از محبت بیکران پروردگار و بخشوده شدن خطاهاست. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «جنبندگان زمین، ماهیان دریا، هر جا نداری در هوا و همه اهل آسمان و زمین، برای آموزگار نیکی، آمرزش می خواهند».همچنین آن حضرت در جای دیگری سه بار می فرماید: «خدایا! آموزگاران را ببخشای» و سپس افزود: «و عمرشان را طولانی کن و کسب و کارشان را رونق بخش».

    برترین بخشنده

    معلمان و آموزگاران از سوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ،بخشنده ترین انسان ها دانسته شده اند. آن حضرت می فرماید: «آیا شما را از برترین بخشنده آگاه نسازم؟ خداوند، بخشنده ترین است و من، بخشنده ترین فرزند آدم علیه السلام هستم و بخشنده ترین کس پس از من، فردی است که دانشی می آموزد و آن را منتشر می کند».

    مجاهد راه خدا

    تعلیم دهندگان علوم و آموزگاران ارجمند جامعه، همانند مجاهد در راه خدا هستند؛ زیرا در راه پرورش شاگردان، از هیچ کوششی فروگذار نمی کنند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «هرکس به مسجد من بیاید و هدفش، جز یاد گرفتن یا یاد دادن نیکی باشد، مانند مجاهد در راه خداست و هر کس برای غیر از این بیاید، چون کسی است که به تماشای کالای دیگران آمده است».

    برتر از عابد

    از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره دو مردی از بنی اسرائیل پرسیدند که یکی از آنها دانشمند بود و نماز واجبش را می خواند و سپس نیکی ها را به مردم یاد می داد، و دیگری که روز را روزه می گرفت و شب به عبادت برمی خاست؛ کدام یک برترند؟ حضرت پاسخ داد: «برتری این دانشمندی که نماز واجب را می خوانْد و سپس می نشست و به مردم می آموخت، بر آن عابد که روز را روزه می گرفت و شب برمی خاست، مانند برتری من بر پایین ترین فرد شماست».

    دورترین فرد

    معلمان، وظیفه سترگی در برابر شاگردان برعهده دارند و رفتار آنان، از نگاه تیزبین دانش آموزان پنهان نمی ماند. گاه دیده شده که رعایت نکردن عدالت میان دانش آموزان، بعضی از آنها را از مدرسه و علم آموزی فراری داده است. در واقع معلمان وظیفه دارند افزون بر آموزش دانش آموزان، همه آنها را به یک دید بنگرند و هیچ تفاوتی میان آنان نگذارند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «دورترین مردم از خدا، آموزگار کودکانی است که میان آنها به مساوات رفتار نکند».

    شکر نعمت

    هر نعمتی در درگاه خداوند نیاز به شکرگزاری دارد و خداوند نیز در صورت شکر نعمت، آن را افزون تر می کند. شکر نعمت دانش، بخشش و گستراندن آن در جامعه است. امام علی علیه السلام می فرماید: «سپاس گزاری دانشمند بر دانشش آن است که آن را به مستحقش آموزش دهد». امام صادق علیه السلام نیز در این باره فرموده است: «هر چیزی زکاتی دارد و زکات دانش، آموختن آن به دیگران است».

    الگوی مناسب

    درس دادن، بهانه ای است تا دانش آموز در کنار درس خواندن، در پی نیاز روحی و روانی اش پا را از محیط خانواده فراتر گذارد و وارد فضای گسترده تری به نام مدرسه شود و در آنجا، بر دانسته ها و توانایی ها خود بیفزاید. دانش آموز در پی سرمشقی کامل تر و تواناتر است تا با پیروی از او، خود را از نظر فضیلت های اخلاقی، همانند او گرداند. از این نظر، معلم به سبب برخورد رویارو با دانش آموز، موقعیت ممتازی دارد. ذهن فراگیر دانش آموز، پیوسته از تمامی رفتار و گفتار معلم الگو می گیرد. بنابراین، معلم باید بکوشد خود را به عنوان الگوی مناسب تقویت کند و به اخلاق انبیا و اولیا آراسته گردد.

    حق دانش آموزان

    رابطه سالم و جهت دار میان معلم و دانش آموز، از مهم ترین عوامل موفقیت معلم به شمار می آید. از این رو، شایسته است معلم برای برقراری این رابطه سازنده، نخست با دانش آموز رابطه ای عاطفی برقرار کند تا زمینه را برای ارتباط فکری و علمی آماده سازد. امام سجاد علیه السلام وظیفه معلم را در مورد شاگرد این گونه بیان می کند: «اما حق کسانی که به شنیدن کلام تو نشسته اند، این است که بدانی خداوند تو را سرپرست و حافظ حقوق آنان قرار داده است و تکلیف تو آن است که آنان را به بیشترین بهره ممکن برسانی. همواره با دانش آموز به خوشخویی و نرمی رفتار کن. این مسئولیت را به خوبی انجام ده و نیازهای معنوی آنان را برآورده ساز. نیز در مورد آنان، خیرخواه و نصیحت گر باش».

    رسیدگی به شاگردان

    رسیدگی به وضعیت شاگردان، به ویژه در روزهای بیماری، از ویژگی های معلمان برتر است. یکی از شاگردان امام خمینی؛ می گوید: «امام اگر پی می بردند طلبه ای زحمتکش است و درس می خواند، خیلی برای او احترام قایل بودند. در ایام طلبگی، در قم به بیماری سختی دچار شدم. آن مقدار که امام در مدت بیماری به من مهربانی کردند و از من مراقبت نمودند، اگر پدرم در قم کنند».(۱) بود، به این شکل از من مراقبت نمی کرد. این تنها به این دلیل بود که من طلبه ای بودم غریب و در قم درس می خواندم، و روحیه شاگردپروری و غریب نوازی ایشان، موجب شده بود از من مراقبت

    انجام وظیفه

    یکی از شاگردان شهید رجایی می گوید: براساس رسمی نادرست، یک سال دو سه روز مانده به پایان اسفندماه، بچه ها کلاس ها را تعطیل کرده بودند. آقای رجایی را دیدم که سر ساعت وارد کلاس شد و بعد از مدتی، با دستی گچی از کلاس بیرون آمد. به سرعت وارد کلاس شدم و با می گویم». شگفتی دیدم مطالب درسی جدید را بر تخته نوشته و پیامی به این مضمون به دانش آموزان داده است: من برای انجام وظیفه به کلاس آمدم و درس را نوشتم.

    معلمی، عشق و هنر

    معلمی، ارزش بسیار والایی در نزد بزرگان ما دارد. آنان به هر شیوه ممکن، از معلمان و مقام پرارج آنان یاد کرده اند تا بدین وسیله، انسان ها را از مقام ارزشمند آنان آگاه سازند. شهید رجایی می فرماید: «معلمی شغل نیست؛ معلمی عشق است. اگر به عنوان شغل انتخابش کرده ای، رهایش کن و اگر عشق توست، مبارکت باد». معلمی، هنری است که با درهم آمیختن عشق و علم، جامعه ای را می سازد و به جایگاهی والا می رساند. به اسکندر گفتند: چرا معلم خود را بیش از پدر، بزرگ می شماری؟ گفت: «زیرا پدر من، مرا از عالم ملکوت به زمین آورده و استاد، مرا از زمین به آسمان برده است».

    شغل پیامبران

    اسلام، معلمی را بسیار مقدس برمی شمارد؛ به طوری که خدای متعالی آن را شغل پیامبران قرار داده و در آیه ۱۶۴ سوره آل عمران و آیه ۲ سوره جمعه، به این مطلب تصریح کرده است. معلم، انسان مقدسی است که تأثیر کلام وی، بیشتر از تأثیر کلام پدر و مادر است. در تاریخ، شواهد فراوانی بر این مسئله وجود دارد؛ از جمله اینکه فرزند یزید وقتی در سال ۶۴ه .ق به حکومت رسید، چهل روز پس از خلافت، در یک سخنرانی، تمام کارهای پدر و جد خود را ناشایست خواند و آنان را غاصب عنوان کرد و لعن نمود و سپس خود را از خلافت خلع کرد. وی ۲۵ تا ۴۰ روز پس از این ماجرا، در ۲۱ سالگی از دنیا رفت و به گفته برخی، او را مسموم کردند. بنی امیه پس از بررسی، چنین نتیجه گرفتند که معلم او «ابن مقصومی»، دوستی علی علیه السلام را در او به وجود آورده است. پس او را دستگیر کردند و زنده به گور نمودند.

    هنر معلم

    هنر معلمی این نیست که فقط به تدریس بپردازد، بلکه او باید روحیات انسانی را در شاگرد پرورانده و روحیات غیر انسانی او را از بین ببرد. همه خلفای اموی از طاغوت های خودکامه بودند و با خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دشمنی می کردند، ولی در این میان، عمربن عبدالعزیز (هشتمین خلیفه اموی) راه اعتدال در پیش گرفت. او فدک را به فرزندان حضرت زهرا۳ برگرداند و اهانت به نام علی علیه السلام را که معاویه پس از شهادت آن حضرت رواج داده بود، ممنوع کرد. خود او می گوید: «سخن معلمم درباره امام علی علیه السلام و نیز گفتار پدرم در سینه ام استقرار یافت و با خدا عهد کردم اگر روزی زمام حکومت به دستم رسید، سنت زشت اهانت به علی علیه السلام را ممنوع سازم. بنابراین، وقتی به حکومت رسیدم، به عهد خود وفا کردم».

    مدال پرافتخار

    یک سال به آقای رجایی خبر دادند که معلم نمونه شده است، آیا حاضر است برای دریافت مدال معرفی گردد. او با بی تفاوتی گفت: «آن را لازم ندارد» و در مقابل تعجب مدیر و دیگران گفت:
    «اگر دانش آموزی به هنگام تدریس، درسش را خوب بفهمد و لبخند رضایت بر لبانش نقش بندد، همان مدال معلم است و به آن افتخار خواهد کرد».

    ثواب آموزش در احادیث معصومان:

    امام باقر علیه السلام : هر کس یک باب هدایت آموزش دهد جو با آموزش خود، دروازه ای از هدایت را بگشایدج، برای او همانند پاداش کسی است که به آن عمل کند و از پاداش عمل کنندگان به آن نیز چیزی کاسته نمی شود.(۲)
    امام صادق علیه السلام : هر کس (کار یا علم) نیکویی را به دیگری بیاموزد، برایش همانند پاداش کسی باشد که به آن عمل کند. جراوی می گوید:ج عرض کردم: اگر دانش آموز آن علم را به دیگری بیاموزد، آیا باز هم پاداشی برای معلم اولی هست؟ حضرت فرمود: اگر به همه مردم (هر یک به واسطه دیگری) آموزش دهد، برای او همانند آن پاداش (هر کسی که به آن علم عمل کند) هست. راوی می پرسد: حتی اگر معلم اول از دنیا برود؟ امام صادق علیه السلام پاسخ می دهند: حتی اگر مرده باشد نیز همانند ثواب هر کس که به آن علم عمل کند، بعد از مرگ نیز برای آن علم نخستین معلم خیر منظور می شود.
    پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم : اگر کسی علمی را یاد گیرد و آن را به مردم بیاموزد، این کار او صدقه است.
    پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم : بهترین صدقه، این است که انسان علمی را یاد گیرد و سپس آن را به برادر خود آموزش دهد.

    معلم از نگاه امام خمینی

    شغل معلمی همان شغل انبیاست. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم معلم همه بشر است و بعد از او حضرت امیر علیه السلام باز معلم همه بشر است.
    وظیفه معلم، هدایت جامعه است به سوی اللّه .
    شما معلمین، یک شغل بسیار شریف دارید.
    معلم، امانتداری است که غیر از همه امانت ها، انسان امانت اوست.کلید سعادت و شقاوت یک ملت، دست جقشرج فرهنگی است.
    شما باید خیلی توجه داشته باشید که شماها یک مردم عادی نیستید؛ شما معلم نسلی هستید که در آتیه، همه مقدرات کشور به آن نسل سپرده می شود.
    صلاح و فساد یک جامعه، به دست مربیان آن جامعه است.
    این نونهالانی که امید آتیه کشور اسلامی هستند، اینها امانت هایی هستند در دست معلمین.
    توجه کنید که دوره مدارس، مهم تر از دانشگاه است؛ چرا که رشدعقلی بچه ها در این دوره شکل می گیرد.
    جوانان عزیزی که استقلال و آزادی کشور در آینده منوط به تربیت صحیح آنان است، قائل باشند. دستگاه های آموزشی متعهد و دل سوز برای نجات کشور، اهمیت ویژه ای در حفظ نوپایان و آیندگان دارد.

    شمع همیشه فروزان
    معلم، معمار قلب هاست

    چندین سال است بهانه مقدس شهادت معلمی بزرگ و فرزانه، استاد شهید مطهری رحمه الله دست مایه قدردانی و تجلیل از معلم شده است؛ معلمی که انسان ساز و فرداپرداز است و تکریم و تعظیم او، تکریم و تعظیم علم است. معلم، معمار قلب هاست و بذر نور در دل ها می افشاند. قدردانی و تجلیل از معلم، قدردانی از باغبانی است که هر صبح، سبدی از صمیمیت با خود به کلاس می برد و با انگشتان مهربان خویش، بر شاخه قلب ها فردا را پیوند می زند. معلم را توقع نام و نان نیست. این گمنام، هر روز از تنور داغ جانش، هزاران نان بر سفره گرسنه دل ها می بخشد و از علقمه قلبش، هزاران مشک به خیمه های عطش می رساند. تجلیل معلم، سپاس از انسانی است که هدف و غایت آفرینش را تأمین، و سلامت امانت هایی را که به دستش سپرده اند، تضمین می کند.

    اهمیت علم

    آموختن، تنها مورد تأکید مکتب والای اسلام نیست؛ بلکه بسیاری از فرزانگان غیر مسلمان هم چون سقراط، افلاطون، نیوتن و… نیز بر اهمیت آن صحّه گذاشته اند. از دیدگاه اسلام، انسان آگاه با انسان نااگاه مساوی نیستند. کسی که بدون آگاهی گام در راهی می گذارد و عملی را انجام می دهد، به بیراهه رفته است و هر چه در این بیراهه پیش رود، از مقصد خویش بیشتر فاصله می گیرد. شاید به همین دلیل است که حضرت علی علیه السلام می فرماید: «هیچ گنجی سودمندتر از علم نیست؛ در فراگیری آن بکوشید که فراگرفتنش نیکوست». و رسول خدا صلی الله علیه و آله فراگرفتن علم را بر هر مسلمان واجب می داند و تأکید می کند که ارجمندترین مردم، دانشمندان آنان و کم ارج ترین، کم دانش ترینشان است.

    اهمیت تعلیم و تربیت و آثار آن

    داشتن علم، به تنهایی ارزش نیست. هستند کسانی که دانش فراوان دارند، ولی مانند ظرفی پر از عسل اند که هیچ منفذی برای استفاده از عسل ها در آن ها نیست. علم دانشمند زمانی اهمیت دارد که آن را به دیگران منتقل کند و البته زکات دانش، آموختن آن به بندگان خداست. عنایت خداوند متعال به معلم پاک نهاد و ایجاد توفیقات بسیار زیاد برای او در صحنه های گوناگون زندگی خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و… و نزدیکی به امامان معصوم علیهم السلام یکی از آثار تعلیم است. به اعتراف بسیاری از معلمان، یاد دادن به دیگران، بهترین عامل برای جای گزین شدن مطالب علمی در ذهن است؛ زیرا معلم در مقام تعلیم، راهبر و راهنمای علمی افراد زیادی است و این موقعیت حساس، سبب تلاش او در حل مشکلات علمی می شود که نتیجه اش، بالا رفتن سطح علمی وی نیز خواهد بود. دانش شخصی که بیاموزد ولی تربیت نشود، مانند اسلحه ای است که با آن جان انسان ها را به خطر می اندازد. در قرآن کریم که از تعلیم و تربیت به عنوان هدف پیامبران ذکر شده، در سه مورد تربیت بر تعلیم مقدم گردیده و تنها در یک آیه تعلیم بر تربیت مقدم شده است.

    ارزش و مقام معلم

    سخنی زیبا از امام صادق علیه السلام ارزش و مقام معلم خوب را روشن می سازد. حضرت می فرماید: «تمامی جنبندگان روی زمین و ماهی های دریا و هر کوچک و بزرگ در زمین و آسمان خدا، برای آموزگار خوب طلب آمرزش می کنند». معلم، شاگردانش، این امانت های الاهی را از آلودگی ها و تباهی ها حفظ کرده و سعی می کند با تعلیمات خود و تربیت آنان، زمینه رشد و کمالشان را فراهم آورد. انتظار جامعه از افراد به اندازه ارزش و مقام آنان است و بنابراین، معلمی که این چنین مقامی دارد، هیچ گاه مرتکب اعمال ناشایست نمی شود.

    تأثیر معلم بر شاگرد

    شاگردان به خاطر نفوذ روحی و معنوی معلم، تأثیرات شگرفی از او می گیرند که گاهی سرنوشت ملتی را تغییر می دهند. بیشتر انسان های موفق، کامیابی خود را مدیون معلمان خود می دانند و نیز افرادی هستند که سرخوردگی و شکست های زندگی شان، ناشی از برخورد بد معلمان است. استاد شهید مطهری رحمه الله درمورد تأثیر معلم خود حاج آقا میرزا علی شیرازی می گوید: «او بزرگ مردی بود. مرا برای اولین بار با نهج البلاغه آشنا کرد و درک محضر او را همواره یکی ازذخایر گران بهای زندگی خود می شمارم که حاضر نیستم آن را با هیچ چیز معاوضه کنم و شب و روزی نیست که خاطره اش در نظرم مجسم نشود و یادی از او نکنم و نامی نبرم».

    سوز و گداز معلم

    نخستین و اساسی ترین نشانه معلم نمونه، برخورداری او از سوز و گداز «انسان سازی» است. تنها عده معدودی از انسان ها هستند که همه وجودشان سرشار از سوز و گداز سازندگی است. این افراد عاشق تربیت هستند. قوی ترین انگیزه در آنها، سوز و شوق انسان سازی است. این افراد، از هدایت فردی به شادی و خرسندی دست می یابند. سوز و گداز، اساسی ترین و ضروری ترین ویژگی معلم نمونه است. چنین معلمی به مدرسه و کلاس عشق می ورزد؛ زیرا او در چنین محیطی بهتر و کامل تر می تواند به هدف انسان سازی خود برسد. یکی از ویژگی های یگانه معلم نمونه انسان، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، سوز و عشق به هدایت و ارشاد انسان ها بود.

    هنرمندی معلم

    معلم بودن، تنها در انحصار معلومات نیست، بلکه افزون بر معلومات و تخصص، هر معلم باید با هنر معلمی آشنا باشد؛ یعنی بداند چگونه از معلومات خود بهره بگیرد و به عبارت دیگر، با چه زبانی با شاگردان سخن بگوید، چه شیوه هایی را در ارتباط با شاگردان در نظر بگیرد و چگونه با شاگردان ارتباط برقرار سازد. معلم نمونه با بهره گیری از فنون روان شناسی، با قدرت و مهارت، امواج متلاطم کلاس را آرام کرده، تسلط و توانایی اداره کلاس را عملاً عرضه می دارد. این روان شناسی معلم برای اداره هر کلاس، شیوه خاصی را در نظر می گیرد ؛ چنان که در خصوص تک تک شاگردان نیز رفتار خاصی را انتخاب می کند. به رعایت همه این اصول، «هنر معلمی» می گویند.

    اخلاق معلم

    انسان ها به طور فطری عاشق کمال هستند و بی اختیار در برابر کمال به خضوع درآمده، جذب آن می گردد. وقتی شاگردی جذب کمالی از کمالات معلم شود، به سوی آن کمال و صاحب کمال کشیده خواهد شد. تغییرات اخلاقی، با گفتار و پند و اندرز صورت نمی پذیرد، بلکه کردار و رفتار انسان هاست که موجب دگرگونی در دیگران می گردد.

    امام صادق علیه السلام در سخنی ارزشمند می فرماید: «مردم را با اعمال و رفتار خود به خوبی ها دعوت نمایید و توجه داشته باشید که دعوت زبانی، فاقد ارزش و بها است». هر معلمی «مربی» است و بر این اساس، اخلاق و خوی معلم انسان را می سازد و درس و بحث علمی، بهانه ای بیش نیست.

    فروتنی معلم

    سزاوار است که معلم خوش خلق و فروتن باشد و با رفق و مدارا با شاگردان ارتباط برقرار سازد. از امام صادق علیه السلام نقل شده که امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «دانشمندان واقعی سه ویژگی دارند: دانش و بینش، حلم و بردباری، سکوت و آرامش و وقار». کسانی که عقل و خرد بیشتری دارند، قدرت کنترل نفس آنان در مقایسه با دیگران زیادتر است. وقتی بین دو انسان رابطه عاطفی و صمیمی نباشد، خود به خود جدایی بینشان به وجود خواهد آمد؛ زیرا نزدیکی و صمیمیت، بسیاری از توهمات و پیش داوری ها را از بین می برد. معلم متواضع با فروتنی خود، راه ارتباطی را به روی شاگرد می گشاید و شاگرد از این فرصت استفاده کرده، بسیاری از دشواری های فکری و روحی خود را حل خواهد کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله در این زمینه می فرماید: «به شاگردانی که درس می دهید و با آنان که از آن ها درس می آموزید، با نرمی و ملایمت رفتار کنید».

    ویژگی های معلم موفق

    ایمان و توکل به خدا

    انسان برای پرواز به سوی کمال، به دو بال علم و ایمان نیاز دارد و معلم که جاده کمال را به شاگردانش می نمایاند، بیش از دیگران نیازمند این دو گوهر است، معلمی که به خدا ایمان ندارد، تنها آگاهی های خود را به شاگردانش منتقل می کند و شاگردان از آن دانش ها در امور دنیایی خود استفاده می کنند، ولی اثری در کمال انسانی آن ها نخواهد داشت. دانشمندان حقیقی، خداپرست و با ایمان بوده اند. بعضی از این دانشمندان، مشکلات علمی خود را با استمداد از خدای بزرگ و راز و نیاز به درگاهش حل می کردند.
    امام جواد علیه السلام در این زمینه می فرماید: «ما وسیله و ابزاری بیش نیستیم و معلم واقعی خداست؛ پس باید در کارمان به او توکل کنیم».

    اخلاص

    معلم در خدمت مقدس خود، لازم است اندیشه اش را از هر چه غیر خداست پاک کند. معلمی که به خاطر پول، مقام، شهرت و… می آموزد، پاداش او همین ها خواهد بود و این امور در مقابل خشنودی خداوند متعال و پاداش بزرگ او بی ارزش است. عمل مخلصانه و قیام خدایی، موعظه رسول خدا صلی الله علیه و آله در قرآن کریم است که می فرماید: «ای رسول ما! (به امت) بگو که من به یک سخن شما را پند می دهم (و آن سخن این است) که برای خدا قیام کنید».

    هدایتگری و مدیریت

    هدف از بعثت رسول اکرم صلی الله علیه و آله هدایت مردم به سوی خدا بوده است؛ چنان که خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «ای رسول ما! تو را فرستادیم تا به اذن خدا مردم را به سوی او دعوت کنی». معلم نیز به پیروی از رسول خدا صلی الله علیه و آله شاگردانش را به سوی هدایت و نور دعوت، و آنان را از تاریکی های گمراهی و جهل، به روشنایی علم و تقوا هدایت می کند. هم چنین معلم موفق کسی است که در کنار هدایت شاگردان، توانایی اداره کلاس را نیز داشته باشد. عواملی هم چون شوخی زیاد، مجال و میدان دادن بیش از حد به شاگردان، گفتگوی یک جانبه معلم و بی روح بودن کلاس و…به مدیریت او صدمه می زند. با پرسش از دانش آموزان و ایجاد تنوع گفتاری و رفتاری برای رفع خستگی شاگردان و آمادگی روحی و جسمی آنان به صورت های مختلف، می توان کلاس را به خوبی مدیریت و اداره کرد.

    استقامت و پشتکار

    معلم موفق در راه تعلیم شاگردان و از بین بردن جهل آنان، ثابت قدم و استوار می باشد. ممکن است او بارها و بارها مطلبی را به شاگردان خود، به ویژه کودکان کم سن و سال بگوید، ولی آنان نیاموزند. در این راه باید صبر کرد و دانست که نتیجه صبر، موفقیت است. دل های شاگردان کند ذهن، از سنگ سخت تر نیست و همان گونه که قطرات آب با گذشت زمان دل سنگ را می شکافد، تکرار و یادآوری مطالب توسط معلم نیز دل های سخت را خواهد شکافت.

    داشتن بیان و قلم خوب

    ابزار اصلی کار معلم، گفتار و سخن اوست و نیکوست از گفتاری گیرا و پرجاذبه برخوردار باشد. تحولات بزرگ جهان توسط کسانی صورت گرفته که دارای بیانی قوی بوده اند. خطبه ای کوتاه و شورانگیز از امام علی علیه السلام در جنگ صفین، روحی تازه در کالبد بی جان لشکر دمید و توانستند دشمن را تار و مار کرده و شریعه فرات را از سپاهیان معاویه باز پس گیرند. خطبه های پرشور امام سجاد علیه السلام و حضرت زینب علیهاالسلام در مرکز قدرت معاویه و یزید، آن چنان تکان دهنده و شورآفرین بود که تبلیغات چندین ساله آل ابوسفیان را نقش بر آب ساخت. اهمیت شیوه سخن گفتن برای معلم، کمتر از توان علمی او نیست. داشتن شیوه نگارشی خوب نیز برای معلم لازم است و از نظر درجه اهمیت، در درجه بعد از سخن گفتن قرار دارد؛ زیرا تهیه جزوه، طرح سؤال برای امتحان و…، به روش نوشتاری خوب نیاز دارد.

    وظایف معلم

    ایجاد روحیه تفکر و تعقل

    رکن اساسی در تعلیم و تعلم، فکر کردن است که در دین مبین اسلام، اهمیت فراوانی دارد. امام علی علیه السلام می فرماید: «هیچ دانشی هم چون اندیشیدن نیست». از این رو، معلم می تواند روحیه تفکر را در شاگردان خود ایجاد کرده و از تکلیف و درس زیاد که فرصتی برای تفکر به آنان نمی دهد، بکاهد.

    بالابردن توان علمی خویش

    توقف در یک حد از دانش و آگاهی، نقص بزرگی برای معلم است. لازم است معلم همراه با زمان و پیشرفت علوم بر دانش خود بیفزاید. استفاده از تجارب دیگران در زمینه تدریس برای معلم مفید است و بر معلومات او می افزاید. نیوتن، کاشف جاذبه زمین می گوید: «علت ترقی من در کارها این بود که روی شانه غول های علم ایستادم و جهان را بهتر نگریستم». هم چنین لازم است یک معلم موفق، از فراگیری مهارت های آموزشی نوین، غفلت نورزد.

    وفای به عهد و عمل به گفته ها

    شاگردان در مورد وعده های معلم، حساس اند و قول های او را هرگز از یاد نمی برند. بنابراین، نوشتن وعده ها و تصمیم های روزانه در دفتر کوچکی و عمل کردن به آن ها، نشان از دقت معلم و راهی برای جلب اعتماد شاگردان دارد. معلمی که خود به گفته ها و نکات اخلاقی که بیان می کند عمل ننماید، سخنانش تأثیری نخواهد داشت و دانش وی بی ارزش خواهد بود. عالم بی عمل به «درخت بی بر» یا «ابر بی باران» می ماند. عیسی بن مریم علیه السلام فرمود: «بدبخت ترین مردم کسی است که او را دانشمند بشناسند، ولی عملی در او دیده نشود». راهنمایی های معلم در زمینه های مختلف در صورتی اثربخش است که خود در عمل به آن گفته ها از شاگردان پیشی گرفته باشد. باید از امام علی علیه السلام درس بگیریم که فرمود: «ای مردم! به خدا قسم شما را به هیچ اطاعتی ترغیب نمی کنم، مگر آن که خود در عمل به آن پیشی گرفته باشم».

    آگاهی دادن و ایجاد انگیزه درسی

    معلم سخت کوش، افزون به تدریس ماده درسی، دانش پژوهان را با اوضاع و احوال جهان امروز آشنا می کند تا نگرششان به جهان وسعت یابد. انسانی که محدوده فکری اش از چهار دیواری روستا یا شهرش آن طرف تر نمی رود، نمی تواند انسان ارزشمندی شود. خدمت به مردم، کشور و دین دیدی وسیع می خواهد. یک عامل مؤثر در بی رغبت بودن بعضی از شاگردان به ماده درس، انگیزه و هدف نداشتن است که معلم می تواند با معرفی موضوع درس و شناساندن جایگاه آن در بین علوم دیگر، این انگیزه و هدف را به وجود آورد. اگر شاگردان هدف از یادگیری درس مورد نظر و فایده آن را بشناسند، با رغبت بیشتری آن را دنبال می کنند.

    خانه دوم

    مدرسه، خونه دوم همه بچه مدرسه ای هاست. توی این خونه، آقامعلم وخانم معلم، به جای پدر ومادر هستند و دانش آموزای کلاس که با هم دوست و رفیق اند، مثل خواهر و برادرند. خلاصه، خونه دوم همه ما، اون قدر جذاب و قشنگه که هیچ چی از خونه اول کم نداره. معلم، چراغ این خونه رو روشن نگه می داره. دست مهربونش رو به سر بچه ها می کشه و همه اون ها رو سر سفره علم خودش مهمون می کنه. اون وقت به اندازه اشتهای هر دانش آموز، غذای علم و دانش به اون ها می ده. بچه ها! هر قدر می تونید از غذاهای رنگارنگ معلم بر سر سفره دانش بخورید که پرخوری کردن درکنار سفره علم و دانش، نه تنها بد نیست؛ بلکه خیلی هم خوبه.

    کوله بار دانش

    یک کلاس بود و چند تا نیمکت. تو هر نیمکت، چند تا دانش آموز و هر دانش آموز با چند تا کتاب. کلاسْ یک چیزی کم داشت و همه منتظر بودند. از دور، صدای پا اومد. یک نفر به کلاس نزدیک شد. چند ثانیه بعد، کسی وارد کلاس شد. بله، انتظار تموم شده بود و آقا معلم به کلاس اومده بود. بچه های کلاس با صدای برپای مبصر، روی پا ایستادند. معلم، نگاه مهربونش رو به بچه ها انداخت. بعد تشکر کرد و همه نشستند. معلم به سمت تخته سیاه رفت. گچ برداشت و شروع کرد به نوشتن. این کار هر روزش بود. او هر روز پنجره ای به سمت باغ پر گل دانش باز می کرد و ما رو به اون جا می برد و ما هر روز وقت ظهر، پس از گشت و گذار توی باغ دانش، با کوله باری از چیزهایی که یاد گرفته بودیم، به خونه هامون برمی گشتیم.

    روز سپاس

    روز معلم، روز تشکر و قدردانیه. روز سپاس ازمعلمای عزیزمونه که برای ما خیلی زحمت می کشند؛ اون هایی که تمام وقت خودشون رو برای با سواد کردن ما بچه ها، صرف می کنن و با تلاش زیاد، به ما خواندن و نوشتن یاد می دن. آرزوی همه معلم ها، اینه که ما درس بخونیم، به شهر علم و دانش وارد بشیم و از صحرای خشک و بی آب و علف نادونی بگذریم…! این طوری وقتی بزرگ می شیم، آدم موفقی می شیم و پیروز و سربلند، زندگی می کنیم و به انسان های دیگر هم کمک و خدمت می کنیم. ما می تونیم با درس خوندنمون، آرزوی معلم های زحمت کش رو برآورده کنیم.

    یک معلم بزرگ

    امروزکه روز معلمه، همه جا حرف از یک معلم بزرگه. یک روحانی عالم و دانشمند که شاگردهای زیادی داشت و علم و دانش فراوان خودش روبه اون ها یاد می داد. اسم او مرتضی بود؛ مرتضی مطهری. شهید مطهری، یک نویسنده بزرگ هم بود و کتاب های زیادی نوشت. مردم ایران،شهید مطهری رو خیلی دوست داشتند و قدر معلم بزرگی مثل او رو می دونستند و از او درس های فراوانی گرفتند. اما در دل یک شب تاریک، نقشه شوم آدم های نادون، مطهری رو از ما گرفت. خبر شهادت او، مردم ایران رو در غم بزرگی فرو برد. بچه ها! هر سال، دوازدهم اردیبهشت، روز شهادت این معلم بزرگ که می شه، ما یک تصمیم بزرگ می گیریم؛ تصمیم بر این که مثل او راه دانش رو ادامه بدیم.

    مثل یک باغبان

    معلم، مثل یک باغبون زحمت کشه که بامراقبت و توجه او، گل ها رشد می کنن. معلم، باغبون باغ مدرسه است و شما دانش آموزای خوب، گل های این باغید. اولِ مهر که مدرسه ها باز می شه، معلم، شروع به کار می کنه. معلم با هر درسی که به دانش آموزای خوبش میده، بذر دانش رو درذهن اون ها می کاره و اون ها رو آبیاری می کنه تا این که یواش یواش، بچه ها چیزهای بیش تری یاد می گیرن و ریشه و برگ دانش پیدامی کنن. بعد که علم ودانش اون ها بیش تر و بیش تر می شه، گل دانایی شکوفه می کنه و گل های رنگارنگ علم و دانش تو کلاس، به وجود می آن. بله بچه ها، آخر سال که شما با کارنامه قبولی ازمدرسه بیرون می آیید، گل های زیباو خوشبویی هستیدکه به دست باغبون مهربونتون، معلم زحمت کش، شکوفه کردید.

    الگوی خوب

    مریم، یک سیب سرخ جلو خودش گذاشت و یک نقاشی از روی اون تو دفترش کشید. سیب سرخ، الگوی قشنگ وزیبایی بود و نقاشی مریم نمره بیست گرفت. دفتر زندگی ما هم، پر از نقاشی های جور واجوریه که به وسیله کارها و رفتارها و حرف های ما کشیده می شن. بچه های گلم! تو دفتر نقاشی زندگی، معلم، الگوی خیلی خوبیه؛ چون معلم، آدم با اخلاق، با ادب و با ایمانیه که اگه همه ما سعی کنیم مثل او باشیم، کارهای درست انجام بدیم و راستگو باشیم، اون وقت ما هم مثل او، انسان مفیدی می شیم که همه بهمون افتخار می کنن. ما هم مثل معلم، الگو می شیم تا بچه های دیگه از روی رفتار و حرف های ما نقاشی کنند و دفتر زندگیشون، ازکارها و فکرای خوب پر بشه.

    معلمی، شغل پیامبران

    تو کلاس جواد، بالای تخته سیاه، تابلوی کوچیکی وجود داره که با خط زیبا نوشته شده «معلمی، شغل انبیاست». وقتی زنگ آخر به صدا در اومد و جواد به خونه رسید، از پدرش خواست تا درباره این جمله برای او توضیح بده. پدر که در حال خوندن یک کتاب بود، کتاب رو بست و گفت: ببین پسرم، کار پیامبران، مثل کار معلمان، یاد دادن خوبی هاست. خدای بزرگ، پیامبران رو برای تعلیم و تربیت مردم فرستاده و معلم هم در مدرسه، دقیقا همین کار رو انجام می ده. او به بچه ها علم و دانش یاد می ده، و اون ها رو به سمت خوبی و نیکی، راهنمایی می کنه، پس شغل معلمی هم مثل کار پیامبران، خدایی و مقدسه و همه ما باید مثل پیامبران، به معلمای خوبمون احترام بگذاریم و اون ها رو دوست داشته باشیم.

    بهترین هدیه

    امروز که روز معلمه، هر کسی دوست داره یک چیزی به معلمش هدیه بده، از زحمت های او تشکر کنه و اونو خوشحال ببینه. امروز، خانم معلم بعد از این که کادوهای بچه ها رو گرفت و از اون ها تشکر کرد، گفت: بچه های گلم، چیزی که منو خیلی خوشحال می کنه، خوب درس خوندن شما و نمره های بیست شماست. من وقتی می بینم شما درس هاتون رو خیلی خوب یاد گرفتید، خیلی خوب درس می خونید و به اون علاقه دارید، از ته دل خوشحال می شم، خستگی خودم رو فراموش می کنم و برای یاد دادن به شما، نیرو می گیرم. بچه های کلاس هم که به راز خوشحالی واقعی معلم پی برده بودند، تصمیم گرفتند همگی حسابی درس بخونن تا خانم معلم رو خوشحال کنند.

    سخن نخست

    وقتی به کلاس قدم می گذارد، بهار با نسیم نفس هایش می شکفد و گل و لبخند و زمزمه، فضا را پر می کند. با او آسمان می بارد، چشمه می جوشد، نسیم می وزد و آفتاب سفره مهربان خویش را می گشاید. از خانه تا مدرسه، با هر گام، بهشت نزدیک تر می شود. نگاهش خانه مهربانی است و قلبش مهربان تر از آب. دل ها را به طراوت و پاکی و پاکیزگی می خواند. دست های گرم و صمیمی اش، مشق عشق می نویسد. سرانگشت او افق های روشن فردا را نشان می دهد واشاراتش، آن سوی پرده های خاک و ملکوت پاک خدا را. وسعت شفاف قلب ها، قلمرو اوست و کشتزار جان دانش آموزان تفرّجگاه خرمی او.

    رسالت معلم

    رسالت راستین معلم و رسالت پاک انبیاست. معلم، آنگاه که جز انسان سازی و کمال بخشیدن هدفی ندارد، همسایه انبیاست. رسول راستی و درستی و سفیر صداقت و سرفرازی است. معلم کسی است که تشنگان معرفت و دانش را به آب حیات می رساند. خدا معلم است و ۱۲۴ هزار رسول. همه اولیا و پاکان و برگزیدگان، که قله های آفتابی و دور دست های روشن را فرا چشم انسان می نشانند. معلم اند اگر ما قدردان معلم نباشیم، خوبی، زیبایی، عظمت و فضیلت رانادیده گرفته ایم.

    معلم در کلام نراقی (ره)

    ملا احمد نراقی از علمای به نام شیعه، در گفتاری در باب مقام معلم می گوید: معلم باید قصدش از آموختن، قرب به خدا و ارشاد و رسیدن به ثواب باشد؛ نه جاه و ریاست و شهرت.معلم باید نسبت به شاگرد مهربان باشد و پیوسته او را اندرز دهد و اندازه فهم شاگرد را در تدریس رعایت کند و با او با او باملایمت سخن گوید و درشتی نکند. چیزی که خلاف واقع است تدریس نکند. در آموختن نباید مضایقه کند و بخل بورزد و باید مطالبی را که شاگرد قادر به درک آن نیست بدو نیاموزد.

    معلم در نگاه امام (ره)

    امام خمینی (ره) کلید سعادت و شقاوت جامعه را دردست معلمان دانسته، در این باره چنین می گویند: معلم اوّل خدای تبارک و تعالی است که اخراج می کند مردم را از ظلمات به نور و به وسیله انبیا و وحی مردم را دعوت می کند به نورانیت؛ دعوت می کند به کمال؛ دعوت می کند به عشق؛ دعوت می کند به محبت؛ دعوت می کند به مراتب کمالی که از برای انسان است. دنبال او انبیا هستند که همان مکتب الهی را نشر می دهند. آنها هم شغلشان این است که انسان را تربیت کنند تا از مقام حیوانیت بالا برود و به مقام انسانیت برسد. همه سعادت ها و همه شقاوت ها انگیزه اش از مدرسه هاست و کلیدش [در] دست معلمین است. این معلمان هستند که می توانند استقلال مملکت را حفظ کنند. اگر در تربیت اعوجاج باشد مملکت از دست می رود.

    مقام معلم در آئینه شعر:

    تجلیل از معلمچندین سال است که به مناسبت سالروز شهادت معلمی بزرگ و فرزانه، استاد شهید مطهری، از معلمان سراسر کشور تقدیر و تجلیل می شود. تکریم و تعظیم معلم تکریم و تعظیم علم است. تجلیل از معلم، سپاس از انسانی است که غایت آفرینش را تامین می کند و سلامت امانت هایی راکه بدستش سپرده اند تضمین می کند. هر جا کامی شیرین و سایه مهری گسترده است حضور معلم را، پیدا یا پنهان، می توان یافت. بی شک جامعه ای که همواره حرمت معلم را پاس می دارد، آهنگ رشد و تعالی آن شتاب بیشتر می یابد و سلامت علمی و معنوی آن تضمین می شود و جامعه ای که قدردان خوبان خود نباشد به مرگ خوبی ها و فضیلت ها رضایت داده است و چه مایه تنگ نظری است عمری با آفتاب زیستن و از آفتاب نگفتن!یک خاطرهوقتی که از در کلاس وارد شد، همه به احترام او برخاستند. مثل همیشه متین و آرام بود. شور و نشاط رندگی را می شد در نگاه های نافذش دید. چند لحظه سکوت کرد تا کلاس آماده شنیدن کلامش شود. نگاهی به سرتاسر کلاس انداخت و با تبسمی دلنشین کلامش را آغاز کرد: بچه ها شاید امروز آخرین روز درسی من با شما باشد. من فردا برای عزیمت به جبهه، به اهواز می روم و از همه شماها حلالیت می طلبم. اشک گونه بیشتر بچه ها را خیس کرده بود. بعد نسبت به معلم جدید سفارش کرد و از ما خواست در تکریم و احترام او کوشا باشیم. با تک تک بچه ها خداحافظی کرد. حال غریب و خوشی داشت. او رفت و کلاس در نبود او در سکوت فرو رفت. چند ماه بعد مدرسه را در شهادتش عطرافشان کردند. او رفت اما خاطرات خوش او نوازشگر شب های تنهایی بچه ها شد.برای معلم خوبمای معلم خوبم، دوستت دارم و تو را تکریم می کنم؛ چرا که تو به من می آموزی چگونه یادگرفتن را، چگونه خوب بودن را، چگونه زیستن را، چگونه شاد بودن را، چگونه احترام گذاشتن را و چگونه دوست داشتن را. ای معلم خوبم، تو را دوست دارم؛ چرا که راه تو راه انبیا است. اخلاق تو الگوی من برای بهتر زندگی کردن و رفتار تو سرمشق من است. ای معلم خوبم، من از تو مهر، اخلاص، محبت و مهربانی را به یادگار دارم، پس تو را تا ابد دوست خواهم داشت.سوز و گداز معلماولین و اساسی ترین نشانه معلم نمونه برخورداری او از سوز و گداز در انسان سازی است. قرآن کریم پیامبراسلام را که بزرگ معلم تاریخ بشریت است چنین معرفی می کند: «مومنان را دوست دارد و بر هدایت و ارشاد آنان حریص است. عشق به هدایت و ارشاد انسان ها برای معلم کمالی است مطلوب و هیچ معلمی بدون این سوز و عشق نمی تواند موفق باشد. در حقیقت این روحیه موتور محرک معلم است برای تعلیم و تربیت. عشق و سوز معلم باعث می شود که محیط آموزشی محیطی پر شور و نشاط شود. در این محیط معلم و شاگرد امیدوارانه به آینده نگاه می کنند و برای روزهای بهتر و روشن تلاش می کنند.معلم و نفوذ معنویمعلم نمونه بر دانش آموز خود نفوذ معنوی دارد. به هر میزان که کمالات معنوی و علمی معلم گسترده تر باشد، به همان نسبت نفوذش بیشتر خواهد بود. مبدأ هر دگرگونی در شاگردان همین نفوذ معنوی معلم است؛ مثلاً مرحوم علامه، سیدمحمدحسین طباطبایی، بزرگ مفسر شیعه و صاحب تفسیر کبیرالمیزان تحت نفوذ معنوی استاد خویش، مرحوم میرزا علی آقای قاضی(ره)، به اوج مراتب علمی، اخلاقی و فلسفی رسید. هم چنین استادشهید مرتضی مطهری به شدت تحت تاثیر معنوی استاد خویش حضرت امام(ره) بوده است.هنرمندی معلم یا هنر معلمیمعلم بودن تنها به داشتن معلومات دقیق و گسترده نیست. معلم علاوه بر معلومات و دانش باید به هنر معلمی نیز آراسته باشد. هنری معلمی هنر است بسیار دقیق و حساس؛ به طوری که اگر معلمی از آن بی بهره یا کم بهره باشد، هیچ گاه در امر مهم و سرنوشت ساز تعلیم و تربیت موفق نخواهد بود. هنر معلمی متّکی بر تجربه و شناخت صحیح روحیات مختلف دانش آموزان است. معلمی موفق است که در سخت ترین اوضاع کلاس و درس، صحیح ترین تصمیم را بگیرد. اگر معلم بتواند در کلاس، فضای دوستی، علم آموزی و شور و شوق نسبت به اینده ایجاد، کند معلمی است موفق و کامیاب.گشادگی و سعه صدر معلماز خصوصیات مهم معلّم نمونه سعه صدر او در برخورد با مسائل است. خداوند بر پیامبرشکه بزرگ معلم تاریخ بشر است منت می نهد که به او شرح صدر عنایت کرده است. این شرح صدر باعث جذب و نفوذ معنوی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله شده بود. معلم نیز باید الگوی خویش را پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام قرار دهد و از شرح صدر لازم برخوردار باشد. داشتن سعه صدر از هنرهای معلمی است. معلم با گذشت صحیح و به هنگام خویش، فضای درس و کلاس را آرام می کند و دانش آموز در این فضا بهتر پرورش پیدا می کند.یادی از شهید مطهریانتخاب سالروز شهادت استاد مرتضی مطهری به عنوان روز معلم انتخابی بسیار شایسته و به جا است. مطهری انسانی بود که در محضر معلمان و استادان بزرگ حوزه علمیه قم فقه، اصول، کلام، فلسفه و عرفان آموخت و خود معلمی آگاه و بصیر شد. او انسانی وارسته و دردمند بود. دغدغه اصلی او پالایش دین از کجی ها و انحرافات بود و در این راه از تیر بدخواهان و کج اندیشان نهراسید. مطهری با کوله باری از اندیشه های ناب و اصیل اسلامی وارد محیط پرمخاطره دانشگاه شد و با تمام توان و نیرو از اسلام ناب و حقیقی دفاع کرد. او هم در مقابل روشنفکران غرب زده ایستاد و هم در مقابل انسان های متحجر که از دین و مقتضیات زمان خویش آگاهی نداشتند.معلم و ارزش های انقلاب و جنگنسل امروز جامعه ایران اسلامی نیازمند آن است که ارزش های انقلاب و دفاع مقدس را به خوبی بشناسد. این ارزش ها هویت نظام اسلامی ما، و شناخت آن برای جوانان و نوجوانان بسیار ضروری است. معلمان که معماران اصلی شخصیت جوان و نوجوانند رسالتی مهم در این زمینه دارند. معلم باید با بیان شهادت ها، ایثارها و جانبازی های رزمندگان اسلام یاد و خاطره هشت سال دفاع مقدس را در ذهن ها زنده نگه دارد و نسل جدید را با آن حماسه ها آشنا سازد.

    شمعی است گذازنده سراپای معلم

    عشقی است پراکنده به رگ های معلم

    در راه هنر سوزد و اندر ره دانش

    قلب و تن و جان و همه اجرای معلم

    در ظلمت گمراهی و در تیرگی جهل

    نوری است فروزان،دل بینای معلم

    فارابی و سقراط و فلاطون و ارسطو

    کردند به بد کسوت زیبای معلم

    کی بود نشانی ز تدقی و تمدن

    هر گاه نبد، فکر توانای معلم

    آموزش، از شئون الهی است و خداوند، این ویژگی را به پیامبران و اولیای پاک خویش ارزانی کرده است تا مسیر هدایت را به بشر بیاموزند و چنین شد که تعلیم و تربیت، به صورت یکی از سنت های نیک آفرینش در آمد. معلمی، کرامتی سترگ و تحفه ای آسمانی است که خداوند به انسان داده است. از زلال وجود معلم، نهال های تشنه دانش، در کویر نادانی سیراب می شوند. کوشیده ایم سیمای واقعی معلم را ابتدا از زلال کلمات بزرگان دین و سپس در قالب داستان ها و حکایت هایی آموزنده ترسیم کنیم تا شاید اندکی از مقام والای معلم قدردانی کرده باشیم.

    معلمی از دیدگاه بزرگان

    معلم از دیدگاه معصومان علیهم السلام

    پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله : «در میان صدقه هایی که مردم می دهند، هیچ صدقه ای ارزنده تر از یاد دادن علم و دانش نیست».
    امام علی علیه السلام : «کسی که در مقام هدایت و آموزش قرار می گیرد، باید بیش از آموختن به دیگران، خود را پالایش روحی کند و ادبِ رفتاری اش، بیش از ادب گفتاری اش باشد».
    امام سجاد علیه السلام : «اگر معلم وظیفه معلمی را بداند و به آن عمل کند، خداوند نعمت دانش را بر او بیشتر خواهد کرد».

    معلمی در کلام امام خمینی رحمه الله

    حضرت امام خمینی رحمه الله درباره مقام معلم می فرماید: «نقش معلم در جامعه، نقش انبیاست؛ انبیا هم معلم بشر هستند. نقش معلم، بسیار حساس و مهم است و مسئولیت بسیار زیادی دارد. نقش مهمی است که همان نقش تربیت است که اخراج من الظلمات الی النور است. معلم، امانت داری است که [امانت او] غیر از همه امانت هاست؛ انسان، امانت اوست. امانت های دیگر را اگر کسی خیانت به آن بکند، خلاف کرده است، اما امانت اگر انسان باشد، اگر خدای نخواسته به این امانت خیانت شد، یک وقت می بیند خیانت به یک ملت است، خیانت به یک جامعه است، خیانت به اسلام است. معلم، امانت دار نسلی است که تمام مقدّرات یک کشور، به آن نسل سپرده می شود و تربیت شما باید همراه با تعلیم باشد».

    معلمی در کلام مقام معظم رهبری

    مقام معظم رهبری در مورد معلم می فرماید: «شما [معلم ها] در سر کلاس، نه فقط درسی که می دهید، بلکه نگاهی که می کنید، اشاره ای که می کنید، لبخندی که می زنید، اخمی که می کنید، حرکتی که انجام می دهید و لباسی که می پوشید، بر روی دانش آموز اثر می گذارد. ما به خودمان که مراجعه می کنیم، عمیق ترین احساسات و عواطف و حالات خودمان را اگر ریشه یابی کنیم، در انتهای خط، یک معلم را مشاهده می کنیم. معلم است که ما را می تواند شجاع یا جَبان، بخشنده یا بخیل، فداکار یا خودپرست، اهل علم و طالب علم و فهم و فرهنگ، یا منجمد و بسته و پای بند به تفکرات جامد بار بیاورد. معلم است که می تواند ما را متدین، باتقوا، پاک دامن، یا خدای ناکرده بی بندوبار، بار بیاورد. معلم چنین نقشی دارد. این ارزش معلم است و این تأثیر معلم است».

    معلم اول و نخستین درس

    معلمی در قرآن به عنوان جلوه ای از قدرت بی پایان الهی، نخست ویژه ذات مقدس خداوند تبارک و تعالی دانسته شده است و در آیات اول تا پنجم سوره علق، خداوند، خود را معلم می خواند. امام خمینی رحمه الله در این مورد می فرماید: «معلم اول، خدای تبارک و تعالی است… . به وسیله وحی، مردم را دعوت می کند به نورانیت، دعوت می کند به کمال، دعوت می کند به محبت، دعوت می کند به مراتب کمالی که از برای انسان است».
    داستان هایی از معلمان

    گشاده رویی معلم

    زنی از بانوان مدینه خدمت حضرت زهرا علیهاالسلام رسید و پرسشی را مطرح کرد. حضرت پاسخ داد. او پرسش های دیگری کرد و باز حضرت پاسخ داد تا اینکه به پرسش دهم رسید و آن حضرت پاسخ فرمود. در آن لحظه، آن زن شرمنده شد و گفت: بیش از این مزاحم نمی شوم. حضرت فاطمه علیهاالسلام با گشاده رویی فرمود: هر چه می خواهی بپرس. اگر به کسی صدهزار دینار بدهند که بار سنگینی را بر بامی ببرد، آیا با توجه به آن مزد زیاد، احساس خستگی می کند؟ گفت: نه. فرمود: من در مقابل هر پاسخ که به تو می دهم، مزدی هزاران بار بیش از آن می گیرم و شایسته است هرگز خسته و ملول نشوم.

    امام حسین علیه السلام و مقام معلم

    شخصی به نام عبدالرحمان، مدتی آموزگار کودکان و نوجوانان بود. یکی از فرزندان امام حسین علیه السلام نیز به مکتب او می رفت. معلم، آیه شریفه «اَلْحَمْدُ للّه رَبّ العالَمینَ» را به کودک آموخت. امام حسین علیه السلام به دلیل این کار نیک، هزار دینار طلا همراه با پارچه هایی گران قیمت و مرواریدهایی بسیار به معلم او هدیه داد. شخصی از امام پرسید: آیا آن همه پاداش به معلم رواست؟ حضرت در پاسخ فرمود: آنچه به او دادم، چگونه با ارزشِ آنچه به پسرم آموخت برابری می کند.

    ابن سینا و ابن مسکویه

    ابوعلی سینا هنوز به بیست سالگی نرسیده بود که بسیاری از علوم زمان خود را فراگرفت و در علوم الهی، طبیعی، ریاضی و دینی، سرآمد عصر شد. روزی به مجلس درس ابوعلی بن مسکویه، دانشمند معروف آن زمان حاضر گردید. سپس با کمال غرور، گردویی را جلو ابن مسکویه افکند و گفت: مساحت سطح این را تعیین کن. ابن مسکویه جزوه هایی از یک کتاب را که در علم اخلاق و تربیت نوشته بود، به ابن سینا داد و گفت: تو نخست اخلاق خود را اصلاح کن تا من مساحت سطح گردو را تعیین کنم. بوعلی از این گفتار شرمسار شد و این جمله، راهنمای اخلاقیِ او در همه عمر قرار گرفت.

    معلم و شکوفایی شاگرد

    روزی ابوعلی سینا از جلوی آهنگری می گذشت. کودکی را دید که از آهنگر مقداری آتش می خواهد. آهنگر گفت: ظرفت را بگیر تا آتش در آن بریزم، ولی چون کودک ظرف نیاورده بود، بی درنگ خم شد و مقداری خاک از زمین برداشت و کف دست خود پهن کرد و گفت: بریز. ابن سینا از تیزهوشی او در شگفت ماند. جلو رفت و نام کودک را پرسید. پسرک گفت: نامم بهمنیار است و از خانواده ای زرتشتی هستم. ابن سینا او را به شاگردی خود پذیرفت و در تربیتش کوشید. بهمنیار اسلام پذیرفت و یکی از حکیمان و دانشمندان روزگار خود شد.

    فروتنی معلم

    آیت اللّه العظمی بروجردی با اینکه مقام مرجعیت داشت، ولی با شاگردانش بسیار فروتنانه برخورد می کرد. ایشان گاه در درس، با بعضی از طلبه ها مباحثه تندی می کرد، ولی پس از درس از آنان عذر می خواست تا از مجلس درس با افسردگی خارج نشوند. از این رو، با خود عهد کرد اگر با کسی تندی کند، یک سال پی در پی روزه بگیرد. از روی اتفاق، روزی سر درس تندی کرد. به همین دلیل، به عهد خویش عمل نمود و دوازده ماه پی در پی روزه گرفت و از آن پس، تا آخر عمر کسی را ناراحت نساخت.

    معلمی علامه

    یکی از شاگردان علامه طباطبایی، جلسه درس و بحث ایشان را الگویی آموزشی و بسیار مفید برای حق جویان می داند و می فرماید: «علامه خیلی آرام و آهسته تدریس می کرد. از پراکنده گویی پرهیز داشت. در عوض، کم گوی و گزیده گو بود و بحث ها را با عباراتی کوتاه، اما متین و محکم بیان می کرد. وقتی می خواست درسی را آغاز کند، نخست موضوع را روشن و ابعادش را تشریح می کرد و بعد به استدلال در مورد آن می پرداخت. اگر حتی می خواست نظر فردی را رد کند یا مورد انتقاد قرار دهد، از عبارات ملامت گونه و سرزنش کننده استفاده نمی کرد. جلسه درس ایشان به صورتی بود که اگر شاگردی به درس ایشان انتقادی داشت، با مهربانی سخن او را گوش می داد و با کمال احترام او را متقاعد می کرد. علامه از اینکه با صراحت بگوید نمی دانم، ابایی نداشت. بارها اتفاق می افتاد که می گفت باید این موضوع را ببینم یا اینکه لازم است در خصوص آن فکر کنم، بعد جواب دهم».

    رجایی، معلم شهید

    شهید رجایی در سال ۱۳۱۲ در قزوین به دنیا آمد. او با همت مادرش دوره ابتدایی را در شهر قزوین به پایان برد و سپس به تهران رفت. رجایی هم زمان با کار و فعالیت، به طور متفرقه ادامه تحصیل داد و پس از دانش آموختگی، با راهنمایی آیت اللّه طالقانی به معلمی روی آورد. شهید رجایی به معلمی عشق می ورزید و کلامش این بود که: «اشتباه کردم شغل معلمی را انتخاب کردم؛ چون مسئولیت آن خیلی سنگین است. اگر قرار باشد بار دیگر آزادانه شغلی را انتخاب کنم، باز همین اشتباه را تکرار می کنم.» او همچنین می گفت: «معلمی شغل نیست؛ عشق است. اگر به عنوان شغل انتخابش کرده ای، رهایش کن و اگر عشق توست، مبارکت باد».

    تدریس بدون دانش آموز

    یکی از شاگردان شهید رجایی می گوید: بر اساس رسمی نادرست، یک سال دو سه روز مانده به پایان اسفند ماه، بچه ها کلاس ها را تعطیل کرده بودند. آقای رجایی را دیدم که سر ساعت وارد کلاس شد و بعد از مدتی با دستی گچی از کلاس بیرون آمد. فورا وارد کلاس شدم. با شگفتی دیدم مطالب درس جدید را بر تخته نوشته و پیامی به این مضمون به دانش آموزان داده است: «من برای انجام وظیفه به کلاس آمدم و درس را نوشتم. سال نو را به همه تبریک می گویم».

    موضوعات: روزمعلم مبارک  لینک ثابت

     [ 09:59:00 ق.ظ ]  




      روزمعلم مبارک ...

    ای معلم : ای روشنی بخش دلها . براستی که تو بعد از خداوند (علم الانسان ما لم یعلم ) هستی.چگونه می توان تو را ستود و تو را سرود که تو خود سرود قافله ی تمدن هستی .

     

    موضوعات: روزمعلم مبارک  لینک ثابت

    [یکشنبه 1395-02-12] [ 12:30:00 ب.ظ ]  




      یازینب کبری سلام الله علیها ...

    بر گل نرگس قسم در روضه ها


    سائل مهرو وفای زینبیم


    ما برای دین به سینه می زنیم


    شیعیانِ درسهای زینبیم

     


    وفات حضرت زینب (س) تسلیت باد

    موضوعات: یازینب کبری سلام الله علیها  لینک ثابت

     [ 08:40:00 ق.ظ ]  



      علت وفات حضرت زينب(سلام الله علیها) ...

    علت وفات حضرت زينب(س) چه بوده است؟ يكي از علماء گفته است حضرت زينب (س) بر اثر حادثه اي كشته شده ظاهرا بر اثر خفگي در آب فوت كردند؟
    در هيچ كدام از مآخذ و منابعي كه مراجعه كرده ايم ديده نشده كه حضرت زينب كبري(س) در نهر آبي غرق شود. برخي از منابع و مآخذي كه مورد مراجعه قرار گرفت از اين قرار است: اعيان الشيعه، ج 7، چاپ رحلي، حرف زاء - اسدالغابه، ج 7، كتاب النساء، چاپ بيروت - الاصابه في تمييز الصحابه، ج 4، كتاب النساء، چاپ مصر - طبقات، ج 8، چاپ بيروت - الاعلام، زركلي، ج 3، چاپ نهم بيروت - معجم رجال الحديث، ج 24، ص 219، شماره مسلسل 15659 - تاريخ طبري، ج 4، حوادث سال 40 هجري و حوادث سال 60 - بحارالانوار، ج 45، ج 28، ج 44 و ج 42 - تاريخ و اماكن سياحتي و زيارتي سوريه، اصغر قائدان - منتخب التواريخ - تنقيح المقال، ج 3، فصل نساء - رياحين الشريعه، ج 3 - زندگاني زينب كبري، شهيد دستغيب - المجالس السنيه، سيد محسن امين - منتهي الامال، ج 1 - زينب الكبري من المهد الي اللحد، سيد محمد كاظم قزويني، ص 696 و كتاب هاي ديگر.
    در هيچ كدام از اين منابع مسأله غرق شدن مطرح نشده است. دشمنان اهل بيت(ع) اينگونه داستان ها را مي سازند تا در بين مردم از شخصيت اين بزرگواران كم كنند. حضرت زينب يك شخصيت مورد احترام براي همه بود و همواره با او افرادي بودند و در خدمت او بودند. او تنها نبود تا در آب خفه شود.
    درباره چگونگي وفات حضرت زينب كبري بايد گفت: براساس برخي از نوشته ها آن حضرت مريض شد و به طور طبيعي وفات كرد (منتخب التواريخ، ص 67).
    و اين احتمال طبيعي تر به نظر مي رسد چون آن حضرت آن همه سختي و مصيبت ديد و در سايه آنها بيمار شد. براساس برخي از احتمالات حضرت زينب كبري توسط عوامل يزيد مسموم شد و به شهادت رسيد (زينب الكبري من المهد الي اللحد، ص 592).
    اين احتمال هم دور نيست چون حضرت زينب همه وقايع كربلا را ديده و وجود او يادآور مصائب كربلا و يادآور فجايع حكومت يزيد است و يزيد نمي تواند او را تحمل كند. البته دشمن در انجام اين كارها سند به دست كسي نمي دهد و در خفا و پنهاني دست به اين اعمال مي زنند.
    در تاريخ وفات آن حضرت هم اختلاف هست. مشهور اين است كه آن حضرت در 15 رجب سال 62 هجري روز يكشنبه وفات كرده است (همان).

    موضوعات: از ولادت تا وفات حضرت زینب (سلام الله علیها)  لینک ثابت

     [ 08:35:00 ق.ظ ]  



      از ولادت تا وفات حضرت زینب (سلام الله علیها) ...

    حضرت زينب سلام ا… عليها، شيرزن دشت كربلا سرانجام پس از عمري دفاع از طريق حقه ولايت و امامت در 15 رجب سال 63 هجرى قمرى در ضمن سفرى كه به همراه همسر گراميشان عبداللّه بن جعفر به شام رفته بودند، وفات نموده و بدن مطهر آن بانوى بزرگوار در همانجا دفن گرديد.

    حضرت زینب كبرى علیها السلام در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردیده و جهان را به قدوم خویش مزین فرمودند.

    نام مبارك آن بزرگوار زینب، و كنیه گرامیشان ام الحسن و ام كلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغرى، عصمة الصغرى، ولیة اللّه العظمى، ناموس الكبرى، شریكة الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر معلّمه، فاضله، كامله و … پدر بزرگوار آن حضرت، اوّلین پیشواى شیعیان حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیهماالسّلام، و مادر گرامى آن بزرگوار، حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها می باشد.

    در آن زمان که صدیقه کبری (علیها السلام) به این گوهر دریای عصمت و طهارت باردار بود، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مدینه حضور نداشتند و به سفری رهسپار بودند. هنگامی که وجود مقدس زینب کبری (سلام الله علیها) متولد گشت، صدیقه طاهره (علیها السلام) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود که چون پدرم در سفر است و در مدینه حضور ندارد، شما این دختر را نام بگذارید. آن حضرت فرمود: من بر پدر شما سبقت نمی گیرم، صبر نما که به این زودی رسول خدا باز خواهد گشت و هر نامی که صلاح داند بر این کودک می نهد.

    هنگامی که سه روز گذشت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مراجعت نمود و و همانگونه که رسم و سیره رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بود، نخست، به منزل حضرت زهرا (علیها سلام ) وارد گشتند.

    امام علی (علیه السلام) خدمت آن حضرت عرض کرد: یا رسول الله! خداوند متعال دختری به دخترت عطا فرموده است، نامش را معین فرمایید. فرمود: اگر چه فرزندان فاطمه اولاد من می باشند، لکن امر ایشان با پروردگار عالم است و من منتظر وحی میباشم. در این حال جبرییل نازل شد عرض کرد: یا رسول الله! حق تو را سلام می رساند و می فرماید: نام این مولود را ” زینب ” بگذار، چرا که این را در لوح محفوظ نوشته ایم.

    رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) قنداقه آن مولود گرامی را طلبید و به سینه چسبانید، ببوسید و نامش را زینب نهاد و فرمود: به حاضرین و غایبین امت، وصیت می نمایم که حرمت این دختر را پاس بدارند. همانا که او به خدیجه کبری (علیها سلام) شبیه است.

    هوش و ذكاوت:

    صاحب كتاب اساور من ذهب درباره حافظه و ذكاوت آن بانوى بزرگوار چنین می نویسد:

    در اهمیت هوش و ذكاوت آن بانوى بزرگوار همین بس كه خطبه طولانى و بلندى را كه حضرت صدیقه كبرى فاطمه زهرا صلوات اللّه و سلامه علیها در دفاع از حق امیرالمؤمنین علیهالسّلام و غصب فدك در حضور اصحاب پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایراد فرمودند، حضرت زینب علیها السلام روایت فرموده است.

    و ابن عباس با آن جلالت قدر و علو مرتبه در حدیث و علم، از آن حضرت روایت نموده و از آن حضرت به عقیله تعبیر می كند. چنانچه ابوالفرج اصفهانى در مقاتل می نویسد: ابن عباس خطبه حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را از حضرت زینب سلام اللّه علیها روایت كرده و می گوید: حدثتنى عقیلتنا زینب بنت على علیهالسّلام..?

    دقت كنیم كه حضرت زینب علیها السلام با اینكه دخترى خردسال (یعنى هفت ساله و یا كمتر) بود، این خطبه عجیب و غرّاء كه محتوى معارف اسلامى و فسلفه احكام و مطالب زیادى است را با یك مرتبه شنیدن حفظ كرده، و خود یكى از راویان این خطبه بلیغه و غراء می باشد.

    فصاحت و بلاغت:

    كلمات و فرمایشات گهربار آن حضرت در خطبه هایى كه از آن حضرت روایت شده، خود قوی ترین دلیل بر كمال فصاحت و بلاغت آن بانوى بزرگوار می باشد. همان بانویى كه امام سجاد علیهالسّلام در حق ایشان فرمودند: ?اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَیرَ مُفَهَّمَة? یعنى:

    ?اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید كه تعلیم ندیده، و بانوى فهمیده اى هستى كه بشرى تو را تفهیم ننموده است?.

    در اینجا مرورى كوتاه به قسمتى از خطبه آن حضرت در مجلس یزید كه یكى از بزرگترین حركتهاى آن حضرت، در واقعه كربلا بود كه دستگاه حكومت بنى امیه را به شدّت لرزاند می كنیم:

    ?به خدا قسم اى یزید، هر چه كردى بازگشت آن به سوى خودت خواهد بود، چرا كه تو جز پوست خود نشكافتى و جز گوشت خود ندریدى.

    اى یزید! در آن روزى كه خداوند بدنهاى پاك شهیدانمان را حاضر می كند تا حقوق خود را از ستمگر بستاند، تو بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم وارد خواهى شد، امّا می دانى در چه حالى؟ در حالیكه خون عزیزان او را ریخته و حرمت ذرّیه او را از بین برده اى. آرى اى یزید! از این پیروزى ظاهرى كه به دست آورده اى، غرق شادى مشو، و آن عزیزان را كه در كربلا به خاك و خون كشیده اى، مغلوب و مرده مپندار. كه خداوند می فرماید: (كسانى را كه در راه خدا شهید شده اند مرده مپندارید. بلكه آنان زنده اند و در نزد خداى خود روزى می خورند). آل عمران: 169

    و اى یزید! براى تو همین بس كه حاكم در آن روز خداوند، و دشمن تو پیامبر خدا، و یاور و پشتیبان اهل بیت جبرئیل باشد. و به زودى كسى كه این مقام را براى تو زینت داده و تو را بر گردن مسلمین سوار كرده است (یعنى معاویه)، خواهد دانست كه چه جانشین بدى براى خود تعیین كرده و در روز جزا درخواهید یافت كه بدترین مكان از آنِ كیست؟ و بدبختى و ضعف و زبونى شامل چه افرادى خواهد شد.

    حضرت زينب (س) بزرگ بانوي جهان اسلام، بيدادگر و ادامه دهنده حادثه عاشورا و دارنده دانشهاي دو جهان و به گفته امام سجاد (ع): ” داناي بدون آموزگار و فهميده بدون فهماننده ” بود. الگوي راستين وي، بانوي دو جهان, حضرت فاطمه (س) مادر وي بوده است. زينب (س) در دامان پرمهر و معنويت فاطمه (س) از سرچشمه معارف اسلامي و قرآني سيراب گشت. رسالت راستين زينب هنگامي آغاز گرديد که پس از به شهادت رسيدن امام حسين (ع) و هفتاد و دو تن از يارانش با ايراد سخنان آتشين به بيدارگري مردم کوفه و ستيز با ستمکاران و يزيديان پرداخت.

    پس از واقعه خونبار كربلا نقش ايشان روند تازه تري يافت. آن حضرت در اين دوران ضمن حضور در كاروان اسراي كربلا در برابر حكام جور قرار گرفتند و به افشاگري ظلم و ستم وارد بر آل طه از سوي خاندان اميه پرداختند. آن حضرت در اين دوران سخت با حضور در كاخ برخي حكمرانان جور زمان مانند يزيد و ابن زياد، با تاكيد برحقانيت طريق آل محمد بر سخنان و تبليغات مسموم خاندان اميه درباره بني هاشم خط بطلان كشيدند.

    صديقه توانا، عقليه دودمان وحي، تربيت شده خاندان نبوت، حضرت زينب كبري(س) است. همو كه در بزرگواري و كرامتش بسيار سخن ها گفته و نوشته اند.

    او نمودار حق و جهاد در راه خدا و نگهدارنده ايمان و عقيده، قهرمان دليري و شجاعت، جلوه فصاحت و بلاغت، شعله ستيزه جوي باطل و آتش افشان حق در برابر نيروهاي ستمگر و كوبنده دژخيمان زورگو است.
    زينب(س) تجسم زهد، ورع، علم، عفاف و شهامت و عقيله طاهره، متعلق به اخلاق الهي است. اين بزرگوار (س) راه مقاومت در برابر باطل را به امت نشان داد و فداكاري در راه خدا و چشم پوشي از همه چيز را در راه برافراشتن پرچم حق به همه ياد داد.

    ايثار، فداكاري، وزانت عقل، صبر و بردباري، علم وسيع و دانش وافر، سخنان سنجيده و منطقي او در فرصت هاي حساس توأم با آن مظلوميت و ستم هاي جانكاهي كه به او وارد آمده است، از او چهره يك شخصيت بي نظير، رزم آور شجاع، جهادگر بي باك و سخنور توانا را در قلوب و اذهان ترسيم نموده است كه تا چرخ زمان حركت دارد، تا نسل ها در روي زمين حيات دارند و تا زمين دور خورشيد مي گردد اين چراغ فروزان، نورافكن جهانيان و نسل هاي آينده خواهد بود.

    كرامات

    به غیر از انوار مقدسه چهارده معصوم علیهمالسّلام، در میان خاندان رسالت و اهل بیت گرامى پیامبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، افرادى هستند كه در نزد خداوند متعال داراى رتبه و منزلت رفیع و والایى می باشند و توسل به ایشان، موجب گشایش مشكلات و معضلات امور دیگران است. مانند حضرت اباالفضل علیه السلام كه حتى در موارد زیادى مسیحیان به آن حضرت متوسل شده و به بركت توسل به آن حضرت مشكلاتشان حل گردیده و به حوائج و خواسته هاى خویش نائل گردیده اند.

    حضرت زینب سلام اللّه علیها نیز بانویى بزرگوار از این دودمان پاك است كه توسل به آن حضرت براى حل مشكلات بزرگ بسیار تجربه شده است و كرامات بسیارى از آن بانوى گرامى نقل شده است.

    به عنوان مثال شبلنجى یكى از علماى اهل تسنّن در نورالابصار مىنویسد:

    ?شیخ عبدالرحمن اجهورى مقرى در كتابش مشارق الانوار می گوید: در سال هزار و صد و هفتاد دجار مشكلى بسیار سختى شدم و به روضه (قبر مطهر و نوراین) حضرت زینب علیها السلام متوسل شدم و قصیده اى در مدح آن حضرت سرودم كه مطلع آن چنین بود:

    آلِ طاها لَكُمْ عَلَینَا الْوِلاءُ لا سِواكُمْ بِما لَكُمْ آلآء

    و خدا به بركت آن بانوى گرامى مشكل مرا حل كرد.

    وفات آن حضرت:

    حضرت زينب سلام ا… عليها، شيرزن دشت كربلا سرانجام پس از عمري دفاع از طريق حقه ولايت و امامت در 15 رجب سال 63 هجرى قمرى در ضمن سفرى كه به همراه همسر گراميشان عبداللّه بن جعفر به شام رفته بودند، وفات نموده و بدن مطهر آن بانوى بزرگوار در همانجا دفن گرديد.

    مزار ملكوتى آن حضرت (دمشق/سوریه)، اينك زيارتگاه عاشقان و ارادتمندان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام مى باشد.

    موضوعات: از ولادت تا وفات حضرت زینب (سلام الله علیها)  لینک ثابت

     [ 08:30:00 ق.ظ ]  



      ​ سخنى چند با اهل سنت ...


    سخنى چند با اهل سنت

    فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولو الالباب.

    (سوره زمر آيه 18)

    ما در اين فصل از برادران محترم اهل سنت تقاضا مينمائيم كه ذهن خود را از هر گونه انديشه و ايده‏اى خالى ساخته و سپس بحكم عقل و منطق مانند شخص بى طرفى به نحوه استدلالات ما كه در فصول مختلفه كتاب بدانها اشاره شده است توجه نموده و از روى عقل سليم در اينمورد قضاوت فرمايند و چنانكه آيه شريفه فرمايد (فيتبعون احسنه) اگر سخنان ما مورد پسند آنان واقع گرديد آنها را بدون اعمال تعصب بپذيرند و يقينا ميتوان گفت كه چنانچه حضرات سنيان تعصب خشگ و تقليد بيجا را كنار گذاشته و در رد و قبول مطالب عقل و منطق را جايگزين آن گردانند بطور حتم از مندرجات اين كتاب با حسن نيت استقبال كرده و در افكار و عقايد خود تجديد نظر خواهند نمود و منظور نگارنده از شرح عقايد فريقين تشديد اختلاف و يا ايجاد تفرقه و پراكندگى ميان مسلمين نيست بلكه هدف و مقصود اصلى توضيح و بيان حقيقت امر و راهنمائى و نصيحت برادران محترم است و در هر حال فريقين بايد وحدت خود را در برابر ملل غير اسلامى و غير مذهبى كاملا حفظ نمايند كه از وصاياى پيغمبر اكرم حفظ و نگهدارى كلمة التوحيد و توحيد الكلمة است.
    برادران عزيز:

    در اينكه هر كسى بايد معتقدات خود را محترم شمارد شكى نيست ولى بايد دانست كه چه بسا برخى از معتقدات پايه علمى و منطقى نداشته و از دوران كودكى‏در اثر تربيت محيط خانواده و اجتماع در مغز اشخاص جايگزين ميگردد و مسلما تغيير چنين افكارى در اثر عادت و استمرار كه براى انسان طبيعت ثانوى ميباشد بآسانى صورت نگرفته بلكه مستلزم جهد و كوشش در كشف حقيقت و تحقيق و تتبع در ماهيت ايدئولوژى‏هاى مختلف و انتخاب منطقى‏ترين نظريات خواهد بود و در اين راه بايد هر گونه تعصب خشگ و غير منطقى كه آدمى را از رسيدن بحقايق و واقعيات باز ميدارد كنار گذارده شود.

    بحث و تحقيق در باره امامت و خلافت اسلامى در اين كتاب مخصوصا در فصول گذشته اين بخش بقدرى كه كسالت آور نباشد بعمل آمد و تمام مطالب آن كه مورد استدلال ما بود از كتب معتبره اهل سنت روايت شد و از منابع تشيع چيزى نقل نگرديد اكنون نيز بدون حب و بغض از شما مى‏پرسيم كه اگر بعقيده شما خلافت بايد بشورا و اجماع گذارده شود پس چرا عمر را اجماع مسلمين خليفه نكرد بلكه او بوصيت ابو بكر خليفه شد؟

    شما ميفرمائيد پيغمبر خليفه‏اى تعيين نكرده بود و ابو بكر را اجماع مسلمين خليفه نمود ما مى‏پرسيم چرا ابو بكر از پيغمبر تبعيت نكرد و خلافت را پس از خود بشورا واگذار ننمود؟

    ابو بكر در نامه‏هاى خود مى‏نوشت از جانب ابو بكر خليفه رسول خدا پس اگر پيغمبر خليفه معين نكرده بود ابو بكر چرا خلافت خود را منسوب به پيغمبر ميدانست؟

    جريان انتخاب خليفه پس از عمر بشكل تازه‏اى در آمد او خلافت را در شوراى شش نفرى محدود نمود و مخالفين از آنها را محكوم بقتل دانست.

    اگر خلافت باجماع و شورا حاصل ميشود بايد همه مردم در آن شركت كنند تشكيل شوراى شش نفرى چه معنى داشت؟گذشته از اين آراء اكثريت در هر شورائى معتبر و قابل اجراء است ديگر كشتن اقليت و مخالفين يعنى چه؟

    در فصول پيشين ثابت شد كه امامت منصب الهى است و امام را نميتوان از طريق اجماع و شورا انتخاب نمود و چنانچه اين امر باجماع هم واگذار ميشد اجماع‏حقيقى فقط در باره خلافت على عليه السلام بوقوع پيوست كه عموم مردم برضايت و ميل خود بخانه وى هجوم كرده و باصرار زياد با آنحضرت بيعت نمودند چنانكه خودش فرمايد:انبوه مردم چون يال كفتار بود و از فشار آنها دو طرف جامه و رداى من پاره شد.

    رسول اكرم صلى الله عليه و آله موقع رحلت كاغذ و دواتى ميخواست تا چيزى بنويسد عمر ضمن اهانت بآنحضرت گفت احتياجى بوصيت نيست كتاب خدا ما را كافى است!

    ما مى‏پرسيم اگر وصيت لازم نبود و كتاب خدا كافى بود پس وصيت ابو بكر و عمر در موقع وفاتشان بر خلاف اين قول بود و معنى قرآن و علم آنرا كسى بهتر از على عليه السلام نميدانست زيرا قرآن به پيغمبر نازل شده و آنحضرت نيز فرموده بود:انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فليات الباب (1) .

    و باز از برادران محترم سنى مى‏پرسيم اگر شما براى امامت و خلافت منشاء الهى قائل نبوده و جانشين پيغمبر را معصوم و مؤيد از جانب خدا نميدانيد در اينصورت خلفاى ثلاثه چه امتيازى بصحابه و مردم ديگر داشته‏اند كه اكنون نيز شما در صدد دفاع از آنها هستيد و چه بسا علماى عامه از نظر سواد و معلومات بر خلفاء ترجيح دارند و يقينا سواد و معلومات فخر رازى و زمخشرى و ابن ابى الحديد و امثالهم در امور دينى خيلى بيشتر از عثمان و خلفاى ديگر بوده است و بطوريكه در فصل يكم اين بخش گفته شد امام و جانشين پيغمبر رهبرى ملت اسلامى را بايد در سه جهت«از لحاظ حكومتـبيان معارف و احكامـارشاد حيات معنوى) بعهده بگيرد و اگر كسى از جانب خدا پشتيبانى نشود و معصوم نباشد از انجام چنين مأموريتى عاجز و در مانده خواهد شد حتى صرف نظر از بيان معارف و احكام،و ارشاد حيات معنوى از نظر حكومت ظاهرى و حل و فصل اختلافات مردم نيز نخواهد توانست وظيفه‏اش را انجام دهد همچنانكه خلفاء نتوانستند و دست نياز بدامن حلال‏مشكلات مرتضى على زدند و در هر مطلب بغرنج و معضلى از نظر صائب و واقع بين او استفاده كردند و بنا بنقل علماء و مورخين عامه عمر در 26 مورد گفت لو لا على لهلك عمر و همچنين در جنگهاى ايران و روم كه مضطرب و درمانده شده بود از على عليه السلام جوياى راه حل منطقى شد و آنحضرت او را ارشاد و هدايت نمود و بهمين سبب است كه خداوند فرمايد:افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى (2) ؟آيا كسى كه بسوى حق هدايت ميكند براى متابعت سزاوار است يا آنكه خود راه را نميداند تا اينكه هدايت شود؟

    و جاى تعجب است كه ابن ابى الحديد با آنهمه تحقيق و تتبع،در مقدمه شرح نهج البلاغه گويد :الحمد لله الذى قدم المفضول على الافضل.سپاس خدايرا كه مفضول را بر افضل (ابو بكر را بر على) ترجيح داد و مقدم شمرد.در صورتيكه پاسخ اين سخن در آيه مزبور داده شده است كه خداوند افضل را براى متابعت و پيروى سزاوار ميداند نه مفضول را و اين كلام ابن ابى الحديد نسبت ناروائى است كه او بساحت قدس حضرت احديت داده است زيرا ترجيح و تقدم مفضول بر فاضل (چه رسد بر افضل) نه تنها بر خلاف حكمت الهى است حتى در ميان مردم نيز چنين ترجيحى بر خلاف عقل و منطق شمرده ميشود و اين حزب سقيفه بود كه چنين تصميمى را اتخاذ كرد و مفضول را بر افضل مقدم شمرد!

    برادران سنى ما ملاحظه ميفرمايند كه استدلالات ما همگى متكى بعقل و منطق بوده و مداركى هم كه براى اثبات مطالب خود در تمام فصول اين كتاب ارائه ميدهيم عموما مستند بكتب معتبره عامه ميباشد و با اينكه در اينمورد كتب اماميه پر از دلائل محكم و متقن است مع الوصف براى جلوگيرى از هر گونه عذر و بهانه‏اى از نقل آنها صرف نظر نموديم.البته حقيقت امر نزد محققين معلوم است و امروز حفظ صورت ظاهر براى صلاح اسلام و مسلمين است و رفتار خود على عليه السلام نيز با خلفاء بهمين نظر بوده است.

    اگر خلافت ظاهرى باجتماع چند قبيله در سقيفه تحقق يافت بايد دانست كه‏خلافت حقيقى الهيه يعنى ولايت منصب الهى است و على عليه السلام بولايت منصوب شده و باتفاق كل فرق اسلامى افضل و اعلم و اعدل و اشجع و اقضى و اتقاى كل صحابه بوده است همچنانكه شاعر گويد:

    هو فى الكل امام الكل‏
    من ابو بكر،و من كان عمر؟

    پس لازم و واجب است كه عموم فرقه‏هاى اسلامى وصيت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را در مورد قرآن و عترت خود كه فرمود:انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى (3) جامه عمل بپوشانند و از تفرقه و پراكندگى در راه‏هاى مختلف خود دارى نموده و همگى بيك شاهراه اصلى و مستقيم كه ولايت ائمه معصومين عليهم السلام است قدم گذارند تا بسعادت دارين نائل گردند همچنانكه گفتار خداى تعالى شاهد و مؤيد اين مطلب است كه فرمايد:و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون (4) .

    و البته اينست راه راست من پس شما از آن متابعت كنيد و راههاى ديگر را پيروى مكنيد كه آن راهها شما را از راه حق متفرق سازد خداوند شما را براه خود سفارش كرد تا شايد پرهيزكار باشيد.

    نگارنده نيز در پايان اين فصل به برادران اهل سنت گويد برادر جان:

    من آنچه شرط بلاغ است با تو ميگويم‏
    تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال.

    پى‏نوشتها:

    (1) جامع الصيغر سيوطى جلد 1 ص 374ـمناقب ابن مغازلى ص 83ـفصول المهمه و كتب ديگر.

    (2) سوره يونس آيه 35

    (3) مستدرك صحيحين جلد 3 ص 109ـمناقب ابن مغازلى ص 234

    (4) سوره انعام آيه 153

    موضوعات: ​ سخنى چند با اهل سنت  لینک ثابت

    [چهارشنبه 1395-02-01] [ 09:39:00 ب.ظ ]  



      دو دليل عقلى و اصولى جانشینی امام علیی علیه السلام ...


    دو دليل عقلى و اصولى

    قل هذه سبيلى ادعو الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى.

    (سوره يوسف آيه 108)

    در اينجاصرف نظر از كليه مباحث در باره ولايت على عليه السلام و بدون استناد بآيات و روايات وارده فقط به بحث عقلى و استدلالى پرداخته و نتيجه را بمعرض قضاوت بى طرفانه ميگذاريم؟
    دليل يكم:

    در اينكه خود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله صاحب وحى و قرآن بوده و عالم برموز آفرينش و اولين شخصيت بشرى از نظر كمال و اخلاق بود ميان تشيع و تسنن اختلافى نيست.

    اكنون ميگوئيم جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله پس از آنحضرت هر كسى باشد لا اقل بايد آدم درستكارى باشد.براى اينكه بنفع حريف سخن گفته باشيم از كليه شرايط لازمه امامت صرف نظر كرده و فقط درستكارى را ملاك عمل قرار ميدهيم زيرا كسى كه درستكار هم نباشد اصلا شايستگى دخالت در هيچ كار مردم را ندارد چه رسد باينكه در مسند پيغمبر بنشيند و البته اين سخن مورد قبول تمام مردم روى زمين خواهد بود بدليل اينكه اصل بر اينست كه همه مردم درستكار باشند حال اشخاص عادى فاقد صفت مزبور شدند چندان مهم نيست اما بر خليفه مسلمين يعنى بر كسى كه ادعاى جانشينى پيغمبر را داشته و مسند آنحضرت را اشغال كرده است فرض و حتم است كه امين و درستكار باشد و اين امانت و درستكارى تنها در مورد خليفه بلا فصل نيست بلكه شرط دائمى و اصلى خلافت است كه تمام جانشينان پيغمبربايد صديق و امين باشند،از نشانه‏ها و علائم درستكارى اينست كه شخص امين بحق خود قانع بوده و بحقوق ديگران تجاوز نميكند.از طرفى اگر چيزى يا مقام و عنوانى تماما و فى نفسه مورد ادعا و تصاحب دو نفر قرار گيرد نظر بمحال بودن اجتماع ضدين نميتوان ادعاى هر دو نفر را صحيح دانست.

    مثلا اگر دو نفر (در زمان واحد) هر يك جداگانه ادعاى مالكيت ششدانگ خانه‏اى را داشته باشند و يا ادعاى رياست يك كارخانه و يا مديريت شركتى را بكنند نميتوان سخن هر دو را صحيح دانست زيرا ششدانگ خانه يا مال اولى است و يا متعلق بدومى است و رئيس كارخانه و مدير شركت نيز يكى از آندو تن خواهد بود و هر دو نفر در ادعاى خود صادق نميباشند (1) .

    اكنون پس از تمهيد اين مقدمات به بيان مطلب مى‏پردازيم.

    اختلافى كه پس از رحلت رسول اكرم در ميان امت اسلام بوجود آمد (اگر چه اين اختلاف در زمان حيات آنحضرت نيز بالقوه وجود داشته است) مسأله خلافت و جانشينى پيغمبر صلى الله عليه و آله بود بعقيده تشيع خليفه بلا فصل على عليه السلام است و بعقيده تسنن ابو بكر اولين جانشين پيغمبر است يعنى على عليه السلام مدعى بود كه مقام امامت منصب الهى است و رسول اكرم صلى الله عليه و آله بامر الهى مرا بجانشينى خود تعيين و معرفى نموده است ابو بكر نيز بنا بعقيده خود و بحكم اجماع سقيفه اين مقام را حق خود ميدانست!و ما قبلا ضمن تمهيد مقدمات ثابت كرديم كه بنا بمحال بودن اجتماع ضدين نميشود ادعاى هر دو نفر صحيح باشد و ناچار يكى از آن دو در ادعاى خود كاذب بوده و در نتيجه خلافت بلا فصل حق او نخواهد بود و اين مسأله مانند يك مسأله رياضى حل شده است كه دو جواب مختلف پيدا كرده است يعنى بعقيده تشيع خليفه بلا فصل على عليه السلام بوده و ابو بكر در دعوى خود كاذب است و بعقيده تسنن ابو بكر بحكم اجماع خليفه اول ميباشد.آنانكه اندك اطلاعى از رياضيات مقدماتى دارند ميدانند كه در حل مسائل رياضى براى حصول اطمينان از صحت حل آن پس از بدست آوردن جواب مسأله آنرا با مفروضات مسأله تطبيق و عمل ميكنند اگر درست در آمد حل آن مسأله صحيح بوده و الا غلط ميباشد.

    براى روشن شدن مطلب يك مسأله ساده اعمال اربعه را ذيلا حل نموده و سپس بتوضيح مى‏پردازيم .

    مسأله:

    بزازى 50 متر پارچه خريد از قرار مترى 40 ريال،موقع فروش 20 متر آنرا مترى 45 ريال فروخت تعيين كنيد بقيه پارچه را مترى چند بفروشد تا جمعا 340 ريال سود برد؟

    حال فرض كنيد دو نفر محصل اين مسأله را حل كرده و جواب آنرا يكى 48 ريال و ديگرى 60 ريال در آورده است و چنانكه گفته شده مسلما نميشود هر دو صحيح باشد و حتما يكى از اين دو جواب غلط است و براى تعيين صحت و سقم آنها بايد هر دو جواب را با مفروضات مسأله آزمايش كنيم تا هر كدام از آندو با مفروضات مزبور وفق داد صحيح بوده و الا آن جواب غلط خواهد بود.

    اگر جواب اولى يعنى 48 ريال را آزمايش كنيم با مفروضات مسأله وفق ميدهد زيرا بزاز 50 متر پارچه خريده و هر مترى 40 ريال پول داده پس جمع پرداختى بزاز دو هزار ريال (40 2000*50) ميباشد و چون قرار است 340 ريال هم سود برد پس بايد تمام پارچه را بمبلغ دو هزار و سيصد و چهل ريال (340 2340+2000) بفروشد.

    از طرفى 20 متر از آن پارچه را مترى 45 ريال فروخته است پس پولى كه از اين بابت گرفته نهصد ريال (45 900*20) ميباشد حال بقيه پول را كه يكهزار و چهار صد و چهل ريال است (900 1440ـ2340) بايد از بقيه پارچه كه 30 متر (20 30ـ50) است بدست آورد در اينصورت بايد مترى 48 ريال بفروشد زيرا (30 48:1440) پس اين جواب كاملا درست است.اما اگر جواب دومى مسأله يعنى 60 ريال را حساب كنيم پول فروش بقيه پارچه يكهزار و هشتصد ريال (60 1800*30) ميشود كه با پول فروش 20 متر اولى دو هزار و هفتصد ريال (900 2700+1800) ميشود و چون پرداختى بزاز را از آن كم كنيم سود بزاز بدست ميآيد كه هفتصد ريال (2000 700ـ2700) ميشود و اين جواب دومى يعنى 60 ريال غلط است زيرا فرض بر اين بود كه بزاز 340 ريال سود كند نه 700 ريال.

    اكنون جواب تشيع و تسنن را در حل مسأله خلافت بلا فصل كه مانند مسأله رياضى حل شده است با مفروضات آن مسأله كه در مقدمه اين فصل گفته شد آزمايش ميكنيم تا ببينيم كداميك از اين دو جواب صحيح ميباشد.

    اگر عقيده تشيع را بپذيريم با مفروضات مسأله وفق ميدهد زيرا بعقيده تشيع از دو نفر مدعى خلافت (على و ابو بكر) على عليه السلام راست ميگفت و خلافت حق او بود و ابو بكر اجحاف ميكرد و در نتيجه آدم درستكارى نبود كه جانشين پيغمبر باشد لذا تشيع على عليه السلام را بخلافت بلا فصل پذيرفته و ابو بكر را در ادعاى خود كاذب و او را غاصب ميداند.

    اما چنانچه عقيده تسنن را كه جواب دوم مسأله است بپذيريم با مفروضات آن وفق نميدهد زيرا بعقيده اهل سنت اگر ابو بكر در ادعاى خود راستگو و صديق بود در اينصورت بايد بگويند على عليه السلام دروغ ميگفت و ميخواست بحق ابو بكر تجاوز كند در نتيجه على عليه السلام آدم درست كار و امين نبود كه جانشين پيغمبر باشد.

    ما از اهل سنت مى‏پرسيم در صورتيكه على عليه السلام درستكار و امين نبود و ميخواست بحق ابو بكر تجاوز كند چرا پس از خلفاى ثلاثه بسراغ او رفتند و با هزار لابه و التماس او را خليفه كردند؟

    مگر در مقدمه نگفتيم كه جانشين پيغمبر بايد درستكار باشد و چنين جانشينى بايد هميشه و در هر مقام درستكار باشد چه خليفه اول شود چه خليفه چهارم چه خليفه دهم.پس مى‏بينيم كه جواب اهل سنت با مفروضات مسأله جانشينى وفق نميدهد و از طرفى چون على عليه السلام را بدرستكارى و در نتيجه بخلافت پذيرفته‏اند و در اينمورد با شيعه اشتراك نظر دارند لذا ابو بكر خواه نا خواه از امر خلافت مردود و بر كنار خواهد بود.

    بعضى از اهل سنت براى رهائى از اين بن بست گفته‏اند كه خود على عليه السلام بخلافت ابو بكر راضى شد و با او بيعت نمود!

    ما در پاسخ آنان گوئيم كه اولا بطلان اين سخن بسيار واضح و آشكار است زيرا برابر اخبار وارده از اهل سنت على عليه السلام را چند مرتبه اجبارا نزد ابو بكر بردند و حتى مدتى كه حضرت زهرا عليها السلام در قيد حيات بود آنجناب بيعت نكرد.

    ثانيا بيعت باجبار دليل رضايت نميشود و از كلام آنحضرت معلوم ميشود كه اين بيعت باجبار بوده و چاره‏اى جز اين نداشته است چنانكه سابقا در خطبه شقشقيه بيان گرديد كه چگونه از خلفاى ثلاثه شكايت و تظلم نموده است و همچنين در خطبه‏هاى ديگر نيز نا رضايتى خود را از آنها اظهار داشته است كما اينكه در خطبه 215 فرمايد:اللهم انى استعديك على قريش فانهم قد قطعوا رحمى و اكفؤا انائى و اجمعوا على منازعتى حقا كنت اولى به من غيرى.يعنى خدايا از تو يارى ميطلبم بر قريش كه رحم مرا قطع كردند و اساس خلافتم را بر هم زدند و براى منازعه با من اجماع نمودند و حقى را كه من از ديگران بآن سزاوارتر بودم بردند .

    و باز در خطبه‏اى كه پس از بيعت با آنحضرت بالاى منبر ايراد كرده است فرمايد:لا يقاس بال محمد صلى الله عليه و آله من هذه الامة احد و لا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا،هم اساس الدين و عماد اليقين،اليهم يفى‏ء الغالى و بهم يلحق التالى،و لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية و الوراثة،الآن اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله.يعنى كسى از اين امت بآل محمد عليهم السلام مقايسه نميشود و آنانكه پيوسته از نعمت (علم و هدايت) آنها بهره‏مند ميشوند با آنان برابرى نميكنند،آنها اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين مى‏باشند،افراط گران بايد بسوى آنها برگردند و عقب ماندگان و وا ماندگان بدانها ملحق شوند،خصايص امامت حق ايشان است و وصيت و وراثت پيغمبر در باره آنها است،الان (كه من بخلافت رسيده‏ام) حق بسوى اهلش برگشته و بمحل خود نقل گرديده است. (خطبه 2)
    دليل دوم:

    فرض كنيم بنا بعقيده اهل سنت امامت موهبت و منصب الهى نيست پيغمبر صلى الله عليه و آله هم براى ملت اسلام جانشينى معين نكرده بود لذا انتخاب خليفه باجماع مسلمين در سقيفه بنى ساعده واگذار شده بود.

    اولا چون انتخاب جانشين پيغمبر مربوط بكليه مسلمين بود بايستى تمام قبائل مسلمان عرب در آن شورى شركت ميكردند تا عقيده و نظريه اكثريت معلوم ميگرديد در صورتيكه قبيله خزرج و بنى هاشم و مسلمين ساير شهرهاى اسلامى مانند مكه و نجران و يمن و غيره از آن بى خبر بودند و گروهى از صحابه نيز با ابو بكر بيعت نكردند چنانكه يعقوبى در تاريخ خود مينويسد :قد تخلف عن بيعة ابى بكر قوم من المهاجرين و الانصار و مالوا مع على بن ابيطالب (2) .خود حضرت امير عليه السلام در اينمورد بابو بكر خطاب كرده و فرمايد:

    فان كنت فى الشورا ملكت امورهم‏
    فكيف بهذا و المشيرون غيب

    يعنى اگر تو در شوراى سقيفه صاحب امور مردم شدى اين چه جور شورائى بود كه مشورت كنندگان غايب بودند.

    جريان امور در سقيفه به بلوا و توطئه و تبانى بيشتر شبيه بود تا بيك شوراى حقيقى زيرا ابو بكر و عمر و ابو عبيده قبلا نقشه آنرا طرح كرده بودند كه خلافت را از دست بنى هاشم خارج سازند و به ترتيب آنرا تصاحب نمايند چنانكه عمر هنگاميكه‏شوراى شش نفرى را تشكيل ميداد گفت اگر ابو عبيده زنده بود خلافت حق او بود و اين قول تنها از محققين شيعه نيست بلكه علماى معتزله مخصوصا ابن ابى الحديد بدين مطلب اشاره كرده حتى پرفسور لاميس مستشرق معروف نيز پس از تحقيقات زياد وجود چنين قرار داد محرمانه قبلى را تأييد كرده است بنا بر اين اسم اين اجماع را كه دستاويز اهل سنت است نميتوان شورا گذاشت كه عده معدودى در يك محل سر پوشيده جمع شوند و با جدال و هياهو يكى را بخلافت انتخاب كنند در صورتيكه اگر هم واقعا ميخواستند بوسيله آراء مردم كسى را انتخاب نمايند لازم بود همچنانكه در عصر حاضر در كشورهاى جهان مرسوم است قبلا روز تشكيل شورا را باطلاع همگان ميرسانيدند اگر چه اصل موضوع يعنى انتخاب امام از اختيار و صلاحيت شوراى حقيقى هم خارج است.

    ثانيا فرض كنيم كه اين اجتماع،شوراى حقيقى بود و واقعا هم بارى انتخاب خليفه تشكيل شده بود!

    آيا كسى كه براى اين امر خطير و مهم انتخاب ميشود نبايستى نسبت بساير مسلمين از نظر صفات روحى و ملكات نفسانى و سجاياى اخلاقى امتياز و فضيلتى داشته باشد؟

    ما از اهل سنت مى‏پرسيم چه كسى افضل و بهتر امت بود؟

    آيا در شجاعت و سخاوت و قضاوت و حكمت و علم و عدل و تقوى و ساير صفات عاليه مقدم بر على عليه السلام كسى وجود داشت؟مگر مورخين و محدثين عامه نقل نميكنند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:اعلمكم على،افضلكم على،اعدلكم على،اقضاكم على،اتقيكم على و هكذا …پس با بودن تمام اين صفات در وجود على عليه السلام چرا ديگرى را انتخاب كردند؟مگر خود ابو بكر بروايت غزالى و ابن ابى الحديد و ديگران بالاى منبر نگفت:اقيلونى و لست بخيركم و على فيكم.يعنى مرا رها كنيد در حاليكه على در ميان شما است من بهترين شما نيستم . (3) بفرض اينكه براى جانشينى آنحضرت نصى هم وجود نداشت افضليت او بر تمام مسلمين كافى بود كه از طريق شورا هم كه باشد او را براى خلافت انتخاب كنند چنانكه ابن ابى الحديد گويد :انه (على عليه السلام) كان اولى بالامر و احق لا على وجه النص بل على وجه الافضلية فانه افضل البشر بعد رسول الله و احق بالخلافة من جميع المسلمين (4) .

    يعنى على عليه السلام بامر خلافت سزاوارتر و احق بود نه از جهت نص بلكه از نظر افضليت زيرا او پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله افضل تمام بشر بوده و بمقام خلافت از تمام مسلمين احق بود.

    حال در اين قضيه عقل سليم چه حكم ميكند؟آيا كسى را بايد انتخاب كرد (ابو بكر) كه ميگويد اگر در گفتار و كردارم خطا كردم مرا رهنمائى كنيد يا على عليه السلام را كه ميفرمايد من در ميان شما باحكام قرآن فتوا ميدهم و در ميان مسيحيان باحكام انجيل و در بين يهود باحكام توراة بطوريكه اگر خداوند اين كتابها را بنطق آورد حكم و فتواى مرا تصديق ميكنند (5) .

    خليفه مسلمين بايد در درجه اول يك رهبر و فرمانده خوبى باشد و عجز و ترس و لرز در دل و قلب او وجود نداشته باشد در اينصورت آيا ابو بكر و عمر را بايد انتخاب كرد كه بقول ابن ابى الحديد و ساير علماى عامه در احد و خيبر و حنين و ساير جنگها فرار كردند يا على عليه السلام را كه يكتنه در برابر سيل دشمن ايستادگى كرده و صدها قهرمان رزمنده را بخاك و خون كشيد و با شمشير آتشبار خود دين اسلام را بر پا نمود و مسلما اگر آنحضرت نبود اسلام با شكست قطعى مواجه ميشد چنانكه ابن ابى الحديد گويد:

    الا انما الاسلام لو لا حسامه‏
    كعفطة عنز او قلامة حافر (6)

    در غزوه خندق عمر اصرار داشت كه پيغمبر صلى الله عليه و آله با مشركين‏مكه صلح كند و ميگفت عمرو بن عبدود فارس يليل است و با او نميتوان جنگيد و بجاى اينكه در صدد دفع دشمن باشد از ترس عمرو بمدح او مى‏پرداخت و روحيه مسلمين را ضعيف ميكرد امام على عليه السلام نه تنها آن فارس يليل را بخاك هلاكت افكند بلكه خلوص نيتى از خود نشان داد كه پيغمبر فرمود پاداش ضربت على در روز خندق از اجر عبادت ثقلين افضل است.

    و عجب اينكه خود عمر به ترسوئى خود و شجاعت على عليه السلام اقرار كرده و در حضور چند نفر به سعيد بن عاص كه پدرش در جنگ بدر بدست حضرت امير كشته شده بود اعتراف ميكند كه من در آنروز ميخواستم پدرت را بكشم ولى ديدم او چنان براى قتل و كشتار تلاش ميكند مثل اينكه گاوى با شاخش حمله مى‏نمايد و از شدت خشم دو طرف دهانش مانند قورباغه كف كرده بود چون او را بدينحال ديدم ترسيدم و از پيش او گريختم و او بمن گفت اى پسر خطاب كجا ميگريزى؟در اينحال على بر او حمله كرد و بخدا سوگند هنوز از جايم تكان نخورده بودم كه او را بقتل رسانيد (7) .باز هم از اهل تسنن مى‏پرسيم كه آيا براى جانشينى پيغمبر كسيكه مثل عمر بيسواد است (و ميگويد همه شما از من داناتريد حتى زنهاى پرده نشين) بايد انتخاب شود يا،على عليه السلام كه ميفرمايد:سلونى قبل ان تفقدونىـان ههنا لعلما جما. (8) در ساير صفات و شرايط لازمه نيز احدى را با آنحضرت ياراى مقايسه و برابرى نيست و اين خود دليل بر خلافت و ولايت اوست چنانكه خليل بن احمد بصرى گويد:احتياج الكل اليه و استغنائه عن الكل دليل على انه امام الكل.يعنى نيازمندى همگان باو و بى نيازى او از همه،دليل بر اينست كه او امام و پيشواى همه مردم است.

    اهل سنت در اينجا از پاسخ در مانده شده و هيچگونه راه فرارى ندارند جز اينكه ميگويند على عليه السلام جوان بود و چون عده زيادى را در غزوات كشته بود لذا افكار عمومى آنزمان مخالف با خلافت او بود اما ابو بكر مرد مسنى بوده و مردم نيز از او راضى بودند.حقيقة چه سخن مضحكى است؟

    اولا كثرت سن كه دليل امتياز نيست ثانيا اگر زيادى سن را ملاك خلافت بدانيم اشخاص ديگرى هم بودند كه از ابو بكر مسن‏تر بودند حتى پدر ابو بكر ابو قحافه در قيد حيات بود و نوشته‏اند كه وقتى خلافت ابو بكر را بابى قحافه تبريك گفتند گفت چگونه پسر من از ميان همه صحابه پيغمبر خليفه شده است؟گفتند براى اينكه سنش بيشتر از ديگران بود گفت با اين حساب من كه پدر او هستم بدينكار از او سزاوارترم!

    بعضى از مورخين نوشته‏اند كه خود ابو بكر بپدرش كه در آنموقع در مكه بود نامه‏اى باين عنوان نوشت كه از ابى بكر خليفه رسول خدا بسوى پدرش ابى قحافه بدان كه مردم جمع شدند و مرا بعلت زيادى سن بخلافت برگزيدند!!

    ابو قحافه در جواب نوشت پسرم تو در اين يك سطر نامه سه جا لغزش پيدا كرده‏اى اول اينكه نوشته‏اى خليفه رسول خدا در حاليكه رسول خدا ترا خليفه نكرده است.دوم نوشته‏اى مردم مرا بخلافت برگزيدند و اين سخن با گفتار اولى تو تناقض دارد،سوم نوشته‏اى كه اين انتخاب بجهت زيادى سن من بوده است در اينصورت من بخلافت از تو سزاوارترم چون از نظر سن پدر تو هستم (9) .

    ثالثا شخص جوان براى اين مورد توجه براى خلافت نيست كه در اثر كمى سن و عدم تجربه ترسو ميشود،خام و ناپخته است،حريص مال و نادان است،گرم و سرد روزگار را نچشيده و آن تجربه و دانائى پير را ندارد.

    اما در صورتيكه خود اهل سنت اقرار ميكنند كه على اعلم و اشجع و اسخى‏و اتقى است ديگر چه جاى نقص باقى ميماند؟در اينصورت جوانى نه تنها براى على عليه السلام نقص نبود بلكه موجب اولويت خلافت وى هم ميباشد زيرا آنحضرت جوان بود انرژى و نيروى بيشترى داشت و ميتوانست فعاليت زيادترى بكند يعنى اگر همان صفاتى را كه على عليه السلام داشت بفرض محال ابو بكر هم دارا بود باز حق تقدم با على عليه السلام بود زيرا فعاليت و مبارزه و پشتكار او بعلت جوانى بيشتر بود و امت اسلامى را بهتر ميتوانست رهبرى كند.

    رابعا اين سخن كه افكار عمومى بعلت قتل و كشتار على عليه السلام در جنگها موافق با خلافت او نبود حرفى است بسيار پوچ و بى منطق زيرا آنحضرت كسى را بخاطر اغراض شخصى نكشته بود بلكه قتل و كشتار او در غزوات صرفا در راه خدا و براى پيشرفت دين و اعلاى كلمه توحيد بود.

    خامسا علت انتخاب ابو بكر را بخلافت در آن شوراى كذائى پس از گفتگو و بحث و جدال قرابت و مصاحبت پيغمبر صلى الله عليه و آله دانستند و مهاجرين با اين استدلال انصار را پاسخ گفتند اگر ملاك خلافت قرابت پيغمبر بود باز جاى اين سؤال است كه چرا على عليه السلام را انتخاب نكردند كه هم جزو صحابه بود هم قرابت سببى داشت و هم نسبى و هم بحكم آيه السابقون السابقون اولئك المقربون اول كسى است كه دعوت پيغمبر را پذيرفته و باسلام گرويده است چنانكه خود آنجناب فرمايد:سبحان الله اتكون الخلافة بالصحابة و لا تكون بالصحابة و القرابة .آنگاه بابو بكر خطاب كرده و فرمايد:

    و ان كنت فى القربى حججت خصيمهم‏
    فغيرك اولى بالنبى و اقرب.

    پى‏نوشتها:

    (1) ممكن است هر دو نفر در ادعاى خود دروغگو باشند يعنى خانه بهيچيك تعلق نداشته و رئيس و مدير كارخانه و شركت هيچيك از آنها نباشد بلكه شخص ثالثى باشد اما صادق بودن هر دو محال است و اين همان ضدين است كه از نظر منطق اجتماعشان محال و ارتفاعشان امكان پذير ميباشد.

    (2) گروهى از مهاجرين و انصار از بيعت ابوبكر تخلف كردند و بعلى عليه السلام رو آوردند،آنگاه از عده‏اى مانند سلمان و زبير و عمار و اباذر و مقداد و عباس بن عبد المطلب و ديگران نام مى‏برد.

    (3) امام من سلونى گفت امام تو اقيلونى دو لفظ است اين و زين منطق توان بشناخت هر يك را

    (4) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد اول.

    (5) ينابيع المودة ص 74

    (6) ترجمه اين بيت و ابيات ديگرى از قصيده خامسه در صفحات قبلى نگاشته شده است

    (7) ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 20 حديث 4

    (8) علماء و مفسرين عامه مانند زمخشرى و سيوطى و ديگران نوشته‏اند كه روزى عمر گفت هر كس مهر زنان را زيادتر از چهار صد درهم بكند آن زيادتى را ميگيرم و به بيت المال ميدهم زنى از پشت پرده صدا زد اى عمر سخن تو خلاف قول خداست كه(در سوره نساء) فرمايد و ان اردتم استبدال زوج مكان زوج و اتيتم احديهن قنطارا فلا تأخذوا منه شيئا.عمر درمانده و مبهوت شد و گفت كلكم افقه من عمر حتى المخدرات فى الحجال.

    (9) پيغمبر شناخته شده جلد 1 ص 110 نقل بمعنى.

    موضوعات: دو دليل عقلى و اصولى جانشینی امام علیی علیه السلام  لینک ثابت

     [ 09:35:00 ب.ظ ]  



      علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را ...

    علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را

    که به ماسوا فکندي همه سايه‌ي هما را

    دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين

    به علي شناختم به خدا قسم خدا را

    به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

    چو علي گرفته باشد سر چشمه‌ي بقا را

    مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ

    به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

    برو اي گداي مسکين در خانه‌ي علي زن

    که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را

    بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من

    چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا

    بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب

    که علم کند به عالم شهداي کربلا را

    چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان

    چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را

    نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

    متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را

    بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت

    که ز کوي او غباري به من آر توتيا را

    به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت

    چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را

    چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان

    که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

    چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم

    که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را

    «همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي

    به پيام آشنائي بنوازد و آشنا را»

    ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب

    غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا

    شهريار

    موضوعات: علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را  لینک ثابت

     [ 09:31:00 ب.ظ ]  



      آيات نازله در باره على عليه السلام ...


    آيات نازله در باره على عليه السلام

    انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (سوره مائده آيه 55)

    بنا بنقل مفسرين و مورخين عامه و خاصه آيات زيادى (بيش از سيصد آيه) در باره ولايت على عليه السلام و فضائل و مناقب آنحضرت در قرآن كريم آمده است كه نقل همه آنها از عهده اين كتاب خارج است لذا ما در اينجا فقط بنقل چند مورد از كتب معتبره اهل سنت اشاره مينمائيم كه جاى چون و چرا براى آنان باقى نماند.

    1ـ آيه تبليغـابو اسحق ثعلبى در تفسير خود و طبرى در كتاب الولاية و ابن صباغ مالكى و همچنين ديگران نوشته‏اند كه آيه تبليغ يعنى آيه 67 سوره مائده يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك…در باره على عليه السلام نازل شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على را گرفت و فرمود:من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم و ال من والاه…. (1)

    چون در باره نزول اين آيه و جريان غدير خم در فصل ششم بخش يكم توضيحات كافى داده شده لذا در اينجا از تكرار آن صرفنظر ميشود.

    2ـ آيه ولايتـعموم مفسرين و محدثين مانند فخر رازى و نيشابورى و زمخشرى و ديگران از ابن عباس و ابوذر و سايرين نقل كرده‏اند كه روزى سائلى در مسجد از مردم سؤال نمود و كسى چيزى باو نداد،على عليه السلام كه مشغول نماز و در حال ركوع بود با انگشت دست راست اشاره بسائل نمود و سائل متوجه شد وآمد انگشتر را از دست او خارج نمود و آيه انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (2) .نازل گشت يعنى ولى و صاحب اختيار شما فقط خدا و رسول او و مؤمنينى هستند كه نماز را بر پا ميدارند و در حال ركوع زكوة ميدهند. (اگر چه مؤمنين را بصيغه جمع آورده كه در حال ركوع صدقه ميدهند ولى در خارج مصداق واقعى آن منحصر بفرد بوده و على عليه السلام ميباشد،بعضى هم گفته‏اند چون ائمه ديگر نيز داراى مقام ولايت بوده و اولاد معصومين على عليه السلام ميباشند لذا بصيغه جمع قيد شده است.) .

    در آنحال رسول اكرم صلى الله عليه و آله از سائل پرسيد آيا كسى بتو چيزى داد؟سائل ضمن اشاره بعلى عليه السلام عرض كرد اين انگشتر را او بمن داد (3) .

    علماى اهل سنت با اينكه بنزول اين آيه در باره ولايت على عليه السلام اقرار دارند اما بعضى از آنها مانند ابن حجر و غيره در اينجا طفره رفته و ميگويند كلمه ولى بمعنى دوست و ناصر است نه بمعنى اولى بتصرف در صورتيكه از ظاهر كلام كاملا معلوم است كه ولى بمعنى زعيم و صاحب اختيار است زيرا آيه شريفه با انما كه افاده حصر ميكند شروع شده است يعنى صاحب اختيار و اولى بتصرف شما فقط خدا و رسول او و كسى است كه در حال ركوع صدقه داده است اگر ولى بمعنى دوست باشد انحصار آن بخدا و رسول او و شخص راكعى كه صدقه داده است بى معنى و دور از منطق خواهد بود چون در اينصورت مؤمنين جز خدا و رسول و على عليه السلام دوست ديگرى نخواهند داشت در حاليكه مؤمنين همه دوست و ناصر يكديگرند و دوستى چيزى نيست كه خداوند آنرا در انحصار خود و اوليائش قرار دهد،در اين مورد حسان بن ثابت حضرت امير عليه السلام را مدح كرده و چنين گويد:

    فانت الذى اعطيت اذ كنت راكعا
    فدتك نفوس القوم يا خير راكع‏
    فانزل فيك الله خير ولاية
    و بينها فى محكمات الشرايع (4)

    يعنى تو آن كسى هستى موقعيكه در ركوع بودى بخشش نمودى پس جانهاى مردم فداى تو باد اى بهترين ركوع كننده.خداوند هم در شأن تو بهترين ولايت را نازل كرد و آنرا در قرآن كريم ضمن شرايع محكم دين بيان فرمود و معلوم و واضح است كه مقصود از بهترين ولايت همان زعامت و رهبرى است نه يارى و دوستى و معانى ديگر.

    3ـ آيه يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول.و اولى الامر منكم (5) .

    (اى مؤمنين خدا و رسول او صاحبان امر از خودتان را اطاعت كنيد) .شيخ سليمان بلخى و ديگران نوشته‏اند كه اين آيه در باره امير المؤمنين نازل شده و منظور از اولى الامر ائمه عليهم السلام از اهل بيت‏اند. (6)

    اهل سنت هر رئيس و زعيمى را كه نسبت بمسلمين رياست داشته باشد اولوـالامر گويند و اطاعت او را بموجب اين آيه واجب ميدانند ولى اين قول بهيچوجه صحيح نميباشد زيرا در اينصورت بايد اطاعت معاويه و يزيد و عبد الملك و متوكل عباسى و امثال آنها كه ستمگر و فاسق بودند بر مردم واجب باشد در صورتيكه آيات ديگرى هست كه خداوند از اطاعت چنين اشخاصى نهى فرموده است چنانكه فرمايد:و لا تطيعوا امر المسرفين،الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون (7) .

    (امر اسراف كنندگان را كه در روى زمين فساد نموده و اصلاح نميكنند اطاعت نكنيد) بنا بر اين اطاعت آن اولوا الامرى واجب است كه پاك و معصوم بوده و دستورات وى همان اوامر و نواهى خدا و پيغمبر باشد و چنين كسانى جز على (ع) و يازده فرزندش‏كه جانشينان پيغمبر اكرم‏اند كس ديگرى نميباشد چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:انا و على و الحسن و الحسين و تسعة من ولد الحسين مطهرون معصومون (8) .

    يعنى من و على و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين پاك و معصوم هستيم.

    4ـ آيه مباهلهـگروهى از نصاراى نجران در مدينه خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمده و در باره موضوعات متفرقه و خلقت حضرت عيسى عليه السلام از آنجناب مطالبى پرسيدند و چون در مباحثه راه مغالطه مى‏پيمودند آيه مباهله نازل شد كه:

    فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابنائكم و نساءنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين (9) .

    يعنى اى پيغمبر هر كس با تو در امر عيسى پس از آنكه ترا در باره او علم و اطلاعى حاصل شد مجادله كند بگو بيائيد تا ما و شما پسران و زنان و نزديكان خود را كه بمنزله خود ما هستند بخوانيم و سپس بدرگاه خدا ناله و نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.

    بدينطريق رسول اكرم صلى الله عليه و آله آنها را بمباهله دعوت فرمود و فرادى آنروز نصارا با علماى خود بيرون آمده و اسقف نصارا بدانها گفت اگر محمد صلى الله عليه و آله با نزديكان و اقوامش بيايد مباهله نكنيد (زيرا اگر او بر حق نباشد نزديكانش را در معرض نفرين و بلا نميآورد) و اگر با اصحاب و مسلمين بيايد مباهله كنيد در آنحال پيغمبر اكرم با على و فاطمه و حسنين عليهم السلام حاضر شد اسقف پرسيد اينها كيستند؟گفتند آن جوان پسر عم و داماد اوست و آن زن يگانه دختر مورد علاقه اوست و آندو كودك هم نواده‏هاى او هستند .اسقف گفت بخدا سوگند من چهره‏هائى مى‏بينم كه اگر از خدا بخواهند كوهها را از جا ميكند خوبست از مباهله خود دارى كنيد و با او مصالحه نمائيد لذا گفتند يا ابا القاسم ما مباهله نميكنيم و حاضر بمصالحه هستيم حضرت نيز پذيرفت.

    ابن ابى الحديد و ابن مغازلى و ديگران نوشته‏اند كه منظور از ابنائنا حسنين و مقصود از نسائنا فاطمه و منظور از انفسنا على عليه السلام ميباشد (10) .

    بنا بر اين در اين آيه خداوند حضرت امير را از شدت اتحاد نفسانى با پيغمبر (البته بطور مجاز) نفس پيغمبر خوانده است.

    5ـ آيه تطهيرـدر تفسير طبرى و فخر رازى و همچنين در كتب ديگر اهل سنت نقل شده است كه آيه تطهير:انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (11) .در خانه‏ام سلمه بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده و آنحضرت فاطمه و حسنين و على عليهم السلام را جمع كرد سپس گفت:اللهم هؤلاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا (خدايا اينها اهل بيت من هستند پليدى را از اينها دور گردان و بتطهير خاصى پاكشان فرما) ام سلمه گفت يا رسول الله من هم جزو آنها هستم؟حضرت فرمود تو جاى خود دارى و زن خوبى هستى (اما مقام اهل بيت مرا ندارى.) (12)

    برخى از علماى اهل سنت مانند زمخشرى و غيره گفته‏اند كه اين آيه در مورد زنان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده است زيرا صدر و ذيل آيه در باره آنها است!

    پاسخ اينست كه اگر اين آيه در باره زوجات پيغمبر صلى الله عليه و آله بود ضمير مخاطب بصيغه جمع مؤنث ميآمد و آيه چنين ميشد ليذهب عنكن الرجس و يطهركن تطهيرا زيرا بكار بردن صيغه مذكر در جمع مؤنث بر خلاف قواعد زبان عرب و بكلى غلط است و علت اينكه با وجود حضرت زهرا عليها السلام در آن انجمن‏ضمير مخاطب را جمع مذكر آورده است از جهت تغليب است همچنانكه در آيه 73 سوره هود نيز با اينكه مخاطب زن است (ساره) ولى چون ابراهيم در رأس آن خاندان قرار گرفته از نظر تغليب ضمير جمع مذكر آمده استـقالوا اتعجبين من امر الله رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت…و گذشته از اين همه جا منظور از اهل بيت،على و فاطمه و حسنين عليهم السلام‏اند نه كسان ديگر زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله فقط بآنها اهل بيت خطاب ميكرد چنانكه در كتب معتبره از انس بن مالك نقل شده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله براى نماز صبح كه ميرفت مدت ششماه از در خانه فاطمه عليها السلام عبور ميكرد و آنها را صدا ميزد و ميفرمود الصلوة يا اهل البيت و آنگاه اين آيه را تلاوت ميفرمود انما يريد الله… (13)

    همچنين پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه اين آيه در باره پنج نفر نازل شده است در باره من و على و حسن و حسين و فاطمه (14) .

    در كتاب قاموس الصحيفه از صاحب رياض السالكين نقل شده است كه جمهور علماء عامه گفته‏اند زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله جزو اهل بيت او ميباشند و من بحديثى برخوردم كه سيوطى در كتاب (الجامع الصغير) از ابن عساكر از واثله نقل كرده كه مضمونش صراحت دارد بر عقيده مذهب اماميه كه زنهاى آنحضرت در شمار اهل بيتش نيستند و آن گفتار او است كه (بدخترش) فرمود نخستين كسى كه از اهل بيت من بمن ملحق ميشود توئى اى فاطمه و اول كسى كه از زنانم بمن ملحق ميشود زينب است (15) .

    6ـ بنقل علماء و مورخين فريقين چون آيات سوره برائت در مورد عهد شكنى‏و مذمت مشركين نازل گرديد رسول اكرم صلى الله عليه و آله آيات اوائل سوره مزبور را بابو بكر داد كه بمكه برده و در موسم حج بمشركين ابلاغ نمايد،پس از آنكه ابو بكر براه افتاد و قدرى راه رفت جبرئيل نازل شد و ضمن ابلاغ سلام خداوند به پيغمبر صلى الله عليه و آله عرض كرد خداوند فرمايد:لا يؤديها عنك الا انت او رجل منك.يعنى كسى از جانب تو اداء رسالت ننمايد مگر خودت يا مردى كه از خودت باشد.

    رسول خدا صلى الله عليه و آله فورا على عليه السلام را طلبيد و فرمود شتر مرا سوار شو و دنبال ابو بكر برو هر كجا باو رسيدى آيات را از او بگير و بمكه ببر و بمشركين قرائت كن،حضرت امير فورا حركت كرد و در راه بابوبكر رسيد و آيات را از او گرفته و بمكه برد و ابو بكر خدمت پيغمبر مراجعت نمود و در حاليكه از اين امر محزون و متأسف بود عرض كرد يا رسول الله مگر در باره من چيزى نازل شده حضرت فرمود خداى تعالى دستور داد كه آيات را كسى ببرد كه از خود من باشد و من هم على را براى انجام اين مأموريت اعزام نمودم (16) .

    در اينجا سه مطلب مورد توجه و بررسى است:

    اول اينكه على عليه السلام از خود پيغمبر صلى الله عليه و آله است و ابو بكر چنين خصوصيتى را ندارد.

    دوم اينكه خداى تعالى ابو بكر را براى ابلاغ چند آيه در يك شهر شايسته نديد و به پيغمبرش دستور داد كه براى اينكار على عليه السلام را بفرستد در اينصورت چگونه حزب سقيفه چنين كسى را براى جانشينى پيغمبر انتخاب كردند كه با تمام احكام قرآن در تمام شهرهاى اسلامى خلافت نمايد؟

    سوم اينكه اعزام ابو بكر در وهله اول و عزل او در وهله ثانى و نصب على (ع) بجاى وى براى اثبات و نشاندادن فضيلت و شايستگى على عليه السلام بود زيرا اگر از اول آنحضرت بچنين مأموريتى منصوب ميشد بنظر همه عادى ميآمد و چندان‏اهميتى نداشت ولى وقتى ابو بكر براه افتاد و سپس على عليه السلام بدان سمت گمارده شد اين امر دليل بر فضيلت و شايستگى على عليه السلام براى جانشينى پيغمبر و انجام وظائف او ميباشد.

    7ـ آيه مودتـقل لا اسألكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (17) .

    (اى پيغمبر در برابر زحمات تبليغ رسالت بمردم) بگو من از شما اجر و مزدى نميخواهم مگر دوستى نزديكانم را.

    زمخشرى در تفسير كشاف و گنجى شافعى در كفاية الطالب و ديگران نوشته‏اند كه چون آيه مزبور نازل شد به پيغمبر صلى الله عليه و آله گفتند يا رسول الله:و من قرابتك هؤلاء الذين وجبت علينا مودتهم؟قال على و فاطمة و ابناهما (18) .

    يعنى نزديكان شما كه دوستى آنها بر ما واجب است چه كسانى‏اند؟فرمود على و فاطمه و دو پسرشان.

    8ـ آيه قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب (19) .

    كافران رسالت پيغمبر اكرم را انكار كرده و گفتند تو پيغمبر نيستى اين آيه در پاسخ آنان بحضرتش نازل شد كه بگو (من براى رسالت خود دو شاهد دارم يكى) خدا است كه براى شهادت ميان من و شما كافى است و ديگرى كسى است كه علم كتاب در نزد اوست.ثعلبى در تفسير آيه مزبور مينويسد آنكه علم كتاب در نزد اوست على بن ابيطالب است (20) .

    همچنين ابو سعيد خدرى گويد از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم آنكس كه علم كتاب در نزد اوست كيست؟فرمود آنكس برادرم على بن ابيطالب است (21) .

    شيخ سليمان بلخى از ابن عباس نقل ميكند كه گفت آنكه علم كتاب در نزداوست على عليه السلام است زيرا او بتفسير و تأويل و ناسخ و منسوخ آن عالم بود (22) .

    9ـ آيه افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه (23) ….

    آيا كسيكه (رسول خدا صلى الله عليه و آله براى صحت گفتار خود) حجتى (قرآن) از طرف پروردگار خود داشته و پشت سر او شاهد و گواهى از خود او باشد….

    در اين آيه نيز مفسرين و مورخين عامه و خاصه نوشته‏اند كه منظور از شاهد و گواهى از خود پيغمبر على عليه السلام است (24) .

    ابراهيم بن محمد حموينى در كتاب فرائد السمطين از ابن عباس نقل ميكند كه اين آيه در شأن على عليه السلام است و احدى با او در آن شريك نيست و خوارزمى هم در مناقب خود مينويسد كه عمرو عاص در نامه‏اى كه بمعاويه نوشته بود اشاره بآياتى در شأن على عليه السلام كرده بود كه از جمله آنها آيه مزبور بوده است (25) .

    10ـ آيه الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (26) .

    كسانيكه اموالشان را در شب و روز و نهانى و آشكارا انفاق ميكنند براى آنان در نزد پروردگارشان پاداشى است و آنان خوف و اندوهى ندارند.

    خوارزمى و ثعلبى و مالكى و ابو نعيم و ديگران از ابن عباس نقل كرده‏اند كه على عليه السلام چهار درهم داشت يكى را شب (در راه خدا) صدقه داد و يكى را روز و يكى را پنهانى و يكى را آشكارا آنگاه اين آيه در باره او نازل گرديد (27) .

    11ـ آيه و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (28) .و از مردم كسى هست كه جان خود را ميفروشد (بذل ميكند) در راه بدست آوردن رضاى خدا.

    ثعلبى در تفسير خود از ابن عباس روايت ميكند كه در شب هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام در فراش وى خوابيد و اين آيه در شأن آنحضرت نازل گرديد (29) .

    12ـ آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية (30) .

    كسانيكه ايمان آورده و اعمال نيكو انجام دادند آنان بهترين مردمند.

    مقاتل بن سليمان از ضحاك از ابن عباس نقل كرده است كه اين آيه در شأن على عليه السلام و اهل بيت او نازل شده است (31) .

    13ـ وقفوهم انهم مسئولون (32) .آنها را نگهداريد كه مورد سؤال خواهند بود.

    ابو سعيد خدرى از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل ميكند كه آنچه مورد سؤال خواهد بود ولايت على بن ابيطالب است (33) .

    14ـ آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا (34) .كسانى كه ايمان آورده و عمل‏هاى نيك انجام دادند بزودى خداوند دوستى آنها را در دلهاى مردم قرار ميدهد.

    گنجى شافعى از قول خوارزمى مينويسد كه على عليه السلام فرمود مردى مرا ملاقات كرد و گفت يا ابا الحسن بدانكه بخدا من ترا در راه خدا دوست دارم على عليه السلام فرمود من برسول خدا صلى الله عليه و آله مراجعه كرده و سخن‏آنمرد را باو خبر دادم.پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود شايد در باره او احسان و نيكى نموده‏اى،گفتم بخدا من در باره او احسانى نكرده‏ام،رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود خدا را سپاس كه دلهاى مؤمنين را بدوستى تو واد داشته است آنگاه آيه بالا نازل شد (35) .

    15ـ آيه و اعتصموا بحبل الله جميعا (36) .و همگى بريسمان خدا چنگ زنيد.

    صاحب كتاب مناقب الفاخرة از عبد الله بن عباس روايت كرده است كه ما در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم عربى آمد و عرض كرد يا رسول الله شنيدم كه ميفرمودى اعتصموا بحبل الله حبل خدا كدام است كه باو تمسك جوئيم؟رسول خدا صلى الله عليه و آله دست خود را بر دست على عليه السلام زد و فرمود باين شخص تمسك جوئيد كه اين حبل المتين است (37) .

    16ـ آيه انما انت منذر و لكل قوم هاد (38) هر آينه تو بيم دهنده‏اى و براى هر قومى هدايت كننده‏اى است.از طريق اهل سنت هفت حديث نقل شده است كه مقصود از منذر پيغمبر صلى الله عليه و آله و از هادى على عليه السلام ميباشد از جمله مالكى در فصول المهمه مينويسد كه چون آيه مزبور نازل شد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:انا المنذر و على الهادى و بك يا على يهتدى المهتدون.

    يعنى من انذار كننده‏ام و على هدايت كننده و بوسيله تو يا على هدايت يافتگان هدايت مى‏يابند (39) .

    17ـ آيه و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد امنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام (40) .زمانيكه ابراهيم (بدرگاه خداى تعالى دعا كرد) و گفت پروردگارا اين شهر را (مكه) محل امن قرار بده و من و فرزندانم را از بت پرستى دور گردان.

    ابن مغازلى شافعى بسند خود از عبد الله بن مسعود نقل ميكند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود دعاى ابراهيم كه عرض كرد پروردگارا من و فرزندانم را از بت پرستى دور گردان بمن و على منتهى شد كه هيچيك از ما هرگز به بت سجده نكرديم در نتيجه خداوند مرا نبى و على را وصى قرار داد (41) .

    18ـ آيه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهير (42) .

    البته خدا و جبرئيل و صالح مؤمنين يارى كننده او (پيغمبر صلى الله عليه و آله) هستند و فرشتگان پس از نصرت خدا پشتيبان اويند.مفسرين و علماى بزرگ اهل سنت نوشته‏اند كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود در آيه مزبور منظور از صالح المؤمنين على بن ابيطالب است (43) .

    19ـ آيه لا يستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة اصحاب الجنة هم الفائزون (44) .يعنى دوزخيان با بهشتيان برابر نيستند اصحاب بهشت آنانند كه رستگار هستند.

    موفق بن احمد بسند خود از جابر روايت كرده است كه گفت ما در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم كه على عليه السلام داخل شد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود قسم بآنكه جان من در دست اوست كه اين مرد و شيعه‏اش در روز قيامت رستگارانند (45) .

    20ـ آيه و تعيها اذن واعية (46) .و نگهدارد،آن پند را گوش نگاهدارنده.

    طبرى و سيوطى در تفسير خودشان نوشته‏اند كه وقتى آيه مزبور نازل شد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد خدايا آنگوش را گوش على قرار بده و على عليه السلام فرمود از آنگاه چيزى نشنيدم كه فراموش كرده باشم (47) .

    21ـ آيه افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستون (48) آيا كسى كه مؤمن است مانند كسى است كه فاسق است (اين دو) در نزد خدا يكسان نيستند.

    ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و ابن كثير در تفسير خود و خطيب بغدادى در تاريخ بغداد و ديگران نوشته‏اند كه وليد بن عقبه در مقام مفاخره بعلى عليه السلام گفت من از تو زبانم گوياتر و نيزه‏ام تيزتر و در جنگ شجاع‏ترم!على عليه السلام فرمود ساكت شو اى فاسق.آنگاه خدا بتصديق كلام آنحضرت آيه مزبور را نازل فرمود (49) .

    22ـ القيا فى جهنم كل كفار عنيد (50) .بيفكنيد در دوزخ هر نا سپاس ستيزه جو را.

    حاكم حسكانى در شواهد التنزيل بسند خود از ابو سعيد خدرى نقل ميكند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود چون روز قيامت شود خداى تعالى بمن و على ميفرمايد هر كس دشمن شما است او را در آتش بيفكنيد و هر كه دوست شما است او را داخل بهشت گردانيد و اينست فرموده خداى تعالى القيا فى جهنم كل كفار عنيد (51) .

    23ـ آيه و اركعوا مع الراكعين (52) و ركوع كنيد با ركوع كنندگان.موفق بن احمد و ابو نعيم اصفهانى باسناد خود از ابن عباس نقل كرده‏اند كه اين آيه در خصوص پيغمبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام نازل شده و آنها اول كسى بودند كه نماز گزاردند و ركوع كردند (53) .

    24ـ آيه ثم لتسألن يومئذ عن النعيم (54) .آنگاه در آنروز از نعمتها پرسيده شوند.

    ابو نعيم و حاكم حسكانى بسند خود از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده‏اند كه فرمود مقصود از نعيم در اين آيه ولايت امير المؤمنين و ما است كه از آن پرسيده خواهد شد (55) .

    25ـ آيه سأل سائل بعذاب واقع (56) .خواست سؤال كننده‏اى عذابى را كه واقع شد.

    ثعلبى و ابن صباغ و ديگران نوشته‏اند كه چون در روز 18 ذيحجه رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را بجانشينى خود منصوب نموده و فرمود من كنت مولاه فهذا على مولاه .حارث بن نعمان پس از شنيدن اين خبر خدمت آنحضرت آمد و گفت ما را بشهادت يگانگى خدا و نبوت خود از جانب خدا امر كردى قبول نموديم و سپس به نماز و زكوة و حج و جهاد و روزه دستور دادى پذيرفتيم باينها قناعت نكردى در آخر كار اين جوان را كه پسر عموى تست بولايت نصب كردى آيا اين كار از جانب تست يا بدستور خدا است؟رسول اكرم فرمود قسم بخدائى كه جز او خدائى نيست كه اين امر بدستور خدا است حارث بن نعمان در حاليكه بسوى ناقه خود ميرفت گفت خدايا اگر اين مطلب صحيح است بر ما از آسمان سنگ بفرست يا بعذابى دردناك معذب گردان هنوز بناقه‏اش نرسيده بود كه سنگى از آسمان بر سرش افتاد و فورا هلاكش نمود آنگاه اين آيه نازل شد كه‏سأل سائل بعذاب واقع (57) .

    آياتى كه در باره ولايت و فضائل على عليه السلام نازل شده خيلى بيش از اينها است و ما براى نمونه فقط به 25 آيه از آنها اشاره نموديم و بطوريكه مفسرين و محدثين نوشته‏اند متجاوز از سيصد آيه در باره امامت و مناقب آنحضرت در قرآن وجود دارد چنانكه گنجى شافعى و ثعلبى بسند خود از ابن عباس نقل كرده‏اند كه نزلت فى على بن ابى طالب اكثر من ثلاثمائة آية (58) .

    اكنون بايد از آقايان (اهل سنت) پرسيد با وجود اينهمه آيات كه دلالت بر ولايت و برترى على عليه السلام دارد و خود شما در صورت مراجعه بكتب معتبرهـتان صحت اين مطلب را خواهيد پذيرفت چگونه ابو بكر را بجاى على عليه السلام خليفه ميدانيد آيا سخن و عقيده شما در اينمورد موضوع كوسه و ريش پهن نيست؟

    در خاتمه اين فصل از تذكر اين مطلب ناگزير است كه ممكن است بنظر بعضى چنين برسد كه خداوند چرا صريحا نام على عليه السلام را در قرآن نياورده كه او جانشين پيغمبر است تا مسلمين دچار اختلافات نشوند؟

    پاسخ اين اشكال يا اعتراض اينست كه اولا موضوع ولايت على عليه السلام مورد آزمايش است و بايستى مردم بوسيله آن آزمايش شوند چنانكه از جمله آياتى كه مؤيد اين مطلب است آيه شريفه الم أحسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون (59) ؟ (آيا مردم چنين پندارند كه با گفتن اينكه ايمان آورديم رها كرده شوند و آنان آزمايش نخواهند شد؟) كه بنا بنقل علماء و مفسرين عامه و خاصه ولايت على عليه السلام است كه مورد آزمايش مسلمين قرار گرفته است (60) .

    ثانيا بفرض اينكه نام على عليه السلام نيز در قرآن ذكر ميشد باز مردم از روى‏حب جاه و طمع دنيوى با آن مخالفت ميكردند همچنانكه با برخى از آيات قرآن مخالفت نمودند كه در فصول آتى بدين مطلب اشاره خواهد شد.

    ثالثا قرآن كريم شامل احكام كلى است و جزئيات آن بوسيله پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله توضيح داده شده است و اصل ولايت و امامت هم چنانكه در اين فصل گذشت در چندين آيه با قرائن روشن گفته شده و نبى اكرم نيز طبق بياناتى مضمون و مفاد آنها را كه بر على عليه السلام تطبيق ميكرد بمردم ابلاغ نموده است و اين مطلب را علماء و مفسرين اهل سنت نيز قبول دارند ولى عملا با آن مخالفت ميكنند.

    پى‏نوشتها:

    (1) شواهد التنزيل جلد 1 ص 189ـفصول المهمه ص 27

    (2) سوره مائده آيه 55

    (3) كفاية الطالب ص 250ـمناقب خوارزمى ص 178ـتفسير طبرى جلد 6 ص 165ـتفسير رازى جلد 3 ص 431 و كتب ديگر.

    (4) كشف الغمه ص 88

    (5) سوره نساء آيه 59

    (6) ينابيع المودة ص 114ـشواهد التنزيل جلد 1 ص 149ـغاية المرام باب 58

    (7) سوره شعراء آيه 151ـ 152

    (8) ينابيع المودة ص 445

    (9) سوره آل عمران آيه 61

    (10) مناقب ابن مغازلى ص 263ـكفاية الخصام ص 309ـفصول المهمه ص 8

    (11) سوره احزاب آيه 33ـاراده خدا است كه از شما اهل بيت پليدى را دور كند و شما را بتطهير خاصى پاك گرداند.

    (12) كفاية الطالب ص 372ـتفسير فخر رازى جلد 6 ص 783

    (13) شواهد التنزيل جلد 2 ص 11

    (14) تفسير ابن جرير طبرى جلد 22 ص 5

    (15) قاموس الصحيفه ص 25ـاين كتاب اخيرا بوسيله جناب حجة الاسلام حاجى سيد ابو الفضل حسينى بسبك جالب و زيبا در شرح لغات صحيفه سجاديه تأليف شده و تعليقات او اضافاتى نيز از نظر نقل حديث و مطالب سودمند با استفاده از منابع ارزنده در آن منظور گرديده است مطالعه اين كتاب نفيس براى محققين و اهل علم توصيه ميشود.

    (16) ذخائر العقبى ص 69ـكفاية الطالب ص 242ـينابيع الموده ص 88ـارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 17

    (17) سوره شورى آيه 23

    (18) كفاية الطالب ص 91ـتفسير كشاف جلد 2 ص 339ـذخائر العقبى ص 25

    (19) سوره رعد آيه 13

    (20) غاية المرام باب 126

    (21) شواهد التنزيل جلد 1 ص 307

    (22) ينابيع المودة ص 104

    (23) سوره هود آيه 17

    (24) تفسير ابو الفتوح رازىـينابيع المودة ص 99

    (25) غاية المرام باب 128

    (26) سوره بقره آيه 274

    (27) مناقب ابن مغازلى ص 280ـذخائر العقبى ص 88

    (28) سوره بقره آيه 207

    (29) ينابيع المودة ص 92ـكفاية الطالب ص 239

    (30) سوره بينة آيه 8

    (31) غاية المرام باب 94 حديث 9

    (32) سوره و الصافات آيه 24

    (33) شواهد التنزيل جلد 1 ص 107ـصواعق المحرقه ص 89

    (34) سوره مريم آيه 96

    (35) كفاية الطالب ص 249ـمناقب خوارزمى ص 188ـالغدير جلد 2 ص 56

    (36) سوره آل عمران آيه 103

    (37) كفاية الخصام ص 343

    (38) سوره رعد آيه 7

    (39) فصول المهمه ص 122

    (40) سوره ابراهيم آيه 35

    (41) مناقب ابن مغازلى ص 276

    (42) سوره تحريم آيه 4

    (43) شواهد التنزيل جلد 2 ص 255ـصواعق محرقه ص 144

    (44) سوره حشر آيه 20

    (45) كفاية الخصام ص 422

    (46) سوره الحاقة آيه 12

    (47) مناقب ابن مغازلى ص 265

    (48) سوره سجده آيه 18

    (49) غاية المرام باب 152ـمناقب ابن مغازلى ص 324

    (50) سوره ق آيه 24

    (51) شواهد التنزيل جلد 2 ص 190

    (52) سوره بقره آيه 43

    (53) غاية المرام باب 176

    (54) سوره تكاثر آيه 8

    (55) غاية المرام باب 48ـشواهد التنزيل جلد 2 ص 368

    (56) سوره معارج آيه 1

    (57) فصول المهمه ص 26ـكفاية الخصام ص 488

    (58) كفاية الطالب ص 231ـصواعق محرقه ص 76ـينابيع المودة ص 126

    (59) سوره عنكبوت آيه 1

    (60) شواهد التنزيل جلد 1 ص 438ـغاية المرام باب .125

    موضوعات: آيات نازله در باره على عليه السلام  لینک ثابت

     [ 09:28:00 ب.ظ ]  



      ايمان و عبادت على عليه السلام ...


    ايمان و عبادت على عليه السلام

    لم اعبد ربا لم اره.(على عليه السلام)

    حقيقت عبادت تعظيم و طاعت خدا و چشم پوشى از غير اوست،بزرگترين فضيلت نفس ستايش مقام الوهيت و تقرب جستن بساحت قدس ربوبى است،عبادت اگر با شرايط خاص خود انجام شود مقام بسيار بزرگ و افتخار آميزى است چنانكه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بوسيله كلمه عبد تجليل شده و قبل از عنوان رسالت عبوديت او قيد گرديده است:

    اشهد ان محمدا عبده و رسوله.

    براى سير مراتب كمال بهترين وسيله پيشرفت،تهذيب و تزكيه نفس است كه راه عملى آن با عبادت حقيقى صورت ميگيرد.انجام عبادت تنها براى رفع تكليف نيست بلكه وسيله نمو عقل،و موجب تعديل و تنظيم قواى وجودى است كه نفس را از آلودگيهاى مادى باز ميدارد،بهترين وجه عبادت انجام امرى است كه بدون ريا و سمعه بوده و صرفا براى خدا باشد و در اين شرايط است كه صفت تقوى ظهور ميكند و بدون آن انجام عبادات مقبول نيفتد.

    تقوى و ورع انحراف از جهان مادى و فانى بوده و توجه بعالم روحانيت و بقاء است و ايمانيكه بزيور تقوى آراسته شود ايمان حقيقى است و در اثر اخلاص در عبادات،شخص را بمرحله يقين ميرساند.

    با توجه بنكات معروضه،على عليه السلام در ايمان و تقوى و زهد و عبادت و يقين منحصر بفرد بود در اينمورد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:لو ان السموات و الارض وضعتا فى كفة و وضع ايمان على فى كفة لرجح ايمان على (1) .

    يعنى اگر آسمانها و زمين در يك كفه ترازو و ايمان على در كفه ديگر گذاشته شوند بطور حتم ايمان على بر آنها فزونى ميكند.

    على عليه السلام با عشق و حب قلبى خدا را عبادت ميكرد زيرا عبادت او براى رفع تكليف نبود بلكه او محب حقيقى بود و جز جمال دلرباى حقيقت چيزى در نظرش جلوه‏گر نميشد.

    على عليه السلام در تقواى دينى و عبادت چنان كوشا بود كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در پاسخ كسانى كه از تندى على عليه السلام در نزد وى گله ميكردند فرمود:على را ملامت نكنيد زيرا او شيفته خدا است (2) !

    على عليه السلام هنگاميكه مناجات ميكرد و مشغول نماز ميشد گوشش نمى‏شنيد و چشمش نميديد و زمين و آسمان،دنيا و مافيها از خاطرش فراموش ميشد و با تمام وجود توجه خود را بمبدأ حقيقت معطوف ميداشت چنانكه مشهور است در يكى از جنگها پيكان تيرى بپايش فرو رفته و بقدرى دردناك بود كه نميتوانستند آنرا بيرون بياورند وقتيكه بنماز ايستاد بيرون كشيدند و او متوجه نشد!

    على عليه السلام هنگام وضو گرفتن سراپا ميلرزيد و لرزش خفيفى وجود مباركش را فرا ميگرفت و چون در محراب عبادت ميايستاد رعشه بر اندامش ميافتاد و از خوف عظمت الهى اشگ چشمانش بر محاسن شريفش جارى ميشد،سجده‏هاى او طولانى بود و سجده‏گاهش هميشه از اشگ چشم مرطوب !شاعر گويد،

    هو البكاء فى المحراب ليلا
    هو الضحاك اذا اشتد الضراب

    يعنى او در محراب عبادت بشدت گريان و در شدت جنگ خندان بود.ابو درداء كه يكى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله است گويد در شب تاريكى‏از نخلستانى عبور ميكردم آواز كسى را شنيدم كه با خدا مناجات ميكرد چون نزديك شدم ديدم على عليه السلام است و من خود را در پشت درخت مخفى كردم و ديدم كه او با خوف و خشيت تمام با آهنگ حزين مناجات ميكرد و از ترس آتش سوزان جهنم گريه مينمود و بخدا پناه برده و طلب عفو و بخشش مينمود و آنقدر گريه كرد كه بى حس و حركت افتاد!گفتم شايد خوابش برده است نزديكش رفتم چون چوب خشگى افتاده بود او را تكان دادم حركت نكرد گفتم حتما از دنيا رفته است شتابان بمنزلش رفتم و خبر مرگ او را بحضرت زهرا عليها السلام رسانيدم فرمود مگر او را چگونه ديدى؟من شرح ما وقع گفتم،فاطمه عليها السلام گفت او نمرده بلكه از خوف خدا غش نموده است (3) .

    على عليه السلام علاوه از نمازهاى واجبى نوافل را نيز انجام ميداد و هيچوقت نماز شب آنحضرت ترك نميشد حتى در موقع جنگ نيز از آن غفلت نمى‏نمود،در ليلة الهرير نزديكى‏هاى صبح بافق مينگريست ابن عباس پرسيد مگر از آنسو نگرانى داراى آيا گروهى از دشمنان در آنجا كمين كرده‏اند؟فرمود نه ميخواهم ببينم وقت نماز رسيده است يا نه!

    حضرت على بن الحسين عليهما السلام كه از كثرت عبادت و سجده‏هاى طولانى بكلمه سجاد و زين العابدين ملقب شده بود در برابر سؤال ديگران كه چرا اينقدر مشقت و رنج بر خود روا ميدارى فرمود:

    و من يقدر على عبادة جدى على بن ابى طالب؟

    كيست كه بتواند مثل جدم على عليه السلام عبادت كند؟

    ابن ابى الحديد بنحو ديگرى اين مطلب را بيان كرده و مينويسد بعلى بن الحسين عليهما السلام كه در مراسم عبادت بنهايت رسيده بود عرض كردند كه عبادت تو نسبت بعبادت جدت بچه ميزان است؟فرمود عبادت من نسبت بعبادت جدم مانند عبادت جدم نسبت بعبادت رسول خدا صلى الله عليه و آله است (4) .

    از ام سعيد كنيز آنحضرت پرسيدند كه على عليه السلام در ماه رمضان بيشتر عبادت ميكند يا در ساير ماه‏ها؟

    كنيز گفت على عليه السلام هر شب با خداى خود به راز و نياز مشغول است و براى او رمضان و ديگر اوقات يكسان است.

    وقتى كه آنحضرت را پس از ضربت خوردن از مسجد بخانه مى‏بردند نگاهى بمحل طليعه فجر افكند و فرمود اى صبح تو شاهد باش كه على را فقط اكنون(بحكم اجبار) دراز كشيده مى‏بينى!

    ابن ابى الحديد گويد عبادت على عليه السلام بيشتر از عبادت همه كس بود زيرا او اغلب روزها روزه دار بود و تمام شبها مشغول نماز حتى هنگام جنگ نيز نمازش ترك نميشد،او عالمى بود با عمل كه نوافل و ادعيه و تهجد را بمردم آموخت.

    على عليه السلام موقع نماز در برابر مبدأء وجود با دل پاك و توجه تام ميايستاد و براز و نياز مشغول ميشد عبادت و پرستش او مانند اشخاص ديگر نبود زيرا هر كسى بنا بهدف خاصى كه دارد خدا را عبادت ميكند چنانكه خود آنحضرت فرمايد:

    ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار،و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد،و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار (5) .

    يعنى گروهى از مردم خدا را از روى ميل و رغبت(باميد نعمتهاى بهشت) بندگى كردند پس اين نوع عبادت عبادت تاجران است،عده اى هم از ترس(آتش دوزخ) خدا را عبادت كردند اين هم عبادت بندگان است و گروهى ديگر خدا را براى سپاسگزارى عبادت كردند و اين عبادت آزادگان است .

    و خود آنحضرت به پيشگاه خداى تعالى عرض ميكند:

    الهى ما عبدتك طمعا للجنة و لا خوفا من النار بل وجدتك مستحقا للعبادة.

    خدايا من ترا بطمع بهشت و يا از ترس جهنم عبادت نميكنم بلكه ترا مستحق‏و سزاوار پرستش يافتم.

    هر فردى حتى هر ذير وحى بنا بغريزه حب ذات هميشه در صدد دفع ضرر و جلب منفعت است و تنها على عليه السلام بود كه عبادت را بدون جلب نفع(بهشت) و دفع ضرر(دوزخ) صرفا براى خداوند بجا ميآورد!و اينگونه خلوص در عبادت از يقين او سرچشمه ميگرفت يقينى كه بالاتر از آنرا نميتوان پيدا نمود زيرا آنجناب بمرحله نهائى يقين رسيده بود چنانكه خود فرمايد:لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا!اگر پرده برداشته شود من چيزى بيقين خود نميافزايم!

    على عليه السلام خود را مانند موجى در اقيانوس حقيقت مستغرق ساخته بود و تمام فكر و ذكر و حركات و سكنات او همه از حقيقت خواهى وى حكايت ميكرد.

    على عليه السلام در تزكيه و تهذيب نفس،و سير مراتب كماليه وجود يگانه و بى‏نظير و لوح ضميرش چون جام جهان نما بود،او به هر چه نگاه ميكرد خدا را ميديد چنانكه فرمود:

    ما رايت شيئا الا رايت الله قبله و معه و بعده.

    چيزى را نديدم جز اينكه خدا را پيش از آن و با آن و پس از آن مشاهده كردم.

    على عليه السلام ميفرمود:لم اعبد ربا لم اره.عبادت نكردم بخدائى كه او را نديدم!پرسيدند چگونه خدا را ديدى؟فرمود با چشم دل و بصيرت،نه باغ ديده ظاهرى.

    بچشم ظاهر اگر رخصت تماشا نيست‏
    نه بسته است كسى شاهراه دل‏ها را

    على عليه السلام در مقابل عظمت خدا و مبدء هستى خود را ملزم بخضوع و خشوع ميديد و دعاها و مناجاتهاى او روشنگر اين مطلب است.

    دعاى كميل كه بيكى از اصحاب خود(كميل بن زياد) تعليم فرموده است يكى از شاهكارهاى روح بلند و ايمان قوى و يقين ثابت آنحضرت است كه در فقرات آن معانى عالى و بديع در قالب الفاظى شيوا و عباراتى كاملا رسا ريخته شده است،گاهى در برابر رحمت واسعه حق سر تا پا اميد گشته و زمانى قدرت و جبروت خدا چنان بيم و هراسى در دل او افكنده است كه بى اختيار بحال تضرع و خشوع افتاده‏است.همچنين دعاى صباح و نيايشهاى ديگر وى كه هر يك حاوى مراتب سوز و گداز بيم و اميد،توجه و خلوص او ميباشد.

    وقتى ضرار بن ضمره بر معاويه وارد شد معاويه گفت على را برايم وصف كن!ضرار پس از آنكه شمه‏اى از خصوصيات اخلاقى آنحضرت را براى معاويه بيان نمود گفت شبها بيدارى او بيشتر و خوابش كم بود در اوقات شب و روز تلاوت قرآن ميكرد و جانش را در راه خدا ميداد و در پيشگاه كبريائى او اشك ميريخت و خود را از ما مستور نميداشت و كيسه‏هاى طلا از ما ذخيره نمى‏نمود،براى نزديكانش ملاطفت و بر جفا كاران تند خوئى نميكرد،موقعيكه شب پرده ظلمت و تاريكى ميافكند و ستارگان رو بافول مينهادند او را ميديدى كه در محراب عبادت دست بريش خود گرفته و چون شخص مار گزيده بخود مى‏پيچيد و مانند فرد اندوهگينى(از خوف خدا) گريه ميكرد و ميگفت اى دنيا!آيا خود را بمن جلوه داده و مرا مشتاق خود ميسازى؟هيهات مرا بتو نيازى نيست و ترا سه طلاق داده‏ام كه ديگر مرا بر تو رجوعى نيست!سپس ميفرمود آه از كمى توشه و دورى سفر و سختى راه!معاويه گريه كرد و گفت اى ضرار بس است بخدا سوگند كه على چنين بود خدا رحمت كند ابو الحسن را! (6) .

    عبادت على عليه السلام منحصر بنماز و روزه و انجام ساير فرايض مذهبى نبود بلكه تمام حركات و سكنات او عبادت بود زيرا در حديث آمده است كه(انما الاعمال بالنيات) و چون نيت آنجناب در تمام حركات و سكناتش ابتغاء مرضات الله بود لذا تمام اعمال و اقوال او در همه حال عبادت خدا محسوب ميشود و اين خود يكى از موجبات تفوق و فضيلت وى بر همگان ميباشد .

    پى‏نوشتها:

    (1) غاية المرام طبع قديم ص 509ـفضائل الخمسه جلد 1 ص .191

    (2) شيعه در اسلام نقل از مناقب خوارزمى ص 92ـتلخيص الرياض جلد 1 ص .2

    (3) امالى صدوق مجلس 18 حديث 9 با تلخيص عبارات.

    (4) ناسخ التواريخ زندگانى امام باقر عليه السلام جلد 7 ص .98

    (5) نهج البلاغه كلمات قصار

    (6) امالى صدوق مجلس 91 حديث .2

    موضوعات: ايمان و عبادت على عليه السلام  لینک ثابت

     [ 09:27:00 ب.ظ ]  



      میلادامام علی علیه السلام ...

    جايگاه علي عليه السلام درهستي

    معرفت و شناخت كامل شخصيت والاي اميرالمؤمنين علي (ع) و جايگاه او در جهان هستي در حد بشر نيست چه رسول اكرم (ص) خطاب به مولا مي فرمايد :
    يا علي لا يعرفك الاّّّ الله و انا
    اي علي! تو را هيچكس نشناخت جز خدا و من

    درابتداي خلقت، معمار آفرينش، زمين و خورشيد و ماه و بر و بحر اعلام كرد كه آفرينش شما، آفرينش همه چيز، به طفيل محبت پنج نور مقدس است.
    يا ملائكتي و سكان سماواتي اعلموا اني ما خلقت سماء مبنيه و لا ارضا محديه و لا قمرا منيرا و لا شمسا مضيئه

    و لا فلكا يدور و لا بحرا يجري و لا فلكا يسري الا في محبه هؤلاء الخمسه.

    آفرينش بر محبت اينان رقم خورد و عرصه هستي به حب ولايت آنان از عدم شكل گرفت. اگر علي (ع) نبود، آفرينش به تكوينش نمي ارزيد . نوروجود علي (ع) ، مصباح پايگاه آفرينش شد وهستي اول با وجود او شكل گرفت. هدفنامه وجود را نيز به وجود او پيوند زدند.

    لو لا كلما خلقت الا فلاك و لو لا علي لما خلقتك…

    در زيارتنامه مولي در روز غدير علي (ع) را ندا مي دهيم :
    السلامٌَُُُ عليكُُ ايها النبأ العظيم، الذي هم فيه مختلفون

    سلام برتو اي خبر بزرگ عالم! خبر بزرگ هستي. پس علي (ع) راز بزرگ خلقت است! اما در او اختلاف كردند. اين بود كه اول مظلوم عالم هم ″علي″ نام گرفت.

    روزي پيامبر اكرم (ص) در جمع صحابه بودند و جبرئيل، ملك مقرب الهي هم به شكل انساني در آن جمع حاضر بود. پيامبر به جبرائيل رو كردند و با اشاره به اميرالمؤمنين علي (ع) فرمودند: آيا او را مي شناسي؟ عرض كرد: چگونه او را نشناسم كه او در عرش مرا معلم بود و شيوه عبوديت الهي را به من تعليم فرمود. تو به آدم وقتي كه از بهشت قرب رانده شد و به زمين فراق هبوط كرد، با ذكر نام علي (ع) و اهل بيت او به درگاه الهي پذيرفته شد. نوح نام او را بر كشتي خويش حك كردو لنگرگاه كشتي اش را مسجد كوفه قرار داد. خداوند در شب معراج با حبيب خويش با صوت علي (ع) سخن گفت. قرآن كريم، علي (ع) را به منزله نقش پيامبر دانست.

    فقل تعالوا ندع ابناء نا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم (آل عمران 61)

    پيامبر فرمودند: من و علي از يك درختيم (انا و علي من ش جره واحده) و باز فرموده: (انت مني بمنزله هارون من موسي) و نيز: (انا مدينه العلم و علي بابها) همانا من شهر علمم و علي در آن است. و خطاب به مولي فرمود: (انت اخي و وصيي و وارثي) تو برادر من و وصي و وارث مني. در فرازي از دعاي ندبه پيامبر خطاب به علي مي فرمايد (لو لا انت يا علي لم يعرف المؤمنون بعدي) اي علي اگر تو نبودي مردم پس از من مؤمنان را نمي شناختند.

    در زيارت مطلقه مي خوانيم ((السالم علي ميزان الاعمال)) علي ميزان و معيار اعمال است. امام صادق (ع) در زيارت جدش عرضه مي دارد درود بر تقسيم كننده بهشت و جهنم، درود بر نعمت الهي بر نيكان :

    ((السلام علي قسيم الجنه و النار السلام علي نعمه الله علي الابرار))
    محبت علي عامل رسيدن به كمال

    در دواير مختلف هستي،‌هر شعاعي به دور محوري مي چرخد و هر پديده اي حول قطب وجودي كه وابسته به اوست، دور مي زند. امام معصوم محور هستي، قطب عالم وجود، تكيه گاه آفرينش، واسطه فيض الهي به جهان هستي و نگهدارنده كائنات باذن الله است. در اين راستا، محبت و ولايت علي (ع) مربي همه موجودات، هدايتگر آنان به سوي كمال و سبب دوام و قوام تمامي پديده ها از جمال تا انسان است. پيامبر خدا (ص) در اين رابطه بيان زيبايي مي فرمايد:

    حبًٌ عليٍٍٍّ حسنه لا تضرمعها سيئهًٌ (بحار ج 9 ص 401)

    محبت علي (ع) حسنه اي است كه با وجود آن هيچ گناهي به انسان صدمه نمي رساند.

    بر اين معنا اگر محبت علي (ع) كه نمونه كامل انسانيت و طاعت و عبوديت و اخلاق است از روي صدق و راستي باشد، مانع ارتكاب گناه مي گردد. مانند واكسني كه مصونيت ايجاد مي كند و نمي گذارد بيماري در شخص ″واكسينه شده″ راه يابد. محبت پيشوايي مانند علي (ع) كه نمونه تقوا و پرهيزكاري است آدمي راشيفته رفتار علي (ع) مي كند. فكر گناه را از سر او بدر مي برد، البته به شرطي كه محبتش صادقانه باشد . كسي كه علي (ع) را بشناسد، تقواي او را بشناسد، سوزوگداز عارفانه او را، ناله هاي نيمه شبهايش را و ساده زيستي و كار و تلاش همه جانبه اش را بداند، محال است به خلاف فرمان او كه هميشه امر به تقوي و درستي مي كرد عمل كند. يعني هر محبي به خواسته محبوبش احترام مي گذارد و فرمان او را گرامي مي دارد. فرمانبرداري از محبوب لازمه محبت صادق است.

    پس محب واقعي علي ، واله و حيران علي و عاشق و جانباز علي، رهرو راستين علي است.

     

    موضوعات: میلادامام علی علیه السلام  لینک ثابت

     [ 09:26:00 ب.ظ ]